ابن زیاد موافق شرایط فعلی و مفاد نامهای بود که ابن سعد در آن، پیشنهادهایی را از زبان حسین نوشته بود.[۱۷۳] اما در این زمان، شِمر بن ذِیالْجُوشَن به ابن زیاد پیشنهاد داد که باید حسین را مجبور به تسلیم کند؛ چون حسین به قلمرو حکومتی ابن زیاد وارد شده بود[۱۷۴] و اگر با حسین مصالحه کند، نشاندهندهٔ ضعف او و قدرت حسین است. ابن زیاد با شنیدن سخنان شمر، رأیش را تغییر داد.[۱۷۵][۱۷۶] بهرامیان معتقد است که احتمالاً این صحنهسازیها انجام شد تا ابن زیاد در هدف خویش — که کشتن حسین بود — یک گام پیش رود و تنش و درگیری بیعت با یزید را به تسلیم شدن در برابر خویش تغییر دهد، چراکه پاسخ حسین را از پیش میدانست.[۱۷۷] ابن زیاد سپس در هفتم محرم، به ابن سعد دستور قطع آب بر اردوی حسین را ارسال نمود.[۱۷۸][۱۷۹] عمر بن سعد لشکری ۵۰۰ نفره به فرماندهی عمرو بن حَجّاج زُبَیْدی را بر رود فُرات گماشت. به مدت سه روز، حسین و یارانش متحمل تشنگی شدند. گروهی ۵۰ نفره[۱۸۰] به فرماندهی عبّاس، شبانه به فرات یورش بردند، اما موفق شدند تنها مقدار کمی آب بیاورند.[۱۸۱]
در نهم محرم شمر به کربلا رسید.[۱۸۲] وی حامل فرمان ابن زیاد برای ابن سعد بود که اگر حسین تسلیم نشود، یا به وی حمله کند یا فرماندهی را به شمر واگذارد. شمر همچنین به این پیغام اضافه کرد که پیکر حسین بعد از کشته شدن، باید لگدکوب شود؛ چون یاغی و شورشی است. ابن سعد با شنیدن سخنان شمر، او را لعنت کرد و دشنام قرار داد[۱۸۳] که تمام تلاشهایش برای پایان دادنِ صلحآمیز مسئله را بیاثر کردهاست.[۱۸۴] ابن سعد میدانست که حسین به خاطر روحیهٔ خاصش تسلیم نخواهد شد.[۱۸۵] بهنوشتهٔ نجم حیدر، ابن زیاد به شمر اجازه داده بود تا در صورت سرپیچیِ ابن سعد از فرمان، او را بکشد و بهجای او سپاه را اداره کند[۱۸۶] و اجرای فرمان را بر عهده گیرد.[۱۸۷][۱۸۸] اما عمر بن سعد، خودش انجام فرمان را بر عهده گرفت.[۱۸۹]
غروب روز نهم محرم، ابن سعد با سپاهیانش به سمت خیمههای حسین رفت، حسین که به شمشیرش تکیه داده و به خواب ملایمی فرورفته بود، در عالم رؤیا جدش محمد را دید که به او گفت به زودی به وی ملحق میشود. حسین برادرش عباس را فرستاد تا از مقصود کوفیان مطلع شود. حسین که از عزم سپاه ابن سعد برای حمله مطلع شده بود، آن شب را مهلت خواست و برای خویشاوندان و حامیانش خطابهای راند که علی بن حسین بعدها آن را روایت کرد:[۱۹۰][۱۹۱]
یک یا دو سال پیش از مرگ معاویه، و در زمانی که او در تلاش بود برخلاف پیمان صلحش با حسن فرزندش یزید را به ولایت عهدی و سپس خلافت مسلمین برساند، حسین از این وضعیت احساس خطر کرد و از بزرگان جهان اسلام دعوت نمود تا در ایام حج در سرزمین مِنا جمع شوند و پیامش را بشنوند. بهدنبال این دعوت، حدود هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از اصحابِ پیامبر اسلام در منا گرد آمدند. حسین در آغاز سخنش — که بعدها به «خطبهٔ منا» معروف شد — با «طاغیه» خواندنِ معاویه به افشاگری پیرامون عملکردِ او و دستگاه بنیامیه و خصوصاً آنچه علیه اهل بیت و شیعیان انجام داده بودند، پرداخت و از حاضران خواست تا این مطالب را بههنگامِ بازگشت به شهرهای خود به گوش افرادِ مورد اطمینان برسانند تا از خطرات و آسیبهای به حکومت رسیدنِ یزید جلوگیری کنند. در ادامهٔ خطبه نیز به ذکر فضائلی از علی بن ابیطالب و جایگاه فریضهٔ امر به معروف و نهی از منکر در جامعه و مسئولیت علما و بزرگان اسلام در تحقق این اصل و نقش ایشان در روشنگری افکار عمومی پرداخت. ایراد این خطبه در جمعِ بزرگان صحابه و تابعین، فرصت مناسبی برای حسین بود که پیام خود را از سرزمین منا به گوش جهان اسلام برساند و نخبگان، اصحاب خاص پیامبر و رجال اسلام را در جریان شرایط عمومی دنیای اسلام قرار دهد و از این طریق، خطر و توطئههای دستگاه اموی را افشا کند.[۸۵]
