بلاگ
بلاگ

بلاگ

فانوس-35

ما چیزی داریم بنام آنچه کاشتید برداشت میکنید.آنچه در گذشته کاشتید همان را برداشت میکنید.اگر خوبی را بکارید خوب برداشت میکنید و اگر بدی را بکارید بدی را برداشت میکنید.اگر بخشش را بیاموزید بخشش را دریافت میکنید. اگر مهربانی را بیاموزید کاشت شما برداشت آنچه خوبست خواهد بود.

اگر خود را طرف مقابل خود قرار بدهید جان او احساس او و همه آنچه در اوهست را در خود دریافت میکنید نه تابع ریا میشوید نه خود شیرینی در جمع نه قدرت زمینی بر انجام کار بر علیه شخص.

برای همین هست که آموزه ای بهتر از درمان مرحم نیست زیرا آنکه مرحم شود روزی مرحمت شود و آنکه درمان کند روزی درمان شود.

اما اگر رشد بدی کاشته شود تاریکی بر روشنایی پیشی میگیرد هر آنچه میشود از کاشت مزرعه دهکده جهانی را میگیرد و نمود آن بیرحمی میشود.پایمال کردن عهد ها و پیمان ها و حق حقیقت و حقوق انسانی میشود.


حال اگر مکانیزم جهان را مکانیزم دقیقی بدانید که هست موهای سر شما شمرده شده هست یعنی به معنی باز آن آنچه فکر میکنید  بی اهمیت هست در بذر شما و آنچه فکر میکنید پر اهمیت هست در بذر شما. مهم روش انجام آن است.

در این نمودار عدالت  ملکوت الهی هست. اگر به ملکوت اعتقاد دقیقی باشد یعنی ملکوت از آنچه فکر میکنید به شما نزدیکتر هست. یعنی در بین شما هست دقایق شما هست و ساعت های شما هست که به آنچه میخواهید برداشت کنید میرسد.شما اگر تولد از رحم را  یک مکانیزم علمی صرف بدانید همه مثل یک کارخانه باید از روی هم در آمده باشد اما حتی تفکر شما حتی رنگ چشم و خیلی موارد دیگر با هم متفاوت هست. اگر ژنتیک باشد یک منطقه جغرافیا با یک دگر آن در رنگ و نژاد متفاوت باشد. اگر زبان شما متفاوت باشد آیا روح سرشت شما هم متفاوت هست.

و اگر جسم از بین میرود چرا روح از بین نمیرود.و در این یعنی هر آنچه از سرشت اصلی هست از بین نمیرود اما ماده از بین میرود.

چرا ماده را از ابدیت ذات بشری خود اولویت بدانیم.حال آنکه ماده ای نبوده که طعم مرگ را نچشد. و آیا روح مثال ماده فنا شدنی هست.

حیات جاودان یعنی چه؟

یک حیات هست که از بین میرود آن حیات ماده و بدنی شما هست.یک حیات روحانی و روحی شما هست. ماده ساخت هست اما روح اهدا شدنی.روح اهدا شدنی به شما از بین نمیرود اما ماده از ساخت از بین میرود زیرا در آن حیات مادی هست حیات جاودان نیست. حیات ماده مثل یک گل روزی تبلور و روزی خشکیده و روزی هر انچه ماهیت اوست در اصل او از بین نمیرود. شما از ماهیت اهدای روح هستید. نه از اهدای ماده بر ابدیت. ماده ابدی نیست زیرا روح شما در آن امانت هست. ماده صورت مادی شما هست. ماده رنگ و پوست و جسم شما هست. اما روح ذات اصلی آن هست.ذات اصلی از سرشت اصلی هست. اما ماده پوسیده شدنی و یا بی جان هست تا زمانی که روح ترک آن کند فایده دارد بعد آن مثال یک مجسمه خشک میشود که نه تکلم میکند نه راه میرود و نه کاری میتواند کند مگر روح  آن بتواند کاری کند آنهم از بعد درون آنچه بوده و مدت زمان اهدا و زندگی در آن.

اگر به سرشت اصلی و ذات اصلی خود بر نگردیم در تاریکی بمیریم فنای روحی میشویم. فنای روحی یعنی چه؟ روحی که قدرت خود را از دست بدهد مثال جسد بی فایده میشود.نه از جسد خود فیضی هست نه از روح خود فیضی.

اگر جسد بدون روح را مد نظر بگیرید مثال یک مجسمه هست.اما روح هست که آن را به حیات ماده در میاورد.پس روح فرای ماده قدرت دارد.اما از جسد فایده ای نیست مگر در قوت روح آن جسد.

مشکل از آنجا هست که فکر میکنیم ابدی خواهیم بود در ماده حال آنکه ساعت و ساعتهای باقی مانده و ترک آن را نمیدانیم.ما عمومیت صحبت میکنیم بیشتر خصوصیت و مراتب جای بحث دگر دارد.در عمومیت مرگ یکسان هست و فکر انکه حال من کی میمیرم و چگونه میشود بحث دگر .کلیت امر مرگ یا زندگی روح که حالت مرگ یعنی جسم دگر قابل زندگی نیست البته در مرگ سرانجام زمانبندی آن نه کلیت آن.

پس جسم قابل زندگی نیست و روح آن را ترک میکند.حال چرا مرگ اتفاق می افتد.چون جسد میشود جسم ماده. بدون روح.جسد یعنی مرگ زمینی.روح آن را ترک میکند.متوجه مسائل میشود اما جسد حرف نمیزند قدرت درک صحبت روح هم با درک صحبت ما فرق دارد بسیار بالاتر و پر سرعت تر و بسیار پیشرفته تر از زندگی مادی هست. پس روح ضعیف و قوی فرق آن در چیست؟

خب در شکم و رحم مادر شما دنیایی دارید از روح کوچک تا کمال شکل پذیری و حیات ورود به ماده.قبل آن وسعت کار شما چقدر بوده و حال در دنیای بزرگتر چقدر؟و حال اگر قرار باشد به دنیای بزرگتری وارد شوید با همین قبل اندیشی به رحم آیا یکسان هست. نیست چون وارد حیات پیشرفته تر شدید.و حال دنیای رحم و کره زمین و بعد انتقال به عالم بهتر و پیشرفته تر میروید پسرفت تا اینجا نیست سمت پیشرفت هست. پس چه روحی قویتر و چه روحی ضعیفتر هست. 

روحی که از فرصت زندگی به نفع بشریت کاربردی باشد چون بشریت یک سرشت دارد که در آن سرشت اصلی شما در یک جان و یک جسم مشترک از روح زیست میکنید روح شما حتی در جسم قابلیت دارد اما در قوت آن اگر قوت آن درک شود عملکرد آن پیشرفته میشود.اما اگر قوت آن درک نشود عملکرد آن هم ضعیف میشود.

شما در زندگی ماده جدل میتوانید کنید اما در زندگی روحانی روحی جدل بردار نیست. زیرا در آن واقف در قوت آن میشوید و عملکرد جدل از شما گرفته میشود این قوت در درک زمینی آن شخصی مقابل شما مینشیند این مراتب عمومی نیست تمام آنچه به شما مربوط میخواهد کند از کجا و چگونه چه کسی برای شما نوشتار میشود  اگر همان جا بگویید طرف فرار میکند اما نمیگویید زیرا از کجا چه کسی چگونه؟چه کسی هست چه کسی به او فرمان داده. همه برای شما نوشتار میشود  به شرط حفظ قوت.

مثل همان فیلم زندگی شما از لحظه تولد تا حیات مادی که چه کردید حال چون این مراحل روحی باید درک شود عمومیت آن را میگوییم.هر آنچه شما کنید همان را دریافت میکنید آنهم با سرعت بسیار بالاتر در حیات روحانی و روحی که پیشرفته هست . مثال بین موت و حیات قدرت روح در موت رفته گذر کرده و قدرت ماده چشم بشری شما بین موت و حیات فعلی شما هست شما در این بین هستید و قدرت شما در آن از بین نرفته و در بین آن از فضیلت های دنیای روحی قوی برخوردار میشوید.

