بلاگ
بلاگ

بلاگ

فانوس-1

بنام خداوند بخشنده و مهربان


در فصل اول کتاب به مسئله خداشناسی میپردازیم تا اینکه بدانیم که خدا یعنی چه؟ وقتی ما میخواهیم از خدا صحبت کنیم چه برای کودکان چه در تفکر خودمان چون ماده هستیم و جسم ماده میخواهد چیزی را تعریف کند که ماده نیست.و چه حال روح انسان به ماده و تفکر فرمان دهد تا خدا را بشناسد و حال اصلان از ماده رسته و با روح هم بخواهیم خدا را تعریف کنیم روح که قوی و ضعیف دارد یعنی روح با اعمال خوب در ماده که توانایی دریافت و تجزیه و تحلیل آن را دارد آن هم با تمام خصوصیات درک و فهم کامل چون باز دارد امری را دریافت میکند که خالق اوست و مخلوق هست باید تعریف دیدار خدا.تعریف اینکه خود کیست و از چه امری بوجود آمده را دریافت کند.خود از پدر و مادر که در شکم مادر بوده و طبق علم از یک دوره ماندن در رحم و رسیدن به مرحله رشد به یک دنیای ماده چشم گشوده هست.و طبق نسل از پدر و مادر تا اجداد خود به آدم و حوا میرسد.که از باز دو پسر هابیل و قابیل نسل بشر ادامه پیدا کرده.و البته شیث باز تداوم نسل از این فرزند آدم.پس هابیل و قابیل و شیث. حالا تداوم نسل و اینکه تا چه زمان کدام نسل از مثال قابیل بوده و هابیل و شیث و این تداوم نسل امروزی از تداوم کدام فرزند آدم.خداوند چون امری را بخواهد انجام دهد گوید موجود باش موجود میشود.و علت و قدرت در هم علت در حکمت خدا. و قدرت بر آن چیره میشود در دانایی کل خدا.اگر  مسئله سر ازدواج برادر و خواهر باشد.چون گوید موجود باش موجود میشود.و علت بر اینکه فرشته بصورت زن بشود و بخواهد با پسران انسان ازدواج کند یا گویند جن.چون ماهیت ذاتی بشر قرار هست انسانی باشد.نه نوع فرشته یا امر دیگر.اگر با تعقل بر اینکه گویند فرشته آمدند و ازدواج کردند دو نوع جنس بشری میشود انسان که از فرشته سرشته میشود.اگر دو ازدواج خواهر و برادر و سه آن شیث باشد.و نظر بر اینکه فرشتگان برای امری وقتی بیایند موقتا در زمین توقف میکنند زیرا نوع جنس فرشته با انسان فرق دارد.و این صبر موقت در زمین برای حال امر و انجام کاری باشد بر میگردند به آنجا که تعلق آنهاست.و چون خداوند امری را با حکمت متعالی خود اراده کند موجود باش مو جود میشود.و بعد این که نظر بر امر اینکه با اصل امر که  فرزندان آدم بخواهند با خواهر خود ازدواج کنند چالش جدی بین انسانها هست که چگونه میشود و حتی حرام زاده میشود بچه که بعد حتی سوال تفکر که پس ما چه میشویم.خداوند چون اراده کند دو چشمه در یک آب راکد دو سمت شود یک سمت از یک سمت جدا شود و دو رنگ شود.و به هم نرسد و تفکیک شود.آیا خداوند به همان امری که روح القدس نامند و قابل نشست در انسان باشد بگوید دو فرزند از نوع غیر آنها در رحم قرار ده که چون باز تقابل با عیسی مسیح پیش نیاید و مبحث عیسی مسیح را خواهیم پرداخت در فصلی دیگر اینکه آن دو بگوید یا سه آن اگر طبق فرایند مکانیزم حکمت او از طریق روح در رحم ها قرار گیرد.یا اصلان موجود باش در رحم موجود شود.یا همان حکمت متعالیه شود که بشود از طریق فرشته ای که بتواند این امر را انجام دهد این نوع کار فقط نه از فرشته بلکه از روح القدس امکان دارد بشود.چون فرشتگان قرار گرفتنی در آدم به آن شکل که بخواهند در او روند نیستند اما روح القدس ماهیت آن باز جای فصلی بیان دارد میتواند.پس مسئله سر بیان موارد و تمیز آن توسط ذهن صورت میگیرد. و مفسرین تفاسیر گوناگونی ارائه دادند.پس پدر بشریت آدم هست منتها پدر مادی جسمانی بشر و خداوند هست که سرشت همه بشریت از اوست.زیرا جسم فنا میشود اما روح انسان فنا نمیشود.چون ماهیت روح از خدا هست فنا نمیشود.همچنان که شخصی دیروز فوت کرده در آن عالم باشد همچنان آدم در آن عالم باشد زمان را در نظر بگیرید.چون ماهیت از خداست فنا نیست.ولی جسم همچنان که جسم آدم نیست.جسم شخص دیروز هم تا مدتی در خاک میماند و میپوسد اسکلت میشود.حالا آن نوع خاص آن که سالم میماند باز جای بیان خود را دارد در فصلی که حکمت  و علت آن چیست.پس پدر بشر ماده آدم هست روح او از سرشت اصلی خداست.و تداوم نسل.از  هابیل.قابیل.شیث.هابیل خوب. شیث خوب. قابیل که بعضان گفته میشود تداوم نسل آن تا زمان نوح بوده.و باز غیر ان الان سه تفکیک میکنند از تداوم امروزی از هر سه آن.هستند.اما اختیار انسان در خوب بودن حتی از  طریق قابیل بودن یا هابیل بودن یا شیث بودن. همچنان که پسر نوح یا فرزندان بهترین افراد صالح بد یا خوب شوند.یا ماهیت خوبی خود را حفظ کنند.پس وقتی این فرایند را درک کرده و خداوند را بشناسیم همه خود را از منظر سرشت اصلی از خداوند دانسته و از سرشت جسمانی و ماده از آدم.چون مسئله روح آدم هم از خدا بود.یعنی خداوند آفریده.پدر  بشریت آدم خوانده میشود.منظورن تداوم نسل هست والا روح از چه هست. خود آدم که بدون روح گل بد بو یا همان منظر جسد بدون روح میشود.پس ماهیت آنست که مهم هست.حالا به خدا گویند پدر یا الله. یا اهورامزدا. یا یهوه.عبری.عربی.و...همه میشود خدا.اگر گویند پدر چون سرشت اصلی انسان از اوست پدر روحانی بشر و پدر  جسمانی بشر هم میشود علت دارد؟چون بدون امر خدا حتی همان گل  که بخواهد روح دمیده شود آدم شود هم نمیشود.انسان بشیند به یک  درخت زل بزند بشود چیز دیگری مثالست ها.اما خداوند بخواهد میشود و ماهیت خود را هم درخت حفظ میکند و تبدیل در سرشت اصلی او نمیشود بلکه همان درخت میشود.باید خدا  بخواهد تا بشود.باید خدا بخواهد تا مرده زنده شود باید خدا بخواهد تا کسی شفا پیدا کند.والا عصای موسی نبی قبل آن موسی دویست مرتبه میزد زمین دریا باز نمیشد.اما زمان و وقت آن نزد خدا بود همان چوب در زمان خود شد باز کننده دریا.قبل آن یک وسیله بود زمان خود شد شکافنده دریا.آن هم با آن قدرت بهم نیامدن تا زمان وقت خود.زمان و ساعتی که زمینی نامند در زمان خدا در زمین نوعی و در آنجا چون شکسته میشود  پس خداوند هست که زمان زمین را دارد.چون هر کسی آنجا باشد زمان برای او به این نوع نیست. قادر دانای کل هست که به زمان آن چه زمینی چه در زمان شکسته شده آنجا در نوع آن واقف هست.پس انسانها بخواهند به خدا فکر کنند که حالا خدا خودش چگونه بوجود آمده چون فکر ماده هست. یعنی  در بدن مادی.میخواهد خالق را با مخلوق سنجش فکری کند نمیرسد. گمراه میشود.هیچگاه مورچه نمیتواند به اصل انسان پی ببرد.همچنان انسان به اینکه خدا پس چجوری بوجود آمده.چون لازمه آن نیست که انسان بداند.چیزی را که مثال موریانه و انسان بیند.جز همانقدر که به او قدرت تفکر داده شده میداند خالقی هست که خود مخلوق نیست.و همین که هستیم از او هستیم. بیش از آن فکر کند گمراه و زوال عقلی به او دست دهد.این هم از این فصل.