بلافاصله پس از مرگ معاویه در ۱۵ رجب ۶۰ ه.ق/۲۲ آوریل ۶۸۰ م، یزید به وَلید بن عُتْبَة، حاکم مدینه، فرمان داد تا از حسین، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت ستاند.[۸۶] هدف یزید، در دست گرفتن اوضاع شهر پیش از اطلاع اهالی از مرگ معاویه بود. نگرانی یزید، بهویژه در مورد دو رقیب خود در خلافت؛ یعنی حسین و عبدالله بن زبیر بود که پیشتر از بیعت سر باز زده بودند.[۸۷] ولید بن عتبه آن سه تن[۸۸] را در ساعت غیرمعمول به قصر حکومتی فراخواند تا آنان را مجبور به بیعت با یزید کند. بهگفتهٔ ولیری حسین به همراه پیروانش به قصر آمد و مرگ معاویه را تسلیت گفت. اما بیعت پنهانی با یزید را به بهانه اینکه بیعت باید در ملاء عام باشد،[۸۹][۹۰] دو روز به تعویق انداخت.[۹۱] مروان بن حکم که میدانست اگر حسین از جلسه خارج شود، دیگر بدون جنگ نمیتوان به او دست یافت، به ولید گفته بود که یا حسین را سریعاً بکشد یا او را زندانی کند تا بیعت نماید. اما ولید که تمایلی به درگیری با حسین نداشت، نپذیرفت.[۹۲][۹۳]
سرانجام حسین بههمراه خاندانش، شبانه از راه اصلی به مکه رفت[۹۴][۹۵] و چهار ماه در خانهٔ عموی پدرش، عبّاس بن عبدُالمُطَّلِب، اقامت کرد. در این سفر، زنان، فرزندان و برادرانش و نیز پسران حسن با وی بودند.[۹۶]
از سوی دیگر، خبر مرگ معاویه با خوشحالی کوفیان که اکثراً از شیعیان علی بودند، مواجه شد. سران شیعیان کوفه در خانهٔ سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و در نامهای به حسین، خدا را بهخاطر پایان یافتن حکومت معاویه شکر کردند، معاویه را خلیفهای ناحق و غصبکنندهٔ آن بدون شایستگی نامیدند.[۹۷][۹۸] آنها بیان داشتند که نماز جمعه را به امامت نُعْمان بن بَشیر — والی کوفه که از سوی معاویه گماشته شده بود — برگزار نخواهند کرد و اگر حسین راغب به آمدن باشد، او را از کوفه بیرون خواهند نمود. ساکنان کوفه و سران قبایل آن، به حسین هفت قاصد با کیسههای فراوان از نامه فرستادند که دو قاصد نخست در ۱۰ رمضان ۶۰ ه.ق/۱۳ ژوئن ۶۸۰ م به مکه رسیدند.[۹۹] حسین در زمان اقامتش در مکه بهطور پیوسته از طرف کوفیان نامههایی را دریافت میکرد که در آنها کوفیان اصرار میکردند که حسین به کوفه برود؛ چرا که در آنجا از حمایت کوفیان برخوردار است. آنها از نداشتن امام اظهار ناراحتی میکردند و حسین را تنها شخص شایستهٔ این مقام میخواندند.[۱۰۰] البته، برخی از نامههایی که به حسین رسید، در جهت همرنگ شدن با جماعت کوفی بوده؛ مانند نامههای شَبَث بن رِبْعی و عَمْرِو بن حَجّاج که در کربلا به جنگ با حسین رفتند.[۱۰۱]
حسین در پاسخ به آنها نوشت که حس اتحاد آنها را درک میکند و بیان داشت که امامِ اُمّت باید بر طبق کتاب خدا عمل و اموال را با صداقت تقسیم کند و خود را وقف خدمت به خداوند نماید. با این وجود، قبل از هر کاری، صلاح را آن دید که پسرعمویش، مُسلِم بن عَقیل، را به آنجا بفرستد تا شرایط را بررسی کند.[۱۰۲][۱۰۳] همهٔ کسانی که مخالف قیام حسین بودند، وی را به پذیرش حکومت یزید، ولو بهطور موقت نصیحت میکردند؛ حال آنکه حسین بن علی بههیچوجه نمیخواست موافقتی با یزید و حاکمیت او داشته باشد، حتّی اگر این مخالفت به کشتهشدن او منجر شود.[۱۰۴]
حسین با یکی از شیعیانش که ساکن بصره بود به همراه دو پسرش دیدار کرد و به سران قبایل پنجگانهٔ مهم در امور مشورتی بصره نامههایی یکسان نوشت. او در نامه نوشت:
ویلفرد مادلونگ معتقد است که محتویات این نامه بسیار شبیه به دیدگاههای علی در مورد حق پایمالشدهٔ خلافتش و در عین حال ستایش جایگاه ابوبکر و عمر است.[۱۰۵]
