چای بریز

چای بریز حال بی تب تاب برای من بی تاب بریز
غزل بشو دو بیتی صنم بشو
پشت سر هم بریز
شور بشو
ختم برای مرحم این دل بشو
قند بریز
غزل به دل فکر مرا بهم بریز
شعر مرا جوانه شو خروش این نشانه شو
حال برایم کمی حرف بریز
پشت سر هم بریز
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/طلوع/

به تب شعر باران بشو
شور بشو مثنویه رود بشو
شکر بریز
عسل بریز
دو بیتی ختم بریز
ماه بشو
شور دل ما بشو
بهار جانان بشو
شاه غزل خوان بشو
به تار این دل غمین نور بشو
شکن شکر به قهوه ی تلخ اثر مرحم این درد بشو
تا شکنی زخود برون به هم شوی زخود به او
لعل تب هجر تو آسان نبود
مرگ غم دل فراوان نبود
به صبح امید شکن برون بیا
به هم زنی همی زمن طلوع بیا
تار بزن
به شهر غم ساز بزن
ماه من از مه شکنی برون بیا
برون زجا ز ریشه ی فزون بیا
تشنه لبیم تشنه ی تو برون بیا
طلوع بشو
کمی زما زنور بشو
غم شدم از قند دلت که آب شود زغم چرا
چینو چنان دگر بشو
دگر زحال من بشو
مرحم درد من بشو
حسام الدین شفیعیان

میان سکوت آدمها

میان سکوت آدمها مرگ نبود
تار پر از غم نبود
تشنه ی ماتم نبود
حرف منو تو نبود
جمله همی بد زده فعله کماکم نبود
شعر غم درد نبود
آخر هر حرف مگر اشک برای دل پر غم نبود
زیرو زبر کم زروحی که مرگ در غم جسمش ناله همی کم نبود
بال من از مرگ چرا خط زده شعر مرا دار به اشک رخ زده جانب غم این چنین حرف نبود
نقطه سر خط همی کم نبود...
حسام الدین شفیعیان

/شهر ستارگان/

ستاره ها میزنند چنگو نی

شب تارو پود قشنگ ابر و مه
صبح صدا زده در بانگ شب
روی ماه تاب میخورد قشنگ
ماه رخ از دیدار یار زده
رخ پریده اما چنگو و تار زده
سکان ابری مه گرفته شب شکن
فانوسی بردار درون دریا هم هست موجو زنگ
صدایی از درون خسته ی روزگار زده
سه تاری نت ها را روی هوهو چی چی قطار زده
نت بم و نت بالا همه نت ها را در هم بر خود تار زده
صدای سکوت سمفونی همخوانی را تماشاگران را خواب زده
ناقوس زنگ زده فانوس در هم بر هم زده
ریسه چراغ را باران رعد و برق زده
کوچه را بوی یوسف برده شهر را خواب زده
مصر را کجای نقشه جغرافیا بکشم
کنعانی را بوی پیراهن یوسف کنعان زده
برگرد ای انسان تلاطم شهر را غوغا زده
انسان درون قاب شعر باران زده
سکوت سمفونی را نت زنید شکوفه باران را غزل سر فصل خزان زده
باور را داشتیم اتکای آهن را کجا زنگار زده
نمونه مردمی را تکلیف درس مردود زده
روی شعرم را جلد مصور چاپ درون زده
خود لابه لای شعرم گم شده ام
یکی مرا پیدا کند دلم را خواب زده
توی جهان گردش ایام یکی را فصلها بی تاب زده
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/سکوت سمفونی زمین/

/سکوت سمفونی زمین/

نت های باران زده
فالش در هم نت را تنگ ماهی غم زده
دو دو های بد ضرب زده
می می های ریتم را بر هم زده
سو سو های سو سو زده
فا فا های خط ریتم را آهنگ زده
سی سی های چندو چند عقب تر بر هم زده
شور ریتم آهنگ را تم های کند بد گوش نواز بر هم زده
دفتر سمفونی را بازکن فلوت باس را تند تند فوت زده
سه تار ماتم سه تار کم زده تار را محکم چنگ آهنگ زده
سمفونی گیج و ماتم زده کودک صلح باروت خورده صدایش آهن زده
فشنگ تار زده قلب را آهن زده
صلح را آتش آتش را صلح زده
نوازنده را اشک نت را خیس آهنگ را فالش بر هم زده
شیپور تلمپتی صدای بیدار باش را میشنوی
جهان قلب بیداری بشو جهان زخم زده چسب را مرحم زده
بالای تمامی نت ها خط خوانا را ناخوانا زده
ماه را با دست کنار بکش زمین سمفونی طلوع هست
شاعر-حسام الدین شفیعیان