کلیت قدرت های زمینی و یا قدرت های معنوی. اصل هر امری بر کیفیت انجام هست. چه در قدرت زمینی چه در معنوی.کیفیت اصلی شما آنچه را بدهید که از دریافت آن دریافت کننده احساس لذت و اصل آن را کند.مثل یک  غذا.مثل یک قهوه.مثل یک ارائه خدمت حالا هر چی.یک کالا یک امری که مثل زمینی هست بهترین آن را در همان ارائه دهید.والا دیده بر آنست که مشتری یا دریافت کننده ناراحت است. مثل چه غذای سردی چه کیفیت بدی مثل چه خدمات ضعیفی مشتری ناراحت هست.مشتری مثال مسافر هست و به امور شهر مکان ها واقف هست آنجا باید بهترین خدمات را بدهند در آن مکانیت چرا آنجا آنگونه ارائه بشود.این یک دو دو تا چهارتای ساده هست.اگر شما مثال برای یک  امر که خرید و دریافت و خدمات دست شما باشد خود تهیه کنید بدهید شما هستید که ارائه دهنده میشوید.حالا دوست دارید بهترین را بدهید. بهترین که لذت برنده آن دریافت کننده بشود. روح بزرگ در لذت دیگران شاد میشود حالا مثال غذا و امر ماده زمینی بود.پس یک امر از کار را درست انجام دادن هست.مثال ادیان شناسی مثال تحقیق و پژوهش  کامل یک ادیان شناس بدون تعصب دینی باید حقیقت یک دین را به مخاطب ارائه دهد.یا اگر کم کاری کند انجام ندهد.چون کار ارائه شده بجای  کمک به گفتمان ها و آنهایی که در پاره چالش های وسیع قرار میگیرند.گمراهی ببار می آورد.شخص سرچ میکند یک شخصیت معنوی حالا پیامبر دینی نبی دربارش حرفی زده میشود بعد مخاطب در ذهنش جا میفتد و یک امر باید دقیق برآورد شود تا ماحصل آن برای مخاطب تمیز درست در بیاید.اگر غیر آن باشد جای آن یک خط فکری همان که خوانده جا میفتد پس مطالعه کننده هم باید برای یافتن بجوید بکوبد تا بیابد حقیقت اصل امر را.قرار نیست بزور جای داد در ذهن حقیقت اصل.هر چیزی اصل آن درست هست. مثال درباره معجزات نبی ها و قدرت های آن آن امری که بوده برای مخاطب حقیقت امر باید بشود بزرگ نمایی در آن بعد در مثال ظهور حالا هر عقیده ای یک ظهور را اعتقاد دارد. حالا شما بیا بگو فقط منجی ما ظهور میکند میگند منجی ما ظهور میکند بگو منجی ما منجی شماست میگه طبق مطالعه کاری که انجام میدهد چیست.مطالعه میکند میبیند کارهای ان منجی در ظهور چیست میکوبد میابد.خب حالا غیر آن را بگی میجوید میابد.پس گفتمان هم همینگونه هست شما بگی دین من درست هست آن شخصم میگه دین من درست هست.بعد سر مصداق ها و کتاب غیره بحث گفتمان میشود.پس حب یک شخصیت در یک ادیان یا اشخاص آن دین هم شاید بیش کم باشد که دیده گویم هست. شخصی مثال در دین یهودیت اسلام مسیحیت و زرتشتیان حالا مثال بگیم به اشخاص شخصی در آن دین خیلی علاقه دارند چیزها هم دریافت میکنند خب غیر این هم دریافت نکنند هم حب دارند بعد موت یا هرگونه میگند همه نوع شنیده ایم خب اعتقاد شخص هست و  همانقدر یک حرف میتواند روح آن شخص را زخم بزند که درباره شخصیت مورد علاقه آن شخص دیگر پس این چیزی هست که دیده اید و یافته یا شنیده یا کاملا مشهود شده. پس  اگر شما احترام گذاشتید و غیر آن را دریافت کردید آن شخص مقابل شما آنگونه هست نه کلیت فکر آن دین او زیرا یک مد نظر نیست بلکه تحقیق کاریست بزرگتر از یک برداشت.

یک موضوع جالب دیگر برای تصدی شخص منجی در جهان که اشخاصی در سطوح کشورهای مختلف بر میایند.در کشورهای پیشرفته تریبون ارائه میشود تا شخص  ادله خود را بیان کند. ادله هایش درست نباشد و غیر آن باشد امورات تشخیص داده میشود بنظر یک برنامه تفریحی یا تبلیغی صرف بنظر می آید حالا شخص مقابل میگوید.یک تداعی خاطر کرد یا به طنز میفتد.یا مثال خب این حتی یک رسول هم نمیماند مثال.رسول خود امر ساده نیست.مثالست یعنی رسول مسیح هم نمیماند چه برسد خود مسیح.چون شناخت کافی برای اشخاصی نیست قبول میکنند یا سطحی نگرند یا دنبال یک زندگی تجربه متفاوتن یا نوعی تداعی میکند یا گمراه میشوند. آخری خیلی بد هست زیرا احساسات آنها بازی میخورد.حالا هر تصدی اون هم در سطح نبی. یا رسول حالا خود مسیح میگند هستیم.خیلی شناخت طرف مقابل کم باشد بگوید خب هست. یعنی زیر سطح شناخت.پس منصب الهی نیاز به اثبات دارد خود مسیح هم اثبات کرد و غیره آن والا با همان اثبات هم رد شدند اون هم با اون سطح. اون مسئله امورات زمینی ماده و غیره هست.پس اونی که میشناسد میفهمد مسئله بزرگ هست و اثبات آن هم بزرگتر.الان دوره پیشرفت علم معنویت هست و حتی بزرگتر آن اینست که کسی که منصب الهی دارد دربرابر آن افراد به ایستند با خدا در میفتند و بدجور در افتادنی هست. خیلی  سخت هست. اینم اونی که اهل معنویت باشد میفهمد چه گفته میشود.پس صرف شباهت.صرف اتصال. اینها نمیشود.یعنی اثبات یک امر تصدی الهی کاریست که در بر آن خداست. کاری که واقعی باشد چون بر آن خداست تمام قدرت ها در برابر خدا شکست میخورند چه بفهمند چه نفهمند.حالا این مثال برای آن بود که شخص یک شب بهش گفته میشود تو فلانی این نمیشه. کار سخت هست  بعد آن اصلان فایده ندارد شخص آن نباشد چه کار بیهوده و نفرت انگیزی.حالا مثال این بود که حقیقت بهترین چیزست زیرا متصلین وصل میشناسند مگر منصب بزرگ باشد یا نوعی سر کامل الهی.پس واقعیت اصل امر باید یافته شود کپی غیر اصل آن هیچ فایده ندارد اصل آن.

زندگی مثل یک مزرعه میماند.شما آنچه در این مزرعه میکارید اعمال هست.برداشت شما عمل شماست.اگر عمل خوب بکارید عمل خوب برداشت میکنید.اگر عمل بد بکارید عمل بد برداشت میکنید.اگر در این مزرعه شما جای کاشت به پیرامون آن توجه کنید بازی هست. شما درگیر این بازی میشوید.در این بازی همه امورات زمین برای شما جلوه میکند.بازی قشنگی هست. اما مزرعه آن سمت هست. مزرعه را ول کردن رفتن به بازی زمینی حاصل آن را دچار آفت میکند. آفت رسوخ میکند و مزرعه را گند میزند. توجه به بذر زمین و رشد آن آن امریست از توجه آن به باروری و نگاه داری آن.حتی یک بذر آن هم مورد توجه هست زیرا کلیت کاشت هست که برداشت خوب را میدهد.حفظ کیفیت بذرها از زیادی آنها مهمتر هست.زیادی زمانی خوب هست که کیفیت با ارائه انجام شود.شما محصول خوبی میدهید و تمیز دهنده آن را دریافت میکند اما حفظ آن تمیز دهنده مهمست.اگر محصولی کاشتید و مورد توجه قرار نگرفت.کم کاری شد محصول به خشکیده شدن میرود .تلاش برای حفظ مزرعه تلاشی هست دسته جمعی نه فرد گرایی هست نه تک نفری .اگر درگیر امورات بازی کنار زمین شدید مزرعه بذر کم کم کخ زده میشود دهقانان دگر از مزرعه دگر آمده یا اصول مزرعه آنها با شما فرق دارد یا آنچه میکارند جوری دگر هست و کم کم ماحصل مزرعه بر باد میرود چون کشت آن فرق دارد. اما کاشت اصلی برابری اصلی میدهد.آنچه کاشت اصلی هست قوت هست که نمودار آن ایمان قوی میشود. که مزرعه دارای کاشت بذری هست که نقطه های ان با هم ارزیابی میشود و نمودار آن درستی میدهد و بعد آن نمودار درستی میدهد یعنی هر چه بعد آن گویند انجام میشود تک تک آن اینجا ایمان قوی شده و مجادله نمیشود چون میدانند هر چه گویند میشود.بدون کم و کاست.والا غیر آن کم ایمانی رخ داده و بعد آن هم شبهه میشود. این یعنی مزرعه به مزرعه نشدن هست.زیرا امورات غلط میفتد. حال در آن مزرعه برای تایید از مزرعه کناری هم می آیند.و تمام زمین و غیر آسمان و همه چیز به درستی آن تایید میزنند.پس مزرعه دگر منتظر آنچه شبهه هست برای آنها برطرف شود میماند حال از همان سمت. یا این سمت.و یا سمت خود. نتیجه آن حقیقت را بارور میکند.اما تنش آن خراب میکند.پس وقتی امورات دقیق شود بعد آن دقیق میشود و زمانبندی در می آید یا میاید.در این مسیر حرکت میشود.و ماحصل آن جای بعد آن و رد آن را میگیرد یعنی اتفاق آن در بعد آن مزرعه هم تک تک درست در می آید و جای مخالفت را دانایی میگیرد که این مخالفت به ضرر خود شخص اشخاص میشود. پس  انسان عاقل و تیزهوش و خردمند با آنچه تمیز میدهد میسنجد و ادم بازی کننده مجادله .مجادله درونی  روزی واقف شدن آن هست.شاید دیر...اما آدم خردمند جای مجادله ارزیابی میکند و حقیقت را در میابد.