حسین، مسلم را بههمراه چند تن دیگر به کوفه فرستاد و سفارش کرد که مأموریتش مخفی بماند. مسلم در اوایل شوال ۶۰ ه.ق/ژوئیهٔ ۶۸۰ م به کوفه رسید و نامهٔ حسین را برای مردم خواند.[۱۰۶] مسلم در ابتدا موفقیت زیادی داشت[۱۰۷] و مردم کوفه بهسرعت با مسلم بیعت نمودند و حتی وی بر منبر مسجد کوفه رفت و در آنجا مردم را مدیریت نمود.[۱۰۸] مسلم برای گرفتن بیعت مردم کوفه از هانی بن عُرْوَة کمک گرفت[۱۰۹] و گفته میشود ۱۸۰۰۰ تن برای یاری حسین با مسلم بیعت نمودند.[۱۱۰] طرفداران بنیامیه و کسانی چون عمر بن سَعْد، محمد بن اَشعَث و عبدالله بن مسلم، در نامههایی گزارش وقایع را به یزید رساندند و نعمان، حاکم وقت کوفه را در رسیدگی اتفاقاتِ کوفه ناتوان معرفی کردند.[۱۱۱] یزید او را عزل کرد و عبیدالله بن زیاد، والی بصره را بهجای او گماشت تا سریعاً به کوفه برود، آشوبها را بخوابانَد[۱۱۲] و با مسلم بن عقیل برخورد شدید کند.[۱۱۳]
عبیدالله بن زیاد در کوفه اقدامات شدیدی در برخورد با هواداران حسین انجام داد که آنان را وحشتزده کرد.[۱۱۴] بهرامیان میگوید او با شناختی که از کوفیان داشت، با تهدید، تطمیع و شایعهافکنی توانست کوفه را از هواداران حسین بستاند و نیز با قطع رابطه میان حسین و کوفیان، سپاهی از کوفه برای جنگ با حسین بفرستد و به هدف اصلی بنیامیه که کشتن حسین در هر شرایطی بود، برسد؛[۱۱۵] در حالی که مسلم، نامهای بسیار خوشبینانه حاکی از موفقیتآمیز بودن تبلیغاتش و بیعت هزاران نفر از مردم کوفه، به سوی حسین فرستاده بود.[۱۱۶] پس از اینکه اقدامات کوفیان در شورش و تصرف قصر کوفه به جایی نرسید،[۱۱۷] مسلم مخفی شد؛ اما سرانجام مکانش لو رفت و در نهایت، در تاریخ ۹ ذیالحجه ۶۰ ه.ق/۱۱ سپتامبر ۶۸۰ م[۱۱۸] مسلم و هانی بن عروه رهبر قبیلهٔ مراد کشته شدند. یزید طی نامهای، ابن زیاد را بهخاطر برخورد شدیدش مورد تقدیر قرار داد و به وی فرمان داد که مراقب حسین و پیروانش باشد و دستگیرشان کند، ولی فقط آنهایی را که قصد جنگ داشتند بکشد.[۱۱۹]
با وجود توصیههای محمد حنفیه، عبدالله بن عمر و اصرارهای پیدرپی عبدالله بن عباس در مکه، حسین از تصمیمش برای عزیمت به کوفه منصرف نشد.[۱۲۰] ابنعباس به این نکته اشاره میکرد که کوفیان هم علی و هم حسن را تنها گذاشتند و پیشنهادش این بود که حسین، بهجای کوفه، به یمن برود یا حداقل اگر قرار است به عراق برود، زنان و بچهها را با خود نبرد.[۱۲۱] حسین بر تصمیم خود اصرار داشت و در مکتوب یا وصیتِ مشهوری که در اختیار محمد حنفیه قرار داد، دربارهٔ انگیزه و اهداف خود نوشت:
سپس، حسین که هنوز نامههای وقایع جدید کوفه به او نرسیده بود، در تاریخ ۸ یا ۱۰ ذیالحجّهٔ ۶۰ ه.ق/۱۰ یا ۱۲ سپتامبر ۶۸۰ م آمادهٔ عزیمت به سمت کوفه شد.[۱۲۳] او به جای حَجّ، عُمره گزارْد و در غیبت والی مکه، عمرو بن سعید بن عاص، که درحال انجام حج در حومهٔ شهر بود، بههمراه یاران و خاندانش مخفیانه از شهر خارج شد. ۵۰ مرد از خویشاوندان و دوستان حسین — که میتوانستند در صورت نیاز بجنگند — بههمراه زنان و کودکان، همراه حسین بودند.[۱۲۴]
پسرعموی حسین، عبدالله بن جعفر به عمرو، والی مکه، نامهای نوشت و از وی خواست که در صورت بازگشت حسین به مکه، اماننامهای برایش بنویسد که جانش تضمین شود.[۱۲۵][۱۲۶] وی در پاسخ، عبدالله بن جعفر را با لشکری به سرکردگی برادر خود، یحییٰ، در پی حسین فرستاد.[۱۲۷] وقتی که دو گروه با هم تلاقی کردند، از حسین خواستند که برگردد، اما حسین در پاسخ گفت که در عالم رؤیا پدربزرگش محمد را دیدهاست که از وی خواسته تا به راهش ادامه دهد و تقدیر را به خدا واگذار کند.[۱۲۸][۱۲۹]
