بلاگ
بلاگ

بلاگ

/چند فصل بهار زندگی/

/چند فصل بهار زندگی/

کودکی گریه کرد باران شد
نوجوانی در پی طوفان شد
در میانسالی همی دانش گرفت
بر زپیری هم زآن شادان گرفت
ماحصل چند فصل را گفتم بخوان
این ده و بیستو زشصتو هفتاد گرفت
ماه زنو بودو همان ماه میشدش
گرمی خورشید فروزان میشدش
گر زهر فصلی گذر کرد از همی
یاد ایام بود که طوفان میشدش
حسام الدین شفیعیان

/ایستگاه نهایی/

پستچی برایت نامه ای آورد

من خط ناخوانای تمام قصه هایتم
جایی در کویر دل آرزوهایتم
مثال پروانه ای دور شمع قصه هایتم
نقطه از نقطه شعرت بال پر پروازتم
قصه دلتنگی زمین قصه ای طولانیست
من دوست همیشه همراهتم
نگارنده شعری درون قصه های تاریخم
من تاریخ غمهای زمین قصه هایتم
همراه همیشگی در بودن و نبودن هایتم
نبودن هایمان قصه بودن هایمان و من مثال بارانی روی دقیقه هایتم
چرخ و فلک از قصه ما شهریست
من دور افتاده ترین مسافر قصه هایتم
تا پرواز قصیده بال قلمتم من قلم اشکبار نانوشته هایتم
نامه ام را ببر برایش اما
مقصد نهایی نامه را خط بین فاصله بگذار
من فاصله ی تمام نقطه هایتم
شب نویس شب های شب نگارنده هایتم
پانویس پر برگ اشک بیت بیت غزل هایتم
سروده ای در درون نامه نوشته ام باز کن
من مسافر تنهای شب های انتظارتم
انتظار ایستگاه خلوت خود من آخرین مسافر تمام قصه هایتم
حسام الدین شفیعیان

/یک چند سطر نگفتن از گفتن ها/

/یک چند سطر نگفتن از گفتن ها/

تولد کلمه بود
کلمه ماقطار جمله گفتن بود
مترادف نگفتن از گفتن بود
شاید زندگی طعنه ای به آن از نگفتن بود
آنی که فردا نداند چه میشود شاید اصلان فردا از نیامدن گفتن بود
باز هم تولد کودکی دگر ،کلمه جستن از نام برای نام نگفتن بود
عصر یکشنبه یا دوشنبه چه فرق دارد وقتی هوا هم دلگیر نگفتن بود
حسام الدین شفیعیان

/چند خط ناخوانا مینوشت/

/چند خط ناخوانا مینوشت/

من سرخپوستی را دیدم که زرد میکشید

زردی را بر رنگ نوشتن قلم خود میکشید

نوشتارش ناخوانا بود انگار

فقط برای تاریخ بعد از خودش میکشید

دور آتش رقص را به زانوی ماه خیال خود دار میکشید

از دار فکر خود جرم افتادن جاذبه را میکشید

عصر او درک واهی داشتن از خط های او

او را به دار فکر خود نقد از تشخیص ابتلاء به فکر خود میکشیدند

ناقوس او تنها خورشید بود

شاید عشق او فراتاریخی بود

از سقوط باطل افتادن های زمین

چند پاراگراف نقطه سر خط من تمام او را با خط خیالم برای تو کشیدم

شاید زبعد او کسی با ماه سخن نگفت

عاشقانه ات را در گورستانی دور دفن کن

مرده خیال ندارد یا فکری از بعد خود

فقط زندگی را برایت میبافم

آنگونه از شکست حروف خیال بر تصور حال تو

حسام الدین شفیعیان

تکاندن از خود به حروفو کلماتی دیگر

خط خط دلت دل تکانی بتکان

از بهر دلت دل تکانی بتکان

از واژه تکان چند حروف دیگر

با نقطه تو هم نقطه خوانی بتکان

گر نکته بدانی نکته دانی بتکان

بر شعر کمی شور فشانی بدوان

چون دانسته زحرفو حروفی دیگر

از ف تو فعلی دگرو فعل تکانی بتکان

حسام الدین شفیعیان