فانوس-34

اولین خصیصه انسان دانا و بالغ و  اخلاق مدار  احترام به عقاید موافق و مخالف اوست. عقاید مخالف عقایدی هستند که مخالف عقاید شمایند و عقاید موافق عقایدی هستند که موافق شمایند.

در این وسط عقاید خوب عقایدی هستند که منظر عقاید خود را بیان میکنند و احترام به عقاید دیگران میگذارند.و عقاید خوب ریشه در خوبی میگیرد.حتی اگر مخالفان شما  ضد شما گویند ماحصل رضایت خداوند هست که بر رضایت مخلوق ارجحیت دارد.


عقاید مخالف از منظر های مختلف هست.اگر مخالفان شما  خطوط آن عقیده هستند اما عقیده را آلوده میسازند این ریشه عقیده را آلوده نمیکند بلکه ریشه عقیده در بستر خوب خود گواه خوبی میدهد و اگر قرار بر آن باشد تمام خلایق را راضی نگه داشت یعنی جهت موافق همه شنا کردن هست که این منافات دارد زیرا جایی ظلم هست جایی کج روی هست جایی رذالت هست جایی خباثت هست جایی آلودگی هست. موافق شنا کردن باد انگیز خواهد بود اما شناخت حق و باطل و حقیقت شناسی باعث شکوفایی انسان در رشد و بالغیت فکریست.

جرقه دادن و  فوران احساس و زخم زدن چه با تیزهوشی چه با بی تفکری چه با درگیری با اختلاف بین عقاید فرق دارد .اختلاف سر مباحث گفتمان و تبادل عقاید طرفین با هم هست.که شخص عقاید را بر اساس آنچه در باورهای بنیادین اوست میگوید و شخص مقابل با عقاید بنیادین خود جواب میدهد.حال در ما بین این توهین به عقاید هم و تحریک کار هوشمندانه نیست بلکه کاریست  که فایده که ندارد هیچ دشمنی زا هست. زایش کلمات دشمنی  رضایت خدا نیست. خداوند زبان خوب و فکر خوب و دانایی را به انسان داد تا کمال دهد آن را.وقتی زبان هست. فکر هست. تعقل هست. زخم زبان و  تکبر و غرور تاریکیست.

آموزه هایی خوب هستند که بشریت را سوق به هدف متعالی دهند .و آموزه هایی خوبتر که انسان را به اصل حقیقت برساند .حقیقت طلبی بهتر از جدل هست. جدل هدیه ای به تفکرات نمیدهد بلکه جای آن را تعصب فکری پر میکند.اما حقیقت طلبی و اصل حقیقت هست که فایده دارد در دنیای آن باز شدن اذهان و تفکرات روی عقاید خود هست. و در بعد این زندگانی توشه راه.

هیچ توشه بدی برای انسان آرامش روحی نمیاورد بلکه برزخ روحی بد و عذاب روحی شکننده در اعمال هست. زخم زبان. توهین. رذالت. خباثت. بد دهنی. فحاشی. توهین. درگیری. همه چیزی را خوب نمیکند جای مرحم زخم هست. زخم زدن کار اصول انسانی نیست. آدمی اگر با عقیده ای مشکل دارد گفتمان میکند در این گفتمان علت مشکل را میگوید و اشکالات فکری ذهنی درباره آن عقیده آن سمت در این وارد دفاع حق میشود.اگر توانست به خوبی دفاع کند یعنی خوب شناخته عقیده خود را اگر بد دفاع کرد مسلط رو عقیده و شناخت آن عقیده کم دارد یا باید بیشتر کند دانش خود را.

جیغ و سوت و هورای زمینی در بعد این زندگی و ملکوت الهی بدرد انسان نمیخورد بلکه آن دست زدنی یا تحسین الهی و مجمع انسانهای نیک هست که رضایت خداوند هست. اگر در زمین این بود و بر حق و حقیقت بود خوبست اما نه بعد مادی بعد معنوی.بعد مادی موفقیت شما در امورات دیگر اون مباحث مادی ماده دارد و مبحث این کتاب نیست. بلکه مبحث این کتاب مباحث معنوی هست.که در زندگانی دنیوی چه اموری به آن سمت بکار می آید.توشه خوب چیست.توشه بد چیست.توشه خوب  برای سفری  که باید آن را با خود برد.توشه خوب از مهربانی. عدالت انسانی.سخاوت فکری. دانش افروزی. دانش افروزاننده دیگری. مرحم شدن. خوبی به مخلوقات خدا. خدمت خالصانه و درست و بدون تبعیض رنگ و نژاد و اوصاف زمینی.بلکه با هدف رضایت خدا هست که این توشه پر شود.

مقدمه ماحصل آن هر کاری که خوب انجام گیرد و هر کاری که نیکو انجام گیرد و هر کاری که درست انجام گیرد در پی آن  دانه ای هست که نمود و رشد آن ریشه قوی میکند و در بر آن برای دیگران حسرت ندارد بلکه شادی و خوبی و لبخند آنچه گفتند شنیدیم خواندیم یا دیدیم و حال به کار ما در جایی که باید بکارمان آید میاید هست. چه در زمین در خوبی توشه و چه در بعد آن در نتیجه اعمال انسانها.

در دنیای مصرف گرایی .در دنیای سرمایه داری صد در صد که معنای دنیای اشخاص و آنچه همره خود میکنند. باورهای معنوی مثال سد هست. اما چرا سد پنداشته میشود . علت آنست که در  باور زندگی دگر. قیامت. داوری. انسانها با باور واقعی انسانیت آشنا میشوند. واقعیت واقعی انسانیت رضایت خداست.وقتی انسان خوب باشیم اما خدا را قبول نداشته باشیم. چون اصل خلقت خدا را قبول نداریم و خلقت را امری علمی کامل بدانیم.مشکلات پدید می آید انسان خود نمیداند این اصل مشکل چگونه هست چون به خدا اعتقاد ندارد.خداوند خالق هست. خالق تمام مکانیزم تمام اداره جهان و بشریت و غیر آن را هدایت میکند. وقتی شما موتور ماشینتان خراب باشد هی به وسایل و امورات دگر آن برسید موتور خراب هست. و موتور خراب را درست کردن اولویت هست تا بعد وسایل آن کارایی پیدا کند.وقتی شما اصل آن خالق خدا را قبول نداشته باشید هر چقد شیک و خوب رفتار هم کنید موتور فکری شما یارای حرکت صحیح نمیگیرد زیرا کل کائنات خلاف جهت شما شنا میکنند.اما وقتی شما موافق رضایت خدا حرکت کنید کل کائنات همراه شما میشوند اما درست عمل کردن شما مهم هست گاهی انسان فکر میکند درست عمل میکند و بر عکس میشود فکر میکند من که درست حرکت کردم چرا همه امورات بر خلاف آن حرکت میکنند.حالا اگر درست عمل کردید تاریکی وارد عمل میشود این قوه بد چون در قوه تاریکی میشود هر چقدم قوی عمل کنند باز شکست میخورند چون خالق خدا در برابر آن قوه سد میکند وقتی خدا وارد عمل شود حتی برگ درختان هم بر خلاف شما کار میکنند اما وقتی خدا در شما درستی دید قوت شما را در حتی ریزترین و کارایی هر چیزی به نفع حرکت شما میشود.پس  در جهت درستی حرکت کردن هدف درست را نمودار شما میکند.

