امام حسین علیه‌السلام

یک یا دو سال پیش از مرگ معاویه، و در زمانی که او در تلاش بود برخلاف پیمان صلحش با حسن فرزندش یزید را به ولایت عهدی و سپس خلافت مسلمین برساند، حسین از این وضعیت احساس خطر کرد و از بزرگان جهان اسلام دعوت نمود تا در ایام حج در سرزمین مِنا جمع شوند و پیامش را بشنوند. به‌دنبال این دعوت، حدود هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از اصحابِ پیامبر اسلام در منا گرد آمدند. حسین در آغاز سخنش — که بعدها به «خطبهٔ منا» معروف شد — با «طاغیه» خواندنِ معاویه به افشاگری پیرامون عملکردِ او و دستگاه بنی‌امیه و خصوصاً آنچه علیه اهل بیت و شیعیان انجام داده بودند، پرداخت و از حاضران خواست تا این مطالب را به‌هنگامِ بازگشت به شهرهای خود به گوش افرادِ مورد اطمینان برسانند تا از خطرات و آسیب‌های به حکومت رسیدنِ یزید جلوگیری کنند. در ادامهٔ خطبه نیز به ذکر فضائلی از علی بن ابی‌طالب و جایگاه فریضهٔ امر به معروف و نهی از منکر در جامعه و مسئولیت علما و بزرگان اسلام در تحقق این اصل و نقش ایشان در روشنگری افکار عمومی پرداخت. ایراد این خطبه در جمعِ بزرگان صحابه و تابعین، فرصت مناسبی برای حسین بود که پیام خود را از سرزمین منا به گوش جهان اسلام برساند و نخبگان، اصحاب خاص پیامبر و رجال اسلام را در جریان شرایط عمومی دنیای اسلام قرار دهد و از این طریق، خطر و توطئه‌های دستگاه اموی را افشا کند.[۸۵]

بلافاصله پس از مرگ معاویه در ۱۵ رجب ۶۰ ه‍.ق/۲۲ آوریل ۶۸۰ م، یزید به وَلید بن عُتْبَة، حاکم مدینه، فرمان داد تا از حسین، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بیعت ستاند.[۸۶] هدف یزید، در دست گرفتن اوضاع شهر پیش از اطلاع اهالی از مرگ معاویه بود. نگرانی یزید، به‌ویژه در مورد دو رقیب خود در خلافت؛ یعنی حسین و عبدالله بن زبیر بود که پیش‌تر از بیعت سر باز زده بودند.[۸۷] ولید بن عتبه آن سه تن[۸۸] را در ساعت غیرمعمول به قصر حکومتی فراخواند تا آنان را مجبور به بیعت با یزید کند. به‌گفتهٔ ولیری حسین به همراه پیروانش به قصر آمد و مرگ معاویه را تسلیت گفت. اما بیعت پنهانی با یزید را به بهانه اینکه بیعت باید در ملاء عام باشد،[۸۹][۹۰] دو روز به تعویق انداخت.[۹۱] مروان بن حکم که می‌دانست اگر حسین از جلسه خارج شود، دیگر بدون جنگ نمی‌توان به او دست یافت، به ولید گفته بود که یا حسین را سریعاً بکشد یا او را زندانی کند تا بیعت نماید. اما ولید که تمایلی به درگیری با حسین نداشت، نپذیرفت.[۹۲][۹۳]

سرانجام حسین به‌همراه خاندانش، شبانه از راه اصلی به مکه رفت[۹۴][۹۵] و چهار ماه در خانهٔ عموی پدرش، عبّاس بن عبدُالمُطَّلِب، اقامت کرد. در این سفر، زنان، فرزندان و برادرانش و نیز پسران حسن با وی بودند.[۹۶]