در منزل تَنعیم، حسین با کاروانی از یمن که روناس و حُلّه برای یزید میبردند مواجه شد و بیان داشت که چون او حاکم شرعی و یزید حاکم جائر است، این حق را دارد که اموال حکومت را تدبیر کند.[۱۳۰] وی اموال این کاروان را مصادره کرد و به کاروان یمنی گفت که یا با وی تا عراق بیایند و در آنجا کرایه کل راه را به آنان بپردازد یا در همانجا به مقدار راهی که آمدهاند، کرایه آنان را بدهد.[۱۳۱] حسین در راه با افراد گوناگونی روبرو شد. فَرَزْدَق شاعر در پاسخ پرسش حسین دربارهٔ شرایط عراق، صراحتاً به وی گفت دلهای اهل عراق با تو اما شمشیرهاشان در خدمت امویان است. اما تصمیم حسین تزلزلناپذیر بود و در پاسخ کسانی که میکوشیدند او را منصرف سازند، میگفت که مقدرات امور به دست خداست و خدا بهترین امر را برای بندگان میخواهد و با کسی که بر حق باشد، دشمن نخواهد بود. در ثَعلَبیه، برای اولین بار توسط برخی مسافران از خبر قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مطلع شد.[۱۳۲]
حسین در منطقهٔ زُباله دریافت که قاصدش قِیس بن مُسَهَّر صَیْداوی — یا برادر رضاعیاش، عبدالله بن یَقطَر — که از حجاز به کوفه فرستاده بود تا آمدن قریبالوقوع حسین را به مردم اطلاع دهد،[۱۳۳] لو رفته و با سقوط از بام قصر کوفه، کشته شدهاست.[۱۳۴][۱۳۵] حسین با شنیدن این موضوع به حامیانش گفت که با توجه مسائل غمبار پیشآمده؛ مانند خیانت کوفیان، هر کس مجاز است که از کاروان جدا شود. تعدادی از کسانی که در راه به او پیوسته بودند، جدا شدند. اما کسانی که از حجاز با حسین بودند، وی را ترک نکردند.[۱۳۶] بهگفتهٔ جعفریان این اخبار نشان میداد که اوضاع کوفه نسبت به زمانی که مسلم گزارش کرده بود، کاملاً دگرگون شده بود. برای حسین روشن شده بود که رفتن به کوفه، با توجه به ارزیابیهای سیاسی، دیگر درست نیست.[۱۳۷]
در منطقهٔ شَراف[۱۳۸] یا ذوحُسَم،[۱۳۹][۱۴۰] لشکریانی از کوفه به سرکردگی حُرّ بن یزید پدیدار شدند. از آنجا که هوا گرم بود، حسین دستور داد به آنان آب داده شود و سپس به لشکریان حر انگیزههای حرکتش را اعلام کرد و گفت:
به نوشته ولیری، حر فرمان داشت که حسین و همراهانش را بدون جنگ پیش ابن زیاد ببرد و بر آن بود که حسین را به این موضوع متقاعد کند. اما وقتی دید که حسین کاروانش را به حرکت درآورد، دیگر جرئت نکرد آن را پیگیری کند.[۱۴۴] اما مادلونگ و بهرامیان مینویسند که وقتی حسین آماده حرکت شد، حر سدّ راهش شد و گفت که اگر حسین فرمانی که ابن زیاد به حر داده را نپذیرد، حر نخواهد گذاشت که به مدینه یا کوفه برود.[۱۴۵][۱۴۶] وی به حسین پیشنهاد داد که نه به کوفه و نه به مدینه رود، بلکه به یزید یا ابن زیاد نامه بنویسد و خودش هم نامهای به ابن زیاد بنویسد و منتظر دستور وی بماند، به این امید که با دریافت پاسخی بتواند از این آزمون سخت اجتناب ورزد. اما حسین پیشنهادهایش را نپذیرفت[۱۴۷] و به سمت چپ و به طرف عُذَیْب یا قادسیه به راه افتاد.[۱۴۸] حر به وی گوشزد کرد که من بهخاطر تو این کار را میکنم و اگر جنگی صورت گیرد، تو کشته خواهی شد. اما حسین از مرگ نمیترسید و در منطقهای به نام کربلا — از بخشهای سَوادِ کوفه — توقف کرد.[۱۴۹]
در منزلگاهی، حسین خطابهای خواند و گفت: «من مرگ را جز شهادت و زندگی با ظالمان را جز سختی نمیبینم.» در منزلگاهی دیگر، با بیان علت مخالفت با حکومت، خویش را معرفی کرد و تلخی بیعتشکنی کوفیان با پدر و برادرش را یادآوری نمود و گفت: «این قوم به فرمانبرداری شیطان گردن نهادهاند و فرمانبری خدای رحمان را واگذاردهاند.» سپس در بین راه، از پذیرش پیشنهاد رفتن به سوی قبیلهٔ طی سرباز زد و پیمانش با حر دربارهٔ عدم بازگشت را یادآوری نمود. پس از منزلگه قَصرِ بَنیمَقاتِل، حسین رؤیایی دیده و دو یا سه بار اِستِرجاع گفت و در پاسخ علیاکبر — که علت را پرسید — خبر از نزدیکیِ کشته شدن خود و یارانش را داد.[۱۵۰] قاصدی از ابن زیاد به سمت حر آمد و بدون اینکه به حسین سلام کند، نامهای به حر داد که در آن ابن زیاد فرمان داده بود که حسین در مکانی که دسترسی به آب و دژ مستحکم[۱۵۱] داشته باشد، توقف نکند.[۱۵۲] عبیدالله با این نامه میخواست که حسین را به جنگ وادارد.[۱۵۳] زُهَیْر بن قَیْن به حسین پیشنهاد کرد که به لشکر کمشمارِ حر حمله کند و روستای مستحکم عَکر را تصرف کند. اما حسین نپذیرفت؛ چون نمیخواست آغازکنندهٔ جنگ باشد.[۱۵۴][۱۵۵]