یک باور اشتباه هست به نام انسانها به  حیوان و درخت اگر در این زندگی  بد عمل کنند در زندگی بعد دوباره آن تبدیل میشوند.این باور که قدیمی کهن هست یک باور خرافه هست.انسان اشرف مخلوقات هست. حتی بدترین انسان اما این شرافت او تبدیل به پستی گردد در عذاب روحی اوست نه تبدیل او به حیوان و  درختو غیره.اصلان حیات مجدد و تولد مجدد در این امر نیست که انسان تبدیل به حیوان یا گیاه شود.بلکه انسان در روح قوی چون اشرف مخلوقات هست چه در حیات مادی و غیر قابلیت تصرف در آنها را دارد.تصرف با تبدیل شدن فرق دارد.روح دیده بعد تجربه مرگ موقت مثل یک گنجشک پرنده شده.بعد آمده آن را گفته.در جسم.این یک حقیقت بزرگتر را بر او مکشوف کرده خداوند.نه اینکه همیشه گنجشک یا پرنده باشد. نه.این یعنی انسان تو قابلیت تصرف داری نه تبدیل به کمتر. اگر عمل تو هست آن عمل تو عذاب روحی هست نه تبدیل تو.به کمتر.یعنی روح در قدرت معنوی تصرف در حیوان و جماد. گیاه ماده میکند. اما تبدیل نمیشود.روح در شخص دیگر میرود اما نه آنکه او شود. بلکه درک او شود.یا اتحاد او شود.یا در تصرفات قوی فلانی من در فلان کشور مشکل رد شدم فلان شد فلان جا نجات پیدا کردم. روح قوی تصرف میکند.حالا اگر در انسان تصرف شد قدرت زیاد هست.چون خداوند این تصرف را به هر کسی نمیدهد مگر به اوامر شخص او باشد و بخشیدن غیره آنهم موقت. تصرف کامل یعنی حد اختیار بسیار زیاد.حال اگر تصرف شد و دو در یک شدند اتحاد هست یا شناخت امورات و در هم شناختی بهتر برای روند راه مسیر.پس تصرف کامل قدرت بسیار بالا میخواهد و فداکاری بالا.اما تصرف موقت امر مربوط به شخص هست. تصرف در گیاه تصرف در حیوان یعنی ای انسان تو در آنها تصرف میتوانی کنی اما آنها در تو نه.و این فکر انسان هست که او را  برتری درست میدهد. و فکر بد تزلزل روحی نه تبدیلی.عذاب برزخی ماده و بعد بسیار آشفته کننده هست.یعنی باید مرحم بشود یا  در همان اموری که باید حرکت کند رود و درستی  روان و درمان او به همان راهی هست که اگر از بین رود  یا اگر هر امری شود بر او نجات هست.اگر فانی شود اگر هر مسئله ای شود بر او با آن شناختی که به او داده شده پیش رود.پس تصرف به هر کسی داده نمیشود مخصوصان تصرف کامل. و حال تصرف در غیر باز مثال گیاه و غیره تصرف امورات هست شناختی.که خداوند هدیه میدهد.خداوند بسیار بخششگر و بسیار مهربانست . اگر ظرفیت وجودی شما بالا رود بیشتر و اگر نه همان هم گرفته میشود.پس ظرفیت مهم هست.زندگی دوباره با هر اسمی تولد دوباره رجعت تولد دوباره دو منظوره.تولد فکری تولد دوباره رحم هر نوع رجعتی. هر نوع تولدی لازمه باید باشد خداوند کار بیهوده نمیکند.لازمه آن هست.والا در مصرف گرایی نگران نباشید دوباره میایید میشود. اینجا امورات معنوی به کار می آید برای ماده گرایی مطلق.اما آیا آدمی از جایی بهتر حاضر هست بیاید جایی بدتر.آنهم با آن اختیارات و زیبایی و آرامش.که وصف آن هم میخواهند کنند حتی در رنگ تونل به سختی هست. تازه این ورودی آن هست. منتها توشه درست زندگی درست زمینی و انسان مدارانه.والا  تا دهنه انتقال به جالبی آن مثال تولد نوزاد رحم میماند.میرسد به بالای آن تازه اوایل آن بزور هم دیده شود یا اموراتی دیده شود از همان . یا نوعی تازه یک چشمه چند چشمه آن طرف نمیخواهد اصلان برگردد تازه در تونل تا انتقال برگشت.

پس در تجربه مرگ موقت یا انتقال طرف در یک برزخ روحی میرفته آنقدر که وقتی تونل انتقال رو دیده براش مثل یک خلاصی بوده.یک خلاصی بزرگ از یک سرگشتگی تا رسیدن و انتقال حالا در عوالم بالا این روح چقدر در برزخ موقت میماند تا انتقال بهتری داده شود بستگی به اعمال شخص دارد.گاهی شخص اعمالی کرده که به انتقال بهتر میشود حرکت کند. و این برزخ روحی همیشگی نیست. اما شخص اعمال سنگین و جنایت مخلوقاتو. هر بدی کرده.خداوند بخششگر هست اما عدالت خدا حق هست. باید ان شخص بکشد چون مستحق آنست.بعد بالاتر روندگی او هم باز درجات یک بهتر از آن قبلی هست. نه در باغ سبز  خیلی بهتر. بستگی به اعمال دارد. پس این ارتقا و بهتر شدن قابلیت اوست. اما تا قیامت و داوری اگر شخص نتواند بهتر رود دو نوع روح بازگشت میکند ارواح مترقی و خوب و شریر که فرصت داده شده آن هم در قبل آن قیامت بزرگ قیامت کوچک باز هم جنایت بدتر کنند یا آنهایی که بهترنند بهترین رسالت کاری کنند یا اگرم بر  ضعف شد صالحین که خسران هست. اما این مختص همه نیست و نوع آن هم فرق دارد از قیامت کوچک در انواع آن تا رجعت ناگهانی. تا تولد دوباره برای همین رجعت تولد دوباره بحث سنگین هست.حالا این چشمه های آن باز تا اصل دریای آن.که برای آنهایی که بد بودند وارد شدن به یک بهشت زمینی میماند اما یادشان میرود چه کشیده اند و بدتر کوله پر میکنند و صالحین بسته به حکمت یاد آوری خدا بر اینکه خداوند اسرار را میداند.یا نوعی انتقال یدفه و ناگهانی و شوکه کننده بشود.این برای صالحین آرزو هست. که ایمان قوی آن را میسازد و برای بدکاران عذاب بهشت زمینی به جهنم آنها.صالحین مراتب روحی با کسی  خوش آمد و بد آمد ندارند .رضایت خدا برایشان مهم هست.و برای امورات حق و حقیقت و حق به حقدار رسیدن باز شدن مسائل و نجات میایند خوش آمد خیلی ها نیست.زیرا اگر شرارت ها را جهان در بعضی انسانها بدانند برای آنها مثال جهنم زمین هست.برای همین با این امورات مخالفند اما با تقدیر و حکمت الهی و وعده های خداوند هیچ قدرت بشری و آدمی انسانی نمیتواند مقابله کند.چون زمانبندی آن دست خداست هر کسی گوید فلان روز فلان میشود فلان روز فلان.مگر به امورات تغییرات حکمت خدا. و اگر همان شد که کتب گفتند باید همان میشده و حکمت و آن تغییر نکرده.پس این هست گوشه ای از دریای اتفاقات.