از سوی دیگر، خبر مرگ معاویه با خوشحالی کوفیان که اکثراً از شیعیان علی بودند، مواجه شد. سران شیعیان کوفه در خانهٔ سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و در نامه‌ای به حسین، خدا را به‌خاطر پایان یافتن حکومت معاویه شکر کردند، معاویه را خلیفه‌ای ناحق و غصب‌کنندهٔ آن بدون شایستگی نامیدند.[۹۷][۹۸] آنها بیان داشتند که نماز جمعه را به امامت نُعْمان بن بَشیر — والی کوفه که از سوی معاویه گماشته شده بود — برگزار نخواهند کرد و اگر حسین راغب به آمدن باشد، او را از کوفه بیرون خواهند نمود. ساکنان کوفه و سران قبایل آن، به حسین هفت قاصد با کیسه‌های فراوان از نامه فرستادند که دو قاصد نخست در ۱۰ رمضان ۶۰ ه‍.ق/۱۳ ژوئن ۶۸۰ م به مکه رسیدند.[۹۹] حسین در زمان اقامتش در مکه به‌طور پیوسته از طرف کوفیان نامه‌هایی را دریافت می‌کرد که در آن‌ها کوفیان اصرار می‌کردند که حسین به کوفه برود؛ چرا که در آن‌جا از حمایت کوفیان برخوردار است. آن‌ها از نداشتن امام اظهار ناراحتی می‌کردند و حسین را تنها شخص شایستهٔ این مقام می‌خواندند.[۱۰۰] البته، برخی از نامه‌هایی که به حسین رسید، در جهت همرنگ شدن با جماعت کوفی بوده؛ مانند نامه‌های شَبَث بن رِبْعی و عَمْرِو بن حَجّاج که در کربلا به جنگ با حسین رفتند.[۱۰۱]

حسین در پاسخ به آن‌ها نوشت که حس اتحاد آن‌ها را درک می‌کند و بیان داشت که امامِ اُمّت باید بر طبق کتاب خدا عمل و اموال را با صداقت تقسیم کند و خود را وقف خدمت به خداوند نماید. با این وجود، قبل از هر کاری، صلاح را آن دید که پسرعمویش، مُسلِم بن عَقیل، را به آنجا بفرستد تا شرایط را بررسی کند.[۱۰۲][۱۰۳] همهٔ کسانی که مخالف قیام حسین بودند، وی را به پذیرش حکومت یزید، ولو به‌طور موقت نصیحت می‌کردند؛ حال آنکه حسین بن علی به‌هیچ‌وجه نمی‌خواست موافقتی با یزید و حاکمیت او داشته باشد، حتّی اگر این مخالفت به کشته‌شدن او منجر شود.[۱۰۴]

حسین با یکی از شیعیانش که ساکن بصره بود به همراه دو پسرش دیدار کرد و به سران قبایل پنج‌گانهٔ مهم در امور مشورتی بصره نامه‌هایی یکسان نوشت. او در نامه نوشت:

خداوند محمد را بهترین بندگان خود قرار داد و خانواده و اهل بیتش را وصی و وارث خود نمود، اما قریش این حق را — که به اهل بیت منحصراً تعلق داشت — از آن خود دانست. اما اهل بیت به‌خاطر وحدت امت با این امر موافقت نمود. آنانی که حق خلافت را غَصب نمودند، با این حال حق را به پا داشتند و درود خدا بر آنان و اهل بیت محمد باد. قرآن و سنت محمد را به یاد شما امت می‌آورم. دین خدا نابود شده و بدعتها در دین گسترش یافته‌است. اگر از من اطاعت کنید شما را به راه حق رهنمون خواهم شد.

ویلفرد مادلونگ معتقد است که محتویات این نامه بسیار شبیه به دیدگاه‌های علی در مورد حق پایمال‌شدهٔ خلافتش و در عین حال ستایش جایگاه ابوبکر و عمر است.[۱۰۵]