در دوم محرّم، حسین در منطقهٔ کربلا خیمه زد.[۱۵۶] در روز سوم وضعیت با ورود لشکر ۴۰۰۰ نفره به فرماندهی عمر بن سعد بدتر شد.[۱۵۷] عمر بن سعد تمایلی به جنگیدن با حسین نداشت[۱۵۸] و تلاشهایی بیفرجام برای رهایی از مسئولیت رویارویی با او انجام داد. اما ابن زیاد گفت که اگر از این فرمان سرپیچی کند، حکم حکومت ری به وی داده نخواهد شد. پس به این امید که حداقل، از جنگ با حسین جلوگیری کند، مأموریت را پذیرفت.[۱۵۹] قبل از هر کاری، عمر بن سعد نامهای به حسین فرستاد تا از قصدش برای آمدن به عراق بپرسد.[۱۶۰][۱۶۱] پیکی به ابن سعد رسید که حاکی از تمایل حسین به عقبنشینی بود[۱۶۲][۱۶۳] و حسین گفت که به علت نامههای کوفیان به عراق آمده و اگر مردم عراق وی را دیگر نمیخواهند، وی به مدینه باز خواهد گشت.[۱۶۴][۱۶۵] ابن سعد موضوع را به ابن زیاد گزارش داد، ابن زیاد اصرار کرد که حسین حتماً باید با یزید بیعت کند[۱۶۶] و اگر حسین بیعت را پذیرفت، منتظر دستور بعدی بماند. پس از حرکت سپاه ابن سعد، ابن زیاد همچنان به کار جمعآوری و ارسال سپاه برای ملحق شدن به لشکر ابن سعد ادامه داد.[۱۶۷]
ابن سعد تمایل داشت که با حسین به توافق برسد و مذاکرات شبانه را با حسین شروع کرد.[۱۶۸] به نوشته طبری، این مذاکرات، بخش اعظم شب به درازا کشید و کسی در جریان جزئیات آن قرار نگرفت. در خصوص مفاد مذاکرات، منابع اختلاف دارند. بنا بر شایعاتی که بعداً نقل شدهاست، حسین پیشنهاد داد هر دو نفر سپاهشان را واگذارند و با هم به دیدار یزید بروند. اما عمر بن سعد از ترس توبیخ و تنبیه ابن زیاد، این پیشنهاد را نپذیرفت. اکثر راویان نقل میکنند که حسین سه پیشنهاد داد: به مرزها برود و همانند یک سرباز عادی با کفار بجنگد؛ به شام برود تا شخصاً با یزید بیعت کند؛ یا به جایی که از آن آمده بود، بازگردد. این روایات توسط عُقبَة بن سَمعان — غلام رُباب، همسر حسین، که از بازماندگان لشکر حسین در واقعه کربلا بود — شدیداً رد شدهاست. او گواهی میدهد که حسین هیچگاه پیشنهادی نداد و فقط گفت سرزمین کربلا را ترک میکند و به جایی میرود تا وضع امت روشن شود. ویلفرد مادلونگ معتقد است که روایت پیشنهاد حسین برای تسلیم به یزید، با دیدگاههای مذهبی وی تناقض دارد و احتمالاً منابع اولیه قصد دارند که مسئولیت کشته شدن حسین را — بهجای یزید — به گردن ابن زیاد بیندازند.[۱۶۹][۱۷۰] بهرامیان این گفتهها را احتمالاً شایعاتی میداند که توسط خود عمر بن سعد طرح و در نامهاش به ابن زیاد درج شد. همچنین، این احتمال هست که اینها بخشی از برنامهٔ تخریب چهرهٔ حسین بوده باشد.[۱۷۱] جعفریان با اشاره به منابع اولیه همچون تاریخ طبری و اَلْکامِلُ فِی التّاریخ تأکید میکند که حسین بن علی در هیچ مرحلهای نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود و بیعت کند.[۱۷۲]
محمد باقر روایت میکند که حسن و حسین در این دوران در نماز به مَرْوان بن حَکَم که از سوی معاویه به حکومت مدینه گماشته شده بود، اقتدا میکردند. سید محمد عمادی حائری در دانشنامهٔ جهان اسلام با استناد به منابع شیعی چون حُرِّ عامِلی که اقتدا به شخص فاسِق را نهی میکنند و با توجه به برخوردهای تند حسین با مروان، اعتقاد به نادرست بودن این روایت دارد.[۶۴] گزارشها نشان میدهد که شیعیانی مانند حُجْرِ بن عَدی حتی پیش از کشته شدن حسن بسیار به دیدن او میآمدند و از او تقاضا میکردند تا علیه معاویه قیام کند. اما بنا بر نوشته بلاذری پاسخ او همیشه این بود که «تا زمانی که معاویه هست کاری نمیتوان کرد… امر این است که همیشه در فکر انتقام باشید… اما در مورد آن چیزی نگویید.»[۶۵][۶۶]