من منافع گرا فایده ندارد ما جمع منافع معنوی در خیر دنیوی هست. خیر دنیوی خیر رسانیدن هست. و شر دنیوی شر رسانیدن هست. در کفه ترازو خیر و برکت و معنویت و خدمت خالصانه توشه هست. خداشناسی مهم هست. و خلقت شناسی مهم.شخصی که اصطلاح چشم برزخی ماده دارد و شخصی که چشم برزخی معنوی. و هر دو در یک بر امر مهم.اون نیازی نیست که به او چیزی گویید یعنی دو چشم معنوی بالا او با یک نگاه درون شما را میبیند.اما آنی که هر دو چشم بسته دارد تاریکی پر گشته دارد در شما همان تاریکی خود را میبیند و شما را بد میبیند و ترس میفتد چون در نگاه او آن وحشت تاریکی از معنویت شما بر او نمودار کسی میشود که میخواهد شما را از بین ببرد تاریکی تاریکی میبیند باید انس بگیرد با تاریکی اما چون تاریکی وحشتزا دراو نمودار هست شما را خطر میبیند نه رحمت.حال شخص معنوی وارد میزداید تاریکی سخت هست اما شکننده وارد بر بیرون راندن تاریکی میشود اما تاریکی ریشه گرفته. شخص مقاومت میکند اما اگر کسی وارد نباشد و منابع لازم معنوی را درون خود نداشته باشد شخص حرکت خطرآفرین میکند حتی حمله میکند این بعد تاریکی شدید هست در برابر نور .نور معنوی ابزار شخص تاریکی و  درون شخص معنوی به جنگ هم میروند جنگ تاریکی جنگ حمله ای و زخم زدن زبانی و روحی طرف مقابل هست و شخص معنوی آرامش معنوی خود را انتقال به شخص مقابل میدهد حال شخص معنوی در درجات عالیه معنوی یک نگاه گاهن یا یک حضور در آن و روبرویی تاریکی درون فرار میکند و شخص مدتی تا اینکه دعوت دوباره بشود و بپذیرد آرام هست. یا میتواند همراه کند آن انتقال خوب را یا باز در تاریکی گشاید و وارد کند. پس رتبات معنوی درجات معنوی متفاوت هست.اگر کسی  وارد نباشد خود و طرف مقابل را ضربه بیشتر میزند اما اگر مراتب او در معنویت بالاتر باشد یا سطوح اشخاص عالیه معنوی نگاه او حرف او بدون حرف زدن بدون حتی نصیحت. وارد هست اما سطوح فرق دارد.و در بر فرد معنوی غرور نمیشود تازه هر چیزی بیشتر کسب معنوی کند خود را بیشتر در این راه خدمت گذار میداند نه جنبه غرور معنوی که سقوط میدهد.

بهترین طریقه راه هستی و زندگی  بخش ترین امر حقیقت طلبی هست. و تدبر و تعقل و فهمیدن.بهترین دانایی اندیشه بر آنچه که گفته میشود هست. و بهترین اندرز و حکمت خواندن با تدبر و تسلط بر  کتب و اندیشه و دانش افزایی هست. فهم آیات. فهم کتب. فهم و تمیز دادن. اگر کسی کتابی را قبول داشته باشد باید احکام آن کتاب را یعنی آیات و تفسیر معنی را خوب درک کند .اگر کسی کتابی را قبول نداشته باشد باید علت قبول نداشتن آن را بگوید والا حرف او بی معنی و بی تایید از تمیزی دانش  رد میشود.اگر کسی امورات را درک نکند حتی اگر زمین به غیر آن تبدیل شود هم باز همان نگاه کار مهمی نیست را خواهد گفت. زیرا در همانم خواب میماند اما خواب اندیشه و تفکر.اگر کسی به خلقت توجه نکند و اگر کسی دایه دار اندیشه ای باشد اما شاخک های حواس او تحریک نشود که اموراتی هست. شاخک تفکر حس یافتن و فهمیدن حقیقت هست. والا مورچه هم شاخک دارد انسان هم شاخک دارد منتها شاخک انسان در مغز او حس فهمیدن اوست و مورچه در پیدا کردن راهش.راه تفکر به یک سیستم وصل هست. اما کیفیت آن چندین برابر است اما اگر آن کند شد همانند مورچه کمتر میشود انسان با همان لقب اشرف مخلوقات.انسان اگر دایه دار عقیده ای شد بعد در همان عقیده هم در امورات کند بود معلوم هست سپر جنگی تن کرده و فقط میخواهد بجنگد.اما سپر ایمانی حس قوی ایمانی و حس قوی از امورات و چرایی ها خود پاسخ دهنده همان امر میشود.پس فهم کتب مهم و فهم آیات مهم . و فهم امورات مهم هست.والا برای آن دسته افراد هیچ فرق نمیکند از چه کتبی گفته شود. چه اموراتی مکشوف شود یا چه شود فقط میشود سپر جنگی و جنگ و نزاع. اما در گفتمان و فهم کتب و فهم امورات و فهم آیات و تسلط کتب. به هر زبان خوانده شود پری معنوی شما را به حقیقت روانه میکند حال اگر زبان شما هم در آن امر قوی شد خب این بسته به کاری که انجام میدهید هست. اما  دلیل برتری نیست دلیل برتری پری معنوی هست.زیرا پیامبرانی بودند که خواندن نمیدانستند. یا همان زبان خود میدانستند. یا همان سواد آن زمان هم داشتند اما بر اساس گفتارشان از صد باسواد دایه دار بالاتر میگفتند اما آن را دانایی خدا میدانستند زیرا به خدا فرامیخواندند نه به خود. خود یعنی مرا با خصوصیات من بخواه اما برای خدا یعنی برای خدا من به تو و تو به دیگری راه سعادت را بیان کن.پس آنچه خدا دهد نیکوست و آنچه نیکو انجام گیرد  بر دیگری نیکویی و سواد من بیشتر و علم من افزانتر قدرت طلبیست اما سعی بر علم افزایی جمعی بهترست و علم با فایده بهتر از کسب علم به درون خاکدان برای خود بردن هست زیرا آن فایده رضایت خداست و آن برای خود فقط هست.کدام افضلتر هست خرد جمعی و دانش  را به دیگری هدیه معنوی دادن.

مسائل خلقت و جهان شناسی و مسائل انسانها و زندگی آنها به اندازه خود جهان نیاز به شناخت دارد .این شناخت به دو صورت هست شناخت حقیقت ها. و شناخت اینکه هیچ چیزی از حیات انسانها نابود شدنی نیست بلکه حیات امری هست که اسرار خلقت در آن هست.هر چقدر به ارزشها چون معنویت . هنر.و  اینکه انسانها در آن کاری که انجام میدهند ارزش پیدا میکنند. مثال یک هنرمند که در قلب انسانها جای میگیرد. یک هنرمند بر اساس کاری که برای خنداندن.که خود یک هنر هست چه رشته های مختلف هنری هر کدام ارزش خود دارد.از خنداندن که یک کار هم تفکری میتواند باشد هم یک امر خنده برای زمانهای سخت تاریخی و یا خواننده موسیقی که این نوا در روح انسان میتواند در جهان و بعد آن از حالت معنوی.تا موسیقی روح افزا در اینکه هنرمند هر کاری که انجام میدهد چگونه و چطور انجام میدهد.پس هنر و هنرمند و معنویت و امورات برای درون انسانها یک امر  جای گیری درروح آنها میگیرد. پس ارزش آنها در روح دیگران جای میگیرد و یک بعد دیگر آن تفاوت روحیات انسانهاست. انسانها تمیز دهنده کیفیت از آنچه دریافت میکنند میشوند.که خوراک فکری هنری و معنوی به آنها چه حسی میدهد.پس هر کاری و ارزش هر کاری را مردم انسانها میفهمند حالا تخصصی آن و غیر باز فرق دارد اما تخصصی آن هم میزان ارزش آن را مشخص میکند اما در غیر آن اثری که در روح دریافت کننده میگذارد مشخص میکند.برای همین ناخود اگاه این قداست در هر  امری مشخصه ای دارد. قداست انسانی  و ارزش انسانی حالا غیر آن باز میزان شخصیت فرد و آنچه میکند.

بهترین آموزه آموزه صلح و مهربانی هست.بهترین روش روشی هست که در آن مهربانی بگسترده وجود انسان گستراننده شود.و بهترین تعلیم تعلیمات مهرورزی و عشق به هستی و کائنات هست. آنچه میدهید دریافت میکنید.و آنچه در هستی هست که عشق هست به شما هدیه میشود.در این ساختن شما همراه ساخته اصلی میشوید. ساختنی از آنچه هست به شما برگشت میشود. آیا امری نو را ساختن بهتر از امری هست که وجود دارد. امری که وجود دارد امریست که هست همراهی شما نو ساختن آنست آنی که نو بسازد نو دریافت میکند و آنی که کهنه را نو نکند در ساختن قبل خود مانده است.و این یعنی بهتر شدن از آنی در قبل.قبل آن شما بیست درصد عشق در کائنات را دریافت کردید و آن را به 50 رساندید. اگر بیست را به ده رساندید این در شما اثر بدتر دارد نه بهتر.اما بالا بردن آن یعنی رسیدن به همان و بهتر کردن همان هست که همان بوده و ارتقای آن در نو هست نه کهنه آن.این حالت بد اگر در عملکرد شما به شما رجوع کند باید به سمت بهتر آن حرکت کنید و اصلاح آنچه به شما بد برگردانده میشود.این در سطوح بالای همراه شدن به شما در یک برزخ جسمی سخت برگردانده میشود همان حالتی که از صد آتش بدترست.حالت برزخ بد روحی بدتر از هر نوع آتش هست. روح در یک حالت بد آنقدر سخت میشکند که شکنندگی آن از صد باره آتش بدترست. پس  یک جا را اشتباه رفته اید.و آن را اصلاح باید کنید تا  از آن حالت به حالت قبل و رفتن به سمت حال خوب حرکت کنید.این حقیقت برزخ روح در ماده قابل دریافت هست.که به آن دریافت شما آن چه گفته میشود میرسید. که حالت برزخ روحی بد سختتر از یک حالت قرار گرفتن در آتش هست. زیرا روح به حالت بد در وضعیت سخت در می آید.پس باید به حالت قبل و رفتن به سمت حالت بهتر حرکت کنید .مخصوصان افرادی که زودتر گرفتگی میشود به آنها در سطوح بالاتر این حالت را قبل آن حالت برزخ روح دریافت میکنند و دریافت آنها سرعت به سمت حالت قبل و ارتقا میرود.