حسین، مسلم را به‌همراه چند تن دیگر به کوفه فرستاد و سفارش کرد که مأموریتش مخفی بماند. مسلم در اوایل شوال ۶۰ ه‍.ق/ژوئیهٔ ۶۸۰ م به کوفه رسید و نامهٔ حسین را برای مردم خواند.[۱۰۶] مسلم در ابتدا موفقیت زیادی داشت[۱۰۷] و مردم کوفه به‌سرعت با مسلم بیعت نمودند و حتی وی بر منبر مسجد کوفه رفت و در آنجا مردم را مدیریت نمود.[۱۰۸] مسلم برای گرفتن بیعت مردم کوفه از هانی بن عُرْوَة کمک گرفت[۱۰۹] و گفته می‌شود ۱۸۰۰۰ تن برای یاری حسین با مسلم بیعت نمودند.[۱۱۰] طرفداران بنی‌امیه و کسانی چون عمر بن سَعْد، محمد بن اَشعَث و عبدالله بن مسلم، در نامه‌هایی گزارش وقایع را به یزید رساندند و نعمان، حاکم وقت کوفه را در رسیدگی اتفاقاتِ کوفه ناتوان معرفی کردند.[۱۱۱] یزید او را عزل کرد و عبیدالله بن زیاد، والی بصره را به‌جای او گماشت تا سریعاً به کوفه برود، آشوب‌ها را بخوابانَد[۱۱۲] و با مسلم بن عقیل برخورد شدید کند.[۱۱۳]

عبیدالله بن زیاد در کوفه اقدامات شدیدی در برخورد با هواداران حسین انجام داد که آنان را وحشت‌زده کرد.[۱۱۴] بهرامیان می‌گوید او با شناختی که از کوفیان داشت، با تهدید، تطمیع و شایعه‌افکنی توانست کوفه را از هواداران حسین بستاند و نیز با قطع رابطه میان حسین و کوفیان، سپاهی از کوفه برای جنگ با حسین بفرستد و به هدف اصلی بنی‌امیه که کشتن حسین در هر شرایطی بود، برسد؛[۱۱۵] در حالی که مسلم، نامه‌ای بسیار خوشبینانه حاکی از موفقیت‌آمیز بودن تبلیغاتش و بیعت هزاران نفر از مردم کوفه، به سوی حسین فرستاده بود.[۱۱۶] پس از اینکه اقدامات کوفیان در شورش و تصرف قصر کوفه به جایی نرسید،[۱۱۷] مسلم مخفی شد؛ اما سرانجام مکانش لو رفت و در نهایت، در تاریخ ۹ ذی‌الحجه ۶۰ ه‍.ق/۱۱ سپتامبر ۶۸۰ م[۱۱۸] مسلم و هانی بن عروه رهبر قبیلهٔ مراد کشته شدند. یزید طی نامه‌ای، ابن زیاد را به‌خاطر برخورد شدیدش مورد تقدیر قرار داد و به وی فرمان داد که مراقب حسین و پیروانش باشد و دستگیرشان کند، ولی فقط آنهایی را که قصد جنگ داشتند بکشد.[۱۱۹]

عزیمت حسین به کوفه

با وجود توصیه‌های محمد حنفیه، عبدالله بن عمر و اصرارهای پی‌درپی عبدالله بن عباس در مکه، حسین از تصمیمش برای عزیمت به کوفه منصرف نشد.[۱۲۰] ابن‌عباس به این نکته اشاره می‌کرد که کوفیان هم علی و هم حسن را تنها گذاشتند و پیشنهادش این بود که حسین، به‌جای کوفه، به یمن برود یا حداقل اگر قرار است به عراق برود، زنان و بچه‌ها را با خود نبرد.[۱۲۱] حسین بر تصمیم خود اصرار داشت و در مکتوب یا وصیتِ مشهوری که در اختیار محمد حنفیه قرار داد، دربارهٔ انگیزه و اهداف خود نوشت:

... من برای خوشگذرانی و از روی خودخواهی و برای فساد و ستمگری خروج نکردم؛ بلکه هدف من، اصلاح فسادهایی است که در امّتِ جَدَّم به‌وجود آمده‌است. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کرده، به سنّتِ جدّم و راه و روش پدرم علی بن ابی‌طالب عمل کنم. پس هرکس این حقیقت را بپذیرد (و از من پیروی کند) راه خدا را پذیرفته‌است و هرکس رد کند (و از من پیروی نکند) من با صبر و استقامت (راه خود را) در پیش خواهم گرفت تا خدا میان من و میان این امت به‌حق داوری کند و او بهترین داوران است. ...[۱۲۲]