بهگفتهٔ ولیری در دانشنامهٔ اسلام، پس از صلح حسن و معاویه در سال ۴۱ ه. ق، حسین سالی یک یا دو میلیون درهم مقرری بر اساس صلحنامه را پذیرفت و چندین بار به دمشق رفت؛ جایی که هدایای بیشتری به او میرسید.[۶۷] بهگفتهٔ دانشنامهٔ جهان اسلام، از میان گزارشهای مختلف در اینباره از سوی یعقوبی، مسعودی، طبری، بلاذری، ابن اعثم، ابن شهرآشوب، شیخ مفید، ابن بابویه، و محمد بن بحر شیبانی، تنها طبری در دو بند به درخواستهای مالی در صلحنامه اشاره میکند.[۶۸] ابن سَعد مینویسد که معاویه به حسین ۳۰۰٬۰۰۰ درهم هدیه کرد، اما به نظر نمیرسد که این دوستی ادامه پیدا کرده باشد؛ چون معاویه علی را بدنام میکرد و علویان را شکنجه میداد.[یادداشت ۳] در مدینه، مروان بن حکم تصمیم گرفت، هیچ جایی برای آشتی و مصالحه بنیهاشم و بنیامیه باقی نگذارد. وقتی حسن خواستگار دختر عثمان بن عَفّان، عایِشه، بود، اما مروان مداخله کرد و نگذاشت این وصلت شکل بگیرد؛ عایشه به عقد عبدالله بن زُبَیْر درآمد. این بیاعتناییها به بنیهاشم، حسین را بیش از حسن خشمگین میکرد. البته حسین، تلافی این اقدام مروان را درآورد و وقتی که یزید خواهان اُمِّکُلثوم دختر عبدالله بن جعفر بود، مانع از این وصلت شد و او را به عقد قاسم بن محمد بن ابوبکر درآورد. همچنین حسین بر خلاف حسن، وقتی که مروان در اولین امارتش بر مدینه، علی را لعنت میکرد، واکنش شدیدی نشان داده و مروان و پدرش حَکَم را — که قبلاً از سوی محمد پیامبر اسلام طرد شده بودند — لعنت نمود.[۶۹]
بهباور مادلونگ، وقتی که حسن آنگونه که گفته میشود، بر اثر مسمومیت در بستر مرگ بود، شکِّ خود به معاویه را در این مسمومیت را به حسین ابراز نداشت تا حسین اقدامی تلافیجویانه انجام ندهد. حسن وصیت کرد که در کنار پدربزرگش محمد دفن شود و اگر بر سر این مسئله اختلاف و خونریزی بهوجود آید، وی در کنار مادرش فاطمه دفن شود؛ ولی مروان بن حکم به بهانه اینکه قبلاً مردم نگذاشته بودند عثمان در بقیع دفن شود، مانع از دفن حسن در کنار محمد شد. حسین نیز به اتحادیهٔ قریش به نام حِلْفُالْفُضول شکایت نمود و خواستار احقاق حقوق بنیهاشم در برابر بنیامیه شد. اما محمد حنفیه و دیگران سرانجام حسین را متقاعد کردند که حسن را در کنار مادرش به خاک بسپارند.[۷۰] بعد از درگذشت حسن، حسین صاحب بیشترین احترام در بنیهاشم بود و با وجود اینکه افرادی مانند عبدالله بن عباس از لحاظ سِنّی از وی بزرگتر بودند، با وی مشورت میکردند و نظر او را به کار میبستند.[۷۱]
در همین زمان شیعیان کوفه شروع به بیعت با حسین کردند. آنان به حسین نامهای نوشتند، که در آن ضمن اعلام تسلیت درگذشت حسن و نفرتشان از معاویه، وفاداری خود را به حسین اعلام داشتند و از علاقهشان به حسین و اشتیاقشان برای پیوستن حسین به آنان خبر دادند. حسین در پاسخ به آنان نوشت که موظف است شرایط صلح حسن را رعایت کند و از آنان خواست که احساساتشان را بروز ندهند و اگر حسین تا زمان بعد از مرگ معاویه زنده ماند، آن وقت دیدگاهش را به شیعیان خواهد گفت.[۷۲] عمرو بن عثمان، پسر خلیفهٔ سوم به مروان در مورد دیدارهای بسیاری از شیعیان با حسین در مدینه هشدار داد و مروان این را به معاویه نوشت.[۷۳][۷۴] معاویه توسط مروان، حاکم مدینه، از رفتوآمدهای شیعیان با حسین مطلع میشد، اما واکنشی نشان نمیداد. در این زمان، معاویه از مروان حاکم مدینه خواست تا با حسین برخوردی نداشته باشد و عملی تحریکآمیز انجام ندهد. از سوی دیگر، در نامهای به حسین، به وی وعدههای سخاوتمندانهای داد و توصیه کرد که مروان را تحریک نکند. این ماجرا با پاسخی مکتوب از سوی حسین خاتمه یافت که به نظر میرسد معاویه را نگران نکرد.[۷۵][۷۶] بهنقلی، معاویه در نامهای تهدیدآمیز، حسین را از فتنه بازداشت و حسین در پاسخی تند به او نوشت: «من فتنهای بالاتر از ولایت تو بر این اُمَّت نمیشناسم».[۷۷] یک بار مروان نامهای تهدیدآمیز به حسین نوشت و به وی در مورد بروز تفرقه در امّت اسلامی هشدار داد که حسین در پاسخ معاویه را به خاطر اینکه به زیادِ بن اَبیهْ بهخاطر همبستر شدن مادر زیاد با ابوسفیان لقب برادر داده بود، مورد نکوهش قرار داد و بهخاطر اعدام حجر بن عدی به معاویه اعتراض نمود و به تهدیدها اعتنایی نکرد. معاویه به اطرافیان و دوستانش از حسین شکایت کرد، اما از تهدید بیشتر خودداری نمود و هدیه فرستادن به حسین را ادامه داد.[۷۸] سید محمد عمادی حائری بر این باور است که وی هدایای معاویه را قبول نکرد.[۷۹]
در زمان حکومت معاویه دو عمل مهم از او در منابع تاریخی ثبت شدهاست: نخست هنگامی که در مقابل چندی از بزرگان بنیامیه در مورد حق مالکیت خود بر یک سری زمینها ایستاد و دوم هنگامی که معاویه برای یزید به عنوان ولیعهد بیعت جمع میکرد، با این دیدگاه که تعیین ولیعهد بدعتی در اسلام است سرباز زد.[۸۰] حسین به همراه دیگر فرزندان صحابه مشهور محمد، این عمل را بهخاطر اینکه خلاف صلحنامهٔ حسن و خلاف اصل شورای عمر در تعیین خلیفه بود رد کرد و معاویه را محکوم کرد.[۸۱][۸۲] معاویه به یزید توصیه کرد که با حسین با نرمش برخورد کند و او را به بیعت مجبور نکند.[۸۳][۸۴]
حاج منوچهری دربارهٔ رفتار حسین با حسن میگوید که در زمان بیعت مردمی با حسن، گروهی نزد حسین رفته و خواهان بیعت با وی شدند؛ اما حسین خویش را فرمانبردار برادر بزرگ اعلام کرد.[۵۵] با آغاز جانشینی حسن بن علی، حسین به اطاعت از او درآمد آنچنانکه بهگفتهٔ حاج منوچهری در ماجرای قصاص ابن مُلجَم، ضارب علی بن ابی طالب، علیرغم میل خودْ خواستهٔ برادر را در نحوهٔ قصاص ابن ملجم پذیرفت؛ چراکه او را برادر بزرگ و امام وقت خویش میدانست. حسن پس از اقبال مردمی برای بیعت با او، به منبر رفت و خطبهای خواند که برخی آن را تلاش برای صلح با معاویه پنداشتند. ازهمینرو بهسوی حسین رفتند، اما حسین خود را مطیع برادر بزرگ دانست و آنان را بهسوی حسن روانه کرد.[۵۶] بهگفتهٔ مادلونگ، حسین در ابتدا مخالف پذیرش صلح با معاویه بود، اما تحت فشار حسن، آن را پذیرفت.[۵۷] پس از آن، شیعیانِ کوفه به وی پیشنهاد دادند که حملهای غافلگیرکننده به اردوگاه معاویه در نزدیکی کوفه ترتیب دهد، اما او نپذیرفت و گفت که تا وقتی معاویه زنده است، باید به شرایط صلحنامه پایبند باشیم؛ اما پس از مرگ معاویه در این تصمیم تجدید نظر خواهد نمود و بههمراه حسن و عبدالله بن جعفر، کوفه را به سمت مدینه ترک کرد.[۵۸] پس از امضای عهدنامهٔ صلح، معاویه در کوفه خطبه خواند و در آن اعلام کرد که همهٔ مفاد عهدنامه را زیر پا نهاده و نیز به علی بن ابیطالب ناسزا گفت. حسین خواست تا پاسخ گوید اما دگربار بهفرمان حسن از این کار خودداری کرد و حسن خود در پاسخ، خطبهای ایراد کرد.[۵۹] حسین حتی پس از درگذشت حسن نیز به مفاد عهدنامه پایبند بود.[۶۰]
بهگفتهٔ ولیری در دانشنامهٔ اسلام، حسین در زمان معاویه اقدامی علیه وی انجام نداد. گرچه حسن را به خاطر انتقال قدرت به معاویه مورد سرزنش قرار داد.[۶۱] اما به گفته عمادی حائری دوران خلافت حسن و سپس در زمان صلح وی با معاویه، حسین همعقیده و همموضع با برادرش حسن بود. وی گرچه با تسلیمِ حکومت به معاویه مخالف بود و حتی پس از صلح، با معاویه بیعت ننمود، ولی به این صلحنامه پایبند ماند. عمادی حائری مینویسد که حسین نسبت به حسن در مقابل امویان برخورد تندتر و علنیتری داشت. حسین یک بار با مروان به خاطر توهین به فاطمه زهرا برخورد سختی کرد و همچنین در برابر دشنام دادن به علی از سوی امویان واکنش شدیدی نشان میداد. اما عمادی حائری در عین حال با استناد به مفهوم امامت در شیعه و همچنین از نظر تاریخی معتقد است که این دو برادر بهطور کلی دارای موضعگیری یکسانی بودهاند و برای اثبات این مدعا به قضیهٔ کفن و دفن حسن اشاره میکند.[۶۲] حاج منوچهری میگوید هرچند حسین به عهدنامهٔ صلح حسن با معاویه پایبند بود، اما در کنار آن در قالبِ نامههایی به معاویه، عدم مشروعیت خلافت معاویه و عدم بیعت با وی و نیز محکوم نمودن انتخاب یزید به جانشینی و انتقاد از عملکرد مروان و امویان را مطرح میکرد.[۶۳]