فانوس-33

شخص نجوینده,شخص نکوبنده,شخص نجستن یاب خوابنده.اما شخص جوینده.کوبنده.جستن کننده.نخوابنده ذهنی.با اولین و دومین دهمین شاخک های فکریش  به جوشش می آید و دنبال میرود تا بیابد.و در این یافتن هست که افزان و به حقیقت میرسد.اما حقیقت هست که نجات انسانی در آن هست. غیر آن خواب فکری هست. و خواب فکری کسی را بی نیاز نمیکند.اما روشنایی فکری باعث کمال و حقیقت طلبی و رسیدن و مرحم هست.در این امر  اگر غفلت شد در آن غفلت هست که حقیقت از دست او میرود و این خسران هست.نقصان را بر طرف کردن. مرحم شدن.و وسعت تفکر.بهترین امر حقیقت هست. حال یک پرتقال نمیتواند نارنگی باشد. یعنی نارنگی نارنگیست و پرتقال پرتقالست.این حقیقت هست. اما نارنگی پرتقال هست و پرتقال نارنگی  آنچه ذهن برای خود به خیال بسازد هست فایده ندارد چون حقیقت همانست که هر چیزی اصل خود هست نه اصل آن بزور اصل دیگر شدن.اما در اتحاد نارنگی و پرتقال میشود به مزرعه ای رسید که هر میوه ای خوش و نیکو باشد و در این نیکویی مفید.چرا مثل پرتقال نارنگی زده شد برای اینست که میوه در برداشت خود همان هست که برداشت میشود . اما میوه ای برداشت درست میدهد که درست برداشت شود. برداشت غلط حتی  گل را در نگاه فقط خار میبیند. درخت را بیهوده. خورشید را بی فایده.نگاه درست و دقیق حتی خار را زیبا. علف هرز را زیبا و بیهوده را با مصرف میبیند.اما مصرف آن در هرز بودن آن نیست.بلکه در آنست که همانست.علف هرز نمیتواند گل آفتابگردان باشد اما علف هرز هم زیباست. این نگاه ما به پیرامون خود هست. و الا زیباترین آن زشت و زشت ترین آن هم بیهوده هست.اصلان تفکر مثبت خلقت را بیهوده نمیداند.و تفکر منفی حتی حقیقت را بی فایده میداند.پس در حقیقت درست راه یافتن درست و در راه یافتن درست رسیدن درست هست.

فانوس-32

سه نوع خواب هست.خوابی که با صدای آرام بلند میشوی. و خوابی که با صدای بلند هم بیدار نمیشوی و خوابی که هر چه صدا هم نباشد خوابی اما بیدار نمیشوی. در خواب اول منتظر و زود بلند میشوی. در خواب دوم صدا بلند هست اما رویایی شیرینتر تو را از خواب بیدار نمیکند.و خوابی که خود خوابیست اما دوست نداری بیدار شوی.مثال سه نوع هست. مثالی که قدیمی هست و ماحصل آن جدید می آید مثالی که رویش شده اما پر شدگی آن در درون بذر هست. و مثالی که نیاز نیست چون واضح هست. سه نوع قدیم ماضی بعید و فعل حال هست. ماضی بعیدی که  اتفاق افتاده. ماضی بعیدی که اتفاق افتاده مختص همان زمان. و ماضی بعیدی که خاص همان زمان با شرح همان زمان هست. سه نوع ماضی فعل هست ماضی که باید انجام میشده مال حال حاضر هست. ماضی که مال حاضر هست و در تکامل کار هست. و ماضی حالی که مختص حال حاضر هست.سه نوع لجاجت هست. لجاجتی که برتر از حکمت  خود را خوانند.هست. لجاجتی که دستور به بالا هست. لجاجتی صرف مادی آنهم پر سود از زمین یا تابع فرمان اربابان زمینی هست.سه نوع خواست هست. خواستی که باید انجام گیرد خوش آمد و بد آمد ندارد زیرا صعودی هست نه  بر عکس وارونه. خواستی که انجام گیرد تا قوت عمل کند برای امر مهم. خواستی که باید رشد بیابد تا عمل گیرد.سه خواست دیگر هست گمشده ای نماند که بخواهد و بجوید بکوبد یا بر او مکشوف شود و صعود. گمشدگانی که حقیقت را بخواهند . یا گمشدگانی که خواب شیرین را بخواهند و گویند وادی حیرتی نیست. هیچ خبری نیست. هیچ خبری هم نمیشود. این دیار و کرات همه بوده و قیامتی نیست داوری نیست ملکوتی نیست ببینیم هم خوابیم. بیدار شویم دوباره همینجائیم و اصلان اگر آسمان ملکوت را وضوح نشان دهد و تاج افتخار ملکوتی ما  چون اینجا را دوست داریم آنجا نمی آییم.و آنجایی هم اگر باشد خیال هست ما رویای ان را دوست داریم اما خود آن را نه. مگر روح کباب میخورد و معده دارد نکاح میکند.بالاتر برو بعد دیگر اصلان این زندگی خیالست و ما در خوابی هستیم شیرین اما تلخیش برای وجود این باورهاست. حال که مکشوف هم شده باز ما ندیدیم خب. اگر ببینیم جوری دیگر برداشت میکنیم.حال گذشته افسانه هست آینده نیامده ساعت دیگر هم مثل همین ساعت هست.اما خواب تمام میشود چشم باز میشود ای فلانی که خون جگرش کردیمه... فرمول سر اسرار...حالا که او را دیدیم باور کردیم حال بیا با ما اینجا رو عشقست واقعیت مکشوف شد حالا بر ما بنشین ما تو را قبول کردیم کجا بریم . جواب مستقیم هاویه.ای وای مهربانی چی... بر شما مهربانی گناهی نابخشودنیست. چطور مگه ما بدتر از اونائیم.که... نه خب باید باور کنید اینجوری فکر میکنید هاویه خواب هست. تازه بخشیدن هم که خوابست. تازه هاویه هم خوابست. تازه آنجا هم که رویاست. نه باور داریم زرنگی زمین در آسمان جواب نمیدهد...مهربانی  هست. اما نه آن مهربانی که حاشا بگویید.وای مگه میشه هاویه اصلان جور در نمی آید فرشتگان متابعت کنند تا هاویه.وای پس مهربانی چی مهربانی  خیلی به ما آموختن. زرنگ بازی مباحثه هاویه ای ها در ملکوت.خب همونا بیان شما را به بهشت ببرند دیگه کجاین. اونا که نسخه پیچیدن.وای اینم خوابه مکاشفه حتما شده . مکاشفه ما دوست داریم.خب مکاشفه ه که در زمین خواب بود عملیش نمود کرد ندیدید. وای اونا عملی بود ما فکر کردیم رویاست.آری نسخه پیچان و تمسخر کنندگان و پر نشدگان در پری باید عمل کنند تا در زمان آن حاصل بذر بجویند زیرا  جسم روکش هست و زیر آن اصل آن. روکش آن مهم نیست مهم آنست که شکل اصلی بیند.شکل اصلی چون بیند گوید راست هست. و شکل انسانی تنها روکشی در خاکدان هست . اگر جسم نماند . ملکوت میماند و روح فنا پذیر نیست.شاید قصه ای بنظر آید اما هر قصه ای روزی تصویری دارد. هر چند قصه تصویر شده واقعیت همان امر ملکوتی آن هست.