سپس، حسین که هنوز نامه‌های وقایع جدید کوفه به او نرسیده بود، در تاریخ ۸ یا ۱۰ ذی‌الحجّهٔ ۶۰ ه‍.ق/۱۰ یا ۱۲ سپتامبر ۶۸۰ م آمادهٔ عزیمت به سمت کوفه شد.[۱۲۳] او به جای حَجّ، عُمره گزارْد و در غیبت والی مکه، عمرو بن سعید بن عاص، که درحال انجام حج در حومهٔ شهر بود، به‌همراه یاران و خاندانش مخفیانه از شهر خارج شد. ۵۰ مرد از خویشاوندان و دوستان حسین — که می‌توانستند در صورت نیاز بجنگند — به‌همراه زنان و کودکان، همراه حسین بودند.[۱۲۴]

پسرعموی حسین، عبدالله بن جعفر به عمرو، والی مکه، نامه‌ای نوشت و از وی خواست که در صورت بازگشت حسین به مکه، امان‌نامه‌ای برایش بنویسد که جانش تضمین شود.[۱۲۵][۱۲۶] وی در پاسخ، عبدالله بن جعفر را با لشکری به سرکردگی برادر خود، یحییٰ، در پی حسین فرستاد.[۱۲۷] وقتی که دو گروه با هم تلاقی کردند، از حسین خواستند که برگردد، اما حسین در پاسخ گفت که در عالم رؤیا پدربزرگش محمد را دیده‌است که از وی خواسته تا به راهش ادامه دهد و تقدیر را به خدا واگذار کند.[۱۲۸][۱۲۹]

در منزل تَنعیم، حسین با کاروانی از یمن که روناس و حُلّه برای یزید می‌بردند مواجه شد و بیان داشت که چون او حاکم شرعی و یزید حاکم جائر است، این حق را دارد که اموال حکومت را تدبیر کند.[۱۳۰] وی اموال این کاروان را مصادره کرد و به کاروان یمنی گفت که یا با وی تا عراق بیایند و در آنجا کرایه کل راه را به آنان بپردازد یا در همان‌جا به مقدار راهی که آمده‌اند، کرایه آنان را بدهد.[۱۳۱] حسین در راه با افراد گوناگونی روبرو شد. فَرَزْدَق شاعر در پاسخ پرسش حسین دربارهٔ شرایط عراق، صراحتاً به وی گفت دل‌های اهل عراق با تو اما شمشیرهاشان در خدمت امویان است. اما تصمیم حسین تزلزل‌ناپذیر بود و در پاسخ کسانی که می‌کوشیدند او را منصرف سازند، می‌گفت که مقدرات امور به دست خداست و خدا بهترین امر را برای بندگان می‌خواهد و با کسی که بر حق باشد، دشمن نخواهد بود. در ثَعلَبیه، برای اولین بار توسط برخی مسافران از خبر قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مطلع شد.[۱۳۲]

حسین در منطقهٔ زُباله دریافت که قاصدش قِیس بن مُسَهَّر صَیْداوی — یا برادر رضاعی‌اش، عبدالله بن یَقطَر — که از حجاز به کوفه فرستاده بود تا آمدن قریب‌الوقوع حسین را به مردم اطلاع دهد،[۱۳۳] لو رفته و با سقوط از بام قصر کوفه، کشته شده‌است.[۱۳۴][۱۳۵] حسین با شنیدن این موضوع به حامیانش گفت که با توجه مسائل غم‌بار پیش‌آمده؛ مانند خیانت کوفیان، هر کس مجاز است که از کاروان جدا شود. تعدادی از کسانی که در راه به او پیوسته بودند، جدا شدند. اما کسانی که از حجاز با حسین بودند، وی را ترک نکردند.[۱۳۶] به‌گفتهٔ جعفریان این اخبار نشان می‌داد که اوضاع کوفه نسبت به زمانی که مسلم گزارش کرده بود، کاملاً دگرگون شده بود. برای حسین روشن شده بود که رفتن به کوفه، با توجه به ارزیابی‌های سیاسی، دیگر درست نیست.[۱۳۷]