حسین هفت سال اول عمرش را در زمان حیات محمد، پدربزرگش، گذراند.[۳۵] محمد، پیامبر مسلمانان و پدربزرگ او، در همان سالهای کودکیِ حسین درگذشت، بنابراین حسین خاطرهٔ چندانی از وی نداشت. روایاتی از علاقهٔ محمد نسبت به وی و برادرش، حسن مجتبی، نقل شدهاست؛ مانند: «هر کس آنها را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و هر کس از آنها متنفر باشد، از من متنفر است» یا «حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشتاند» در اَلْبِدایَة و النَّهایَة از ابن کثیر، فَضائِلُ الصَّحابَة از نَسایی و تاریخُ مَدینةِ دَمِشق اثر ابن عَساکِر. حدیث دوم، از دیدگاه شیعه اهمیت زیادی دارد و به اعتقاد آنان، گواهی بر حقّانیّت حسن و حسین بر امامت است. محمد دو نوهاش را بر زانوان و بازوها قرار میداد و حتی در حال نماز و سجده اجازه میداد، بر پشتش قرار گیرند.[۳۶] محمد حسن و حسین را در آغوش میگرفت و در همان وضعیت با مردم سخن میکرد.[۳۷] به نقل از شیخ مفید در اَلْإرشاد و در حدیث دیگری، محمد راجع به حسین گفت: «حسین از من است و من از حسین هستم». محمد در موارد متعددی از حادثهٔ کربلا خبر میداد؛ برای نمونه، یک بطری کوچک خاک را به اُمِّسَلَمه داد و به وی گفت که خاک درون بطری پس از کشته شدن حسین به خون تبدیل میشود.[۳۸]
مهمترین واقعهٔ دوران کودکی حسن و حسین، رویداد مُباهِله است و این دو، مصداق کلمه «اَبْناءَنا» در «آیهٔ مباهله» اند.[۳۹]
در زمان خلافت ابوبکر و عمر، حسین در برخی رویدادها مانند شهادت دربارهٔ ماجرای فدک حضور دارد.[۴۰] بر طبق روایتی، حسین، زمانی که عمر، خلیفهٔ دوم بر منبر محمد نشسته و در حال سخنرانی بود، به وی بهدلیل نشستن بر منبر محمد اعتراض کرد و عمر نیز خطبهٔ خود را نیمهکاره رها کرد و از منبر فرود آمد. همچنین عمر سهم حسن و حسین از بیتالمال را بهسبب نزدیکی با محمد، همانند سهم علی و اهل بَدْر معین کرده بود.[۴۱]
بهگفتهٔ بَلاذُری و طَبَری، حسن و حسین در سال ۲۹ ه.ق در فتح طبرستان شرکت داشتند.[۴۲][۴۳] اما تاریخپژوهانی مانند مهدی پیشوایی این ادعا را نمیپذیرند؛ چراکه این گزارشها در منابعِ شیعیِ متقدّم نیامده و از سوی دیگر، به اعتقاد این تاریخپژوهان، منابع تاریخی حاصل از گردآوری اخبار توسط اهل سنت، از نظر سند و محتوا، ضعفهای اساسی و نارساییهای غیرقابل انکاری دارند.[۴۴] حسین در زمان خلافت عثمان در قضیهٔ تبعید ابوذر، بههمراه علی و حسن وی را بدرقه نمود.[۴۵][۴۶] مادلونگ در دانشنامهٔ ایرانیکا مینویسد: در هنگام محاصرهٔ عثمان، حسن بههمراه فرزندان صحابیون محمد به دفاع از خانهٔ عثمان پرداخت، عثمان از علی خواست که به دیگر محافظان بپیوندد و علی در پاسخ، حسین را فرستاد.[۴۷] محمد عمادی حائری در دانشنامهٔ جهان اسلام مینویسد: حسین یا حسن بر طبق بعضی روایات در قضیهٔ دفاع از عثمان زخمی شدند.[۴۸]
در زمان خلافت پدرش، حسین در رکابش بود و در جنگهای او بهطور فعال شرکت داشت.[۴۹] حسین در نبرد صِفّین خطبهای برای مردم برای تشویقشان به پیکار خواند[۵۰][۵۱] و در زمان خلافت علی، بعد از حسن مُتِوَلّیِ صَدَقات بود.[۵۲] حسن و حسین، محمدِ حَنَفیّه و عبدالله بن جعفر در میان هاشمیان از نزدیکترین همراهان علی در دوران خلافتش بودند. حسین جزو کسانی از پیروان علی بود که معاویه علی و آنان را در ملأ عام لعنت میکرد.[۵۳] در هنگام کشته شدن علی، حسین بنا به روایتی، برای مأموریتی به مدائن رفته بود و با نامهٔ حسن از موضوع اطلاع پیدا کرده و در مراسم خاکسپاری علی حضور یافت.[۵۴]