فانوس-31

ما دو  حرکت بدنی داریم.مشت و کلام.مشت وقتی زده شود خشم هست.کلام هم خشم دارد.اما کلام مشت ندارد پتک دارد خورد نمیکند بلکه میسازد.مشت خورد میکند اما کلام رشد میدهد.حرکت بدنی آسانست دست رها شده میچرخد و میزند و میندازد.اما کلام دست را نیکو میکند تا بچرخدو  بکاردو به عمل آورد. یک مزرعه را سر سبز کند.یک دشت را سر سبزی دهد.نگاه ها به آنچه کاشتید مزرعه ای که سبز هست جلا میدهد روح انسانی را. از مزرعه ای خشک رد شدن کشاورز خواب بوده.اما مزرعه سبز کشاورزی فعال را دارد .هم خود میکاردو هم نگاه بر آن و ماحصل میوه ها و سبزیجات و  آن محصولات برای انسانها مفید هست به شرط آنکه با صبر و حوصله در کاشت و برداشت بکوشد.عرضه و تقاضا سرعت و عجله آن محصول خوب را نمیدهد بلکه صبر و حوصله آن میوه خوب را به عمل می آورد.

سنگلاخ ها از دل زمین بیرون آورده میشود. زمین پر از  هم سطحی میشود و سنگ درون آن بیرون افکنده و بذر ریخته میشود و آبیاری آن.فصل درو مهم هست. اما آنچه درو میشود پشتکار آن سنگلاخی هم سطح کردن زمین و  دانستن آنچه آفت هست زدوده شدن و  رشد نمود خوب پیدا کردن.یک دندان خراب دندان کنار را هم خراب میکند.هم نشین شما انتخاب شماست.اما  اگر قدرت به عمل آوردن بذر نیکو را دارید هم نشین شما تاثیر روی شما نمیگذارد بلکه شما تاثیر روشنایی را درون او میگذارید.هر گاه این  درون شما در پر شدن آماده شد هم نشین شما از شما تاثیر میگیرد اما اگر درون بذر قوی نباشد ممکن است شما از او تاثیر بگیرید. پس مزرعه درون خود را غبار روبی کرده مغز را از تفکر کلام خدا پر کرده قلب را مصفا کردن. و آنگاه به مرحله تاثیر گذاردن پا نهاده اید در مزرعه دیگری که درون او را به آن جلا بدهید.پس ظرفیت سازی مزرعه درون  هست که باید در وقت زمانبندی انسانی که در راه خدا هست آماده شود تا در این  راه شما موفق باشید در صبر استقامت و  هر آنچه نیکو هست.

روزی مردی وارد دهکده ای شد و دید در آن دهکده مردم منتظر شخصی بنام رستم هستند رفت جلو و سلام کرد و گفت شما منتظر چه کسی هستید گفتند منتظر رستم هستیم.گفت من رستمم گفتند نه تو رستم نیستی رستم از آسمان میاد گفت نگاه کنید من در آسمانم. گفتند کجا گفت اونجا گفتند نه اون مال دهکده  کناریه اونا منتظر  اسفندیار هستند اونم از آسمان میاد گفت نگاه کنید من اونم گفتند نه اون مال دهکده کناریه اسمش  مبارک بادا هست اونم از آسمان میاد. گفت پس کی از زمین میاد گفت اون مال دهکده کناریه اونم  از دل کوه میاد بیرون میگه مبارک بادا آمدم بعد کوه دو نیم میشه بعدش کوه دونیم شد کوه تکه هاش پخش میشه و زمین شروع میکنه همش درخت میشه بعد درخت شد همه  آسمان طبیعت میشه بعد زمینم سه هزار چشمه روییده میشه بعد معلوم میشه اون مبارک بادایی هست که دوازده قرن پیش بوده آمده. اما رستم ما مال پنج هزار قرن پیشه مرد حسابی کردو گفت الان که قرنه هفتم هستیم چجوری اون مال اونقدر قرن پیشه گفتند باید قرن جوری باشه که هیچ قرنی به اون قرن نرسه. رفت داخل دهکده دید نشستند عده ای دارن کباب میخورن گفت بهبه چه بوی کبابی میاد گفتند طبق کتاب رستم   و خاطرات نوشته شده بوی کباب من همه جا را گرفت کتاب رستم و حقیقت را در آورد گفت  صفحه چندم گفتند دویستم زد صفحه دویست دید نوشته  دل من کباب شد از دست شما.گفتند چون بوی کباب همه جا را گرفته بود ما همیشه کباب هفته ای هفت روز میخوریم از سهم جمع مردم برای رستم.گفت اینجا نوشته دل من کباب شد گفتند وای بر تو ای ابلیس ای سیاهی  تکه تکه باد هر کسی غیر آنچه اینجا نوشته آورد این تایید شده از سوی عالم بزرگ دین کناری هست که خدایشان نامی دیگر دارد ولی برای ما مقدسه چون اشتراکات داریم.گفت من رستمم گفتند اگر رستمی ما را ببر به آسمان بعد بیار زمین همه زمین را جمع کن و هفت تکه کن و تمام دریا ها را جوشش بده و باز ما را سهم صندوق رستم را پر کن بصورتی که ناتمام نماند. گفتند چون تمام شده. اگرم رستمی کاسه ای بر تو زاهدانه برو و پول جمع کن زیرا ما رستمی میخوام که مفید واقع بشود.و ما الگوی او هستیم ببین مجسمه او را. چقدر زاهدانه هست.گفتند فیزیکت رو به مرگ هست هر وقت مردی تو همان رستمی والا ما منتظر ده رستم از آسمانیم.که با صد رستم دیگه بزودی میان این در کتاب افسانته الرستمیم نوشته شده. کتاب را در آورد دید نوشته کتاب خودش رستم در حقیقت محض  گفت صفحه چنده گفتند بیست و دو خواند نوشته بود من میایم اما  تا آمدم  مرا بالا میبرید و باز آمدم مرا بالا میبرید و هر کسی هر جا بیاد بالا میبریدش. گفتند بالا بردن کار رستم گونه هست والا  پایین بردن که کاری ندارد.خلاصه رستم دید اسمش  دریابنده هست و اون رستم.گفتند اه نمیشه باید رستم باشی والا دریابنده قبول نمیکنیم.هر کسی دریابنده باشه بیاد قبول میکنیم به شرطی که برای ما خدمت کند. و بوی کبابش دل همه را ببرد بعدشم تو زشتی رستم قشنگه.صفحه رو زد نوشته بود نه زیاد زیبا نه آنچنان زیبایی که ببرد دل ها را مگر سیمایش که ببرد دلها را. گفتند نه الان گیشه رو صورت زیبا میفته.گیشه مهمه نه تاریخ حقیقت. بعدشم ما دنبال تو نمیام حوصله نداریم. تازه خارجیای ما که اصلان طرفدار تو نمیشن.اونا با چهره رستم فقط زندگی میکنن و  خاطرات اون که میخوان. خلاصه مطلب  حقیقت  مهمتر هست  و  فهم حقیقت ها و اندیشیدن به حقیقت ها تا آنچه فهم حقیقت هست رسید. و آن فهوای کلام و اندیشیدن در کلامست.

آموزه های بد و غلط و بدعت های بد و غلط مثال تاریکی وارد ذهن افراد میشوند یک آموزه غلط  میتواند مضر باشد اما چه آموزه ای غلط و تاریکست آموزه منافعی برای پیشبرد منافع زمینی نه آسمانی آموزه های آسمانی آموزه های درون روشن کننده و بینش باز کننده و ذهن را مترقی در فرهنگ بینشی در نگاه نو هست به همان نگاه آموزه ای اما در بازه های زمانی کلام در نو شدنی در ریشه فکر میتواند نجات دهنده باشد.کلام  و آموزه ی اشتباه یعنی اشتباه جبران نشدنی میشود.اموزه خوب ارائه میشود ذهن تمیز میدهد هر چند که تاریکی آن را بر نتابد. اصل بنیادین مشکلات منافعات زمینیست که جای خود را به بدعت های بد برای پیشبرد اهداف و حصار میکند. حصار ذهن خطرناکترین حصار هست حصار ذهن بسته خطرناکتر از سلاحی کشنده جمعیست.زیرا هر فکر  بسته یک سلاح خطرناک هست . ذهن بسته باز میشود چشم هست. تفکر هست. رشد هست. اما سمبه پر زور تاریکی هم هست. سمبه تاریکی سمبه ای از امیال و افکار مادی صرف برای پیشبرد اهدافی خاص هست. در داوری نهایی پرسیده میشود تحت چه کسی آموزش دیدی و چه کردی شخص آموزش دهنده جلو می آید و میگوید نمیشناسم آن شخص را شخص میگوید من از تو آموزه خشم دیدم ذهنم قاب کانال تنظیم مثال تو بود و بسته به هر چه گفتید نگاه نکن و نخوان و بعد گویند مگر ذهن تو تمیز نمیدهد خوب و بد را  شخص آموزش دهنده میگوید بما چه ما دنبال صرف امورات مادی و امیال بودیم اینجا آب سرد ریخته میشود روی سر شخص مقابل اما عدالت الهی با آن آموزش دهنده فساد کننده ذهنی کار بیشتری دارد. اما آن شخص  میبایست به دنبال جواب میرفته. در گناه میمیرد در گناه داوری میشود.گفتند هر چه باداباد هست همه بخشیده میشویم خداوند بسیار بخششگر هست برو کاریت نباشه جلو مطمئن. آنجا گفته شود طرف مقابل گرگ بوده یا گرگ نما  چه نسخه شیکی پیچیده برای اهدافش. نگاه کن اینست آنچه پیچیده و انچه برایش سود بوده. نه آن طرف آنقدر وحشتناک جلوه دادند که  اگر یک گناه بکنیم آنقدر کوبیده آتش شویم که جهنمی کامل شویم. گویند کدام گناه منظورشان بوده. اگر گناهی که  بخششگری خدا را زیر سوال ببرد و دنیای بعد حیات  زمینی را آنقدر وحشتناک کنند که طرف بگوید حال گناه کردمو جهنم پس بیشتر کنم.گوش میشنود و چشم ثبت میکند.اما اینها را که گفته اینقدر وحشتناک ملکوت الهی هست. اینقدر وحشتناک این سمت هست.حساب کتاب چشم بسته باز هست. نه آنقدر که ترغیب به گناه بیشتر شود.چه نسخه هایی پیچیدن.فلانی بیا این گفته این که واویلاست خودش. با گناه زیاد در حق دیگران مرده.خب مگر فلان میز منبر نداشته. کدام منبر کدام میز مثالست. هر منبری هر میزی هر تریبونی.فلان ساعت دقیقه در فلانجا .اینقدر دقیق هست که اگر به آفرینش نگاه کنید یک نظم دقیق میبینید. قوای فرشتگان بسیار زیادند قوای انسانی قوای معنوی.ای دل فلانی که فکر میکردیم بدتر از اون نیست رفت بهشت. گویند کی گفته فلانی بده. بیا نگاه کن همونی که فکر میکردی بدتر از اون نیست. ببین چطوری دلش  مثل آینه صاف هست. ببین چه میکرده.مگر خداوند بودید که  از همه چیز آگاهی فکر میکردید دارید و اینگونه نسخه پیچیدید   و نسخه و آبروی فلانی را پیچیدید. خداوند بخششگر هست اما شما نمیبخشید. اما خداوند بسیار هم دقیق سر مسائلی هست. خود میداند ملکوت را چگونه چه  خادمین و اشخاص شخصی  بچرخاند. خلاصه امر آنکه قضاوت دیگری قضاوت خود شماست اگر اشتباه در آن قضاوت باشد خود به قضاوت میروید.چون  به میل خاص انسانها نبودن و به میل خواست خدا بودن مهمتر هست. 

خواری در پیشگاه زمین خواری در ملکوت نیست و ملکوت خواری زمین نیست اگر سرافرازی آن مانند برگزیدن برترین اعتقاد باشد که اعتقاد قلب را مستحکم و دژی محکم بر مغزست زیرا آنچه از مغز درست رد شود هفت عیار پاک شده از صافی قلب بر مصفا شدن از دیده خیریت هست در دهان مرد نیکوکار خیریت هست اما در دهان شرور لعنت کامل آنیکه لعنت کند زنجیره تاریکی را گردن خود افکنده زیرا رحمت بر لعنت چیره میشود.زیرا کیست که رحمت خواهد و آمرزیده نشود و کیست که لعنت خواهد و به گور تاریکی درون نگردد.آنیکه بر کلام و راه خیریت هست از هر رنجی خلاص و زنجیره پیوسته به حق و حقیقت هست.اگر خداوند مد نظر کسی نباشد شرارت بر او چیره میشود و اگر شرارت چیره شد درون تابوت زده درون نفرت از خاکدان درون قبر لعنت میشود.زیرا خداوند شنونده کلام ها و  رحمت خوانی بر گستره فهم انسانهای فهیم هست. آنیکه در شرارت محض خوابیده در شرارت تفکرش به مرگ خواهد رفت اما آنیکه در رحمت خوابیده در رحمت برخاسته خواهد شد اسرار هستی بسیار زیاد هست.و هیچ ماهی پشت ابری نمانده جز ماه روشنی که بیداری ابرهای تیره را میزداید.اگر  پریت بر مسائل سخت بر جان فکر ادمی آید پریت درون کلام گشاینده درهای سخت اما وارد شونده هست. اگر خواریت زمین خواری ملکوت باشد ملکوت سروری هست بر سروران راستین حقیقت.سروران سروری میکنند اما شروران پای انداخته در شرارت هایشان خواهند شد.اگر مقام معنوی بر مقام زمینی افضل هست بر مقام معنوی ارج نهادن ریاکاری نیست اما بر مقام زمینی ریاکاری مانند ارج نهادن بر سیم زر خواهد بود سیم و زری که حاصلی از آن بی فایده اما بد فایده هم هست. زیرا آنهایی که افضل بر مقام معنوی بر مقام دنیوی هستند در پریت بر افضلان راستین خواهند نظاره کرد. زیرا مقام معنوی برای آنهایی که در آن وارد شدند درهای آن برای آنها باز شده به این امر در آن حاصل کردند فهیم و دانا در امورات میشوند.هر کسی مرتبه بالاتر رود به ملکوت نزدیکتر میشود. گویی پای در زمین اما سر در اسمانست.گور برای آنهایی که باور به در گور نماندن هست تنها خاکدان جسم هست زیرا خاکدان جسم را متلاشی میکند اما روح در گور تلف نمیشود مگر روحی در خاکدان جسم مانده از خود درون خود منتهی به موت از موت خواهی بر دیگری در حلقه مرگ انداختن دیگران و دیگری اما رحمت خواهان خیرخواهانو عرش نوازان در بسترهای خود به مانند منتظرین درون حلقه های پراکنده در  ستارگان آسمانی مثال بیداران اما هوشیارانند. هیچ کسی نمیتواند بر قایقی  شکسته سوار شود زیرا قایق شکسته متلاشی از حتی  درون خود بر آب رفتگی و ماندن در شنزار هست اما قایقی که نقاط آن اتصالست مثال قایقی هست که هر چه هم طوفان آید اما غرق نمیشود زیرا به نجات دریا ایدوار نیست بلکه دستی که او را در بر خود زنجیره وار میگیرد. اگر درون آدمی قایقی شکسته شد غرق میشود اما درون آدمی که بادبانش را برافراشته بر پرچمی از مهربانی کرده در خیریت استوار میشود زیرا خدا یاور ستمدیدگان هست.

آنیکه در پیشبرد روند امری مطمئن هست ادعا نمیکند. بلکه هر چه پیش آید را در امر جلو میبرد.زیرا در این هدف شخصی نیست بلکه جمعی هست. شخصی دنبال راه رفتنو  دنبال سر گشتن هست این امر  ادعایی نیست این امر قلبی هست.گرفتن مال نیست. از کسی یا تجاوز قتل منتهی به فضای آن مکان ها.خم و راست شدن سوار شدن رو دوش آدم ها نیست بلکه عزت و احترام به انسانهاست.مال را ریختن در جیب نیست.بلکه سفره برکت برای جمع هست.خدمت کردن هست نه خدمت شدن.آنیکه بر دوش دیگری سوار شود آنی که دوش بگیرد شاید زیر همان سلطه علاقمند باشد اما در داوری آیا زیر یوق همان خواهد بود. در این اوامر با هیچ کسی شوخی نیست.آنی که مالش بدهد . و دنبال بیفتد هیچ امری هم عمل نشود تازه مریض تر هم بشوند.تازه به امر مهم هم نرسند و قوت هم عمل نکند.بعد هاویه هم خریداری کنند این آیا بره بودن هست پس چشم کجاست بیند و گوش کجاست شنود.حتی پرنده که هیچ مگس هم نتوانند.تازه سلطه هم کنند و سواری هم بگیرند.و خم راست هم بشوند. و تکریم شوند. خواری برای ملکوت بهترست از خواری اینگونه برای زمین زیرا کلام کتاب مقدس همینست. جلال مردم در ملکوت نه بدرد خود آنها برای آنها خورد نه جلال آنها برای آنها.