در منطقهٔ شَراف[۱۳۸] یا ذوحُسَم،[۱۳۹][۱۴۰] لشکریانی از کوفه به سرکردگی حُرّ بن یزید پدیدار شدند. از آنجا که هوا گرم بود، حسین دستور داد به آنان آب داده شود و سپس به لشکریان حر انگیزه‌های حرکتش را اعلام کرد و گفت:

شما امامی نداشتید و من وسیلهٔ اتحاد امت شدم. خاندان ما از همه کس به امر حکومت شایسته‌تر است و کسانی که این امر را در اختیار دارند شایستگی‌اش را نداشته و ناعادلانه حکومت می‌کنند.[۱۴۱] اگر حامی من باشید به سمت کوفه خواهم رفت.[۱۴۲] اما اگر دیگر مرا نمی‌خواهید من به مکان اولم باز خواهم گشت.[۱۴۳]

به نوشته ولیری، حر فرمان داشت که حسین و همراهانش را بدون جنگ پیش ابن زیاد ببرد و بر آن بود که حسین را به این موضوع متقاعد کند. اما وقتی دید که حسین کاروانش را به حرکت درآورد، دیگر جرئت نکرد آن را پیگیری کند.[۱۴۴] اما مادلونگ و بهرامیان می‌نویسند که وقتی حسین آماده حرکت شد، حر سدّ راهش شد و گفت که اگر حسین فرمانی که ابن زیاد به حر داده را نپذیرد، حر نخواهد گذاشت که به مدینه یا کوفه برود.[۱۴۵][۱۴۶] وی به حسین پیشنهاد داد که نه به کوفه و نه به مدینه رود، بلکه به یزید یا ابن زیاد نامه بنویسد و خودش هم نامه‌ای به ابن زیاد بنویسد و منتظر دستور وی بماند، به این امید که با دریافت پاسخی بتواند از این آزمون سخت اجتناب ورزد. اما حسین پیشنهادهایش را نپذیرفت[۱۴۷] و به سمت چپ و به طرف عُذَیْب یا قادسیه به راه افتاد.[۱۴۸] حر به وی گوشزد کرد که من به‌خاطر تو این کار را می‌کنم و اگر جنگی صورت گیرد، تو کشته خواهی شد. اما حسین از مرگ نمی‌ترسید و در منطقه‌ای به نام کربلا — از بخش‌های سَوادِ کوفه — توقف کرد.[۱۴۹]

در منزلگاهی، حسین خطابه‌ای خواند و گفت: «من مرگ را جز شهادت و زندگی با ظالمان را جز سختی نمی‌بینم.» در منزلگاهی دیگر، با بیان علت مخالفت با حکومت، خویش را معرفی کرد و تلخی بیعت‌شکنی کوفیان با پدر و برادرش را یادآوری نمود و گفت: «این قوم به فرمانبرداری شیطان گردن نهاده‌اند و فرمانبری خدای رحمان را واگذارده‌اند.» سپس در بین راه، از پذیرش پیشنهاد رفتن به سوی قبیلهٔ طی سرباز زد و پیمانش با حر دربارهٔ عدم بازگشت را یادآوری نمود. پس از منزلگه قَصرِ بَنی‌مَقاتِل، حسین رؤیایی دیده و دو یا سه بار اِستِرجاع گفت و در پاسخ علی‌اکبر — که علت را پرسید — خبر از نزدیکیِ کشته شدن خود و یارانش را داد.[۱۵۰] قاصدی از ابن زیاد به سمت حر آمد و بدون اینکه به حسین سلام کند، نامه‌ای به حر داد که در آن ابن زیاد فرمان داده بود که حسین در مکانی که دسترسی به آب و دژ مستحکم[۱۵۱] داشته باشد، توقف نکند.[۱۵۲] عبیدالله با این نامه می‌خواست که حسین را به جنگ وادارد.[۱۵۳] زُهَیْر بن قَیْن به حسین پیشنهاد کرد که به لشکر کم‌شمارِ حر حمله کند و روستای مستحکم عَکر را تصرف کند. اما حسین نپذیرفت؛ چون نمی‌خواست آغازکنندهٔ جنگ باشد.[۱۵۴][۱۵۵]

در دوم محرّم، حسین در منطقهٔ کربلا خیمه زد.[۱۵۶] در روز سوم وضعیت با ورود لشکر ۴۰۰۰ نفره به فرماندهی عمر بن سعد بدتر شد.[۱۵۷] عمر بن سعد تمایلی به جنگیدن با حسین نداشت[۱۵۸] و تلاش‌هایی بی‌فرجام برای رهایی از مسئولیت رویارویی با او انجام داد. اما ابن زیاد گفت که اگر از این فرمان سرپیچی کند، حکم حکومت ری به وی داده نخواهد شد. پس به این امید که حداقل، از جنگ با حسین جلوگیری کند، مأموریت را پذیرفت.[۱۵۹] قبل از هر کاری، عمر بن سعد نامه‌ای به حسین فرستاد تا از قصدش برای آمدن به عراق بپرسد.[۱۶۰][۱۶۱] پیکی به ابن سعد رسید که حاکی از تمایل حسین به عقب‌نشینی بود[۱۶۲][۱۶۳] و حسین گفت که به علت نامه‌های کوفیان به عراق آمده و اگر مردم عراق وی را دیگر نمی‌خواهند، وی به مدینه باز خواهد گشت.[۱۶۴][۱۶۵] ابن سعد موضوع را به ابن زیاد گزارش داد، ابن زیاد اصرار کرد که حسین حتماً باید با یزید بیعت کند[۱۶۶] و اگر حسین بیعت را پذیرفت، منتظر دستور بعدی بماند. پس از حرکت سپاه ابن سعد، ابن زیاد همچنان به کار جمع‌آوری و ارسال سپاه برای ملحق شدن به لشکر ابن سعد ادامه داد.[۱۶۷]

ابن سعد تمایل داشت که با حسین به توافق برسد و مذاکرات شبانه را با حسین شروع کرد.[۱۶۸] به نوشته طبری، این مذاکرات، بخش اعظم شب به درازا کشید و کسی در جریان جزئیات آن قرار نگرفت. در خصوص مفاد مذاکرات، منابع اختلاف دارند. بنا بر شایعاتی که بعداً نقل شده‌است، حسین پیشنهاد داد هر دو نفر سپاه‌شان را واگذارند و با هم به دیدار یزید بروند. اما عمر بن سعد از ترس توبیخ و تنبیه ابن زیاد، این پیشنهاد را نپذیرفت. اکثر راویان نقل می‌کنند که حسین سه پیشنهاد داد: به مرزها برود و همانند یک سرباز عادی با کفار بجنگد؛ به شام برود تا شخصاً با یزید بیعت کند؛ یا به جایی که از آن آمده بود، بازگردد. این روایات توسط عُقبَة بن سَمعان — غلام رُباب، همسر حسین، که از بازماندگان لشکر حسین در واقعه کربلا بود — شدیداً رد شده‌است. او گواهی می‌دهد که حسین هیچ‌گاه پیشنهادی نداد و فقط گفت سرزمین کربلا را ترک می‌کند و به جایی می‌رود تا وضع امت روشن شود. ویلفرد مادلونگ معتقد است که روایت پیشنهاد حسین برای تسلیم به یزید، با دیدگاه‌های مذهبی وی تناقض دارد و احتمالاً منابع اولیه قصد دارند که مسئولیت کشته شدن حسین را — به‌جای یزید — به گردن ابن زیاد بیندازند.[۱۶۹][۱۷۰] بهرامیان این گفته‌ها را احتمالاً شایعاتی می‌داند که توسط خود عمر بن سعد طرح و در نامه‌اش به ابن زیاد درج شد. همچنین، این احتمال هست که این‌ها بخشی از برنامهٔ تخریب چهرهٔ حسین بوده باشد.[۱۷۱] جعفریان با اشاره به منابع اولیه همچون تاریخ طبری و اَلْکامِلُ فِی التّاریخ تأکید می‌کند که حسین بن علی در هیچ مرحله‌ای نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود و بیعت کند.[۱۷۲]


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد