فانوس-25

پس در این برزخ ماده مادی شما همانگونه که در برزخ روحی بدون جسم هستید و اینجا جسم و روح در یک اشتراک زندگی همانگونه که عمل شماست رویارویی شما هم همانگونه هست روحی که با ارواح مترقی برخورد میکند در عالم بعد موت خروج از جسم مادی نباتی زندگانی جماد و نبات به عالم ارواح انتقال میابد و دریچه انتقال روح به آن عالم که از زیبایی خاص برخوردار هست را میبیند.حال شما قبل دیدن این دریچه سرگردان شوید یا به دریچه رسید یا همانجا بر شما انتقال کامل انجام شود با ارواحی روبرو میشوید که همانگونه وزن اعمال شماست و حال در ماده همینگونه حتی با وسعت زندگانی دنیا همه چی حساب شده و دقیقست و یا حکمت هاست در آن.وقتی شما در عالم روح به یک روح ارواح خوب برخورد میکنید یا بر عکس آن این اعمال شماست که شما را با آنچه باید روبرو شوید روبرو میکند و حال شما در آن مکان راهنما یا در  تاریکی اعمال راهنمایی یابید این که شخصی به مکانی رود و شخصی را در ان عالم در برزخ روحی بیند این مثال آنست که روح در تجربه مرگ موقت انتقال داشته و حال بدنبال روحی میگشته و آن را دیده.و بازگشته و وضعیت روح دیده را تعریف کرده.حال آنکه آن روح از آن مرحله موت عبور کرده و به آن عالم انتقال پیدا کرده. منتهای مراتب چون روح را در عالم برزخ عذاب دیده این را قبل انتقال دریچه بداند و مرحله باز شدن همچنان که در ان عالم بالا دیده اما همان مکان غیر انتقال هست تا از آن مرحله عبور کند.این اصطلاح خفگی یعنی سرگشتگی روح انتقال نیافته در برزخ بد را عالم جهنم موقت بدانند تا انتقال.جهنم موقت جهنمی هست که روح در آن افتاده و انتقال نمیابد انتقال بجایی که باید یابد.عوالم پایین عوالم برزخی تاریکی هست.خواه در زمین خواه در عوالم برزخی بد آنجا. انتقالی که پیدا میکند انتقال تاریکی هست نه انتقال دریچه نور و روشنایی زیبا.انتقال تاریک به انتقال برزخ بد همانند برزخ جسمانی در برخورد در آنچه باید روبرو شود.حال شما  انسان خوبی هستید با آدمهای بد دشمن روبرو میشوید .دشمن حال در هر حالتی بر شما میاید و این برای آنست که وجود شما را نیروهای تحت فرمان ابلیس  نیروی روشنایی میدارند و میخواهند بردارند.به هر صورت آن انسان خوب به شهادت میرسد و حال این رو در رویی برزخی هست که افراد بد برای افراد خوب درست میکنند.برزخی که برای انسان خوب انتقال هست و برای افراد بد برزخ تاریکی هر دو مرگ موت میروند موت برزخ تاریکی و موت برزخ روشنایی.روشنایی آرامش عجیب روح هست و برزخ تاریکی تاریکی ها و آنچه باید با آن روبرو شود.حال آن روبرو شدن ها حکمت هاست و آن نبرد خیر و شر حکمت ها.در نبرد خیر و شر  شما تحت محیط قلمروی قدرت در نبرد با تاریکی ها هستید اما این برزخ اجباری از زور و قدرت بر آن روشنایی ها هست. برزخی که منافع میسازد  برزخی که آن آدمها درست میکنند برزخ ابلیسی هست که در همان قلمرو ایستاده.ابلیس بر بلندی می ایستد و آن چوب دستی سیاه خود را حرکت میدهد.چرا بر بلندی می ایستد و نه پایین زیرا قدرت زمین را بلندی زمین بر تاریکی ها فرمانبرداری ها میداند.یعنی شکست میدهم آنان که در آسمان جا دارند.در حالی که آنها که در آسمان هستند منتظر آن ارواح خوب در جسم هستند.چوب دستی سیاه حرکت میدهد سمت جلو آنها یورش میبرند.فرمان آنها از اوست.زیرا بلندای آنجا را بلندای قدرت زمینی میداند.آنچه به آنها میدهد زوال پذیر و مدت دار هست اما آن دست یاری خدا فرمان مقاومت میدهد و حال در آن اتصال خوبان میگیرد.روح شخصی را در بین انتقال دست کمر خورده میبیند که نگاه بر عکس نمیکند بلکه او از آنچه قرارست بیفتد میگیرد و انتقالش میدهد.به فرمان خدا.اما تاریکی ها که باید آنها را بگیرند ول میکنند میفتد در یک تاریکی هولناک میان حیوانات  درنده ذات به بدی و آدمیان تاریکی.صداهای ترسناک هولناک.اینجا برزخ جسمی نیست برزخ روحی هست روح دارد در آن برزخی که فرمان برده هست عذاب میبیند. حال اگر به آن روح روشنایی بشود اینجا ناعدالتی هست و خداوند عدالت هست.برای همین افرادی که بدی میکنند از آن مکان یک خیال میسازند ابلیس برای آنها خیال را میسازد تا هم خود فرد و هم افراد دیگر از آن خلاص موقت یابند و به ظلم ادامه دهند.حق الناس.زور. ستم. جنایت.همه در ورطه آن بدون حساب و کتاب میشود و فرمان بر اینکه  هر کار شر کنید عالم خیال بر شما تاثیر نکند همین عالم بیننده چشم مادی را ببینید اما آنجا جمله ای که آن افراد میگویند خواهد بود که ما بر شما  در این تاریکی یک هستیم که در ان تاریکی ماده بر شما یک بودیم.حال ما در این برزخ هر جا که شما ما را بیابید بدتر از وضعیت شما یا جایی بدتر یا بسته به آنچه در اعمال هست آن برزخ را تجربه میکنیم.پس شما کسانی را میبینید که در آن وجه تاریکی با شما هستند. همانگونه که ارواح مترقی معنوی در آنچه باید ببینند در یک زنجیره معنوی.حال آنکه شما را نتقال میدهد در دریچه نورانی همانست و آنکه در آن تاریکی همان اما کدام همان هست.آن همانی که خود ساختید آن همانی که خود برداشت کردید.حال همان یا  تحت فرمان های همان.با همان اعمال خود.آنی را ساختید که میتوانستید زیبایی نور معنویت و آرامش آن را بینید یا آنی که ترسناک برای خود ساختید.یکی دوست دارد همش او را بعد تجربه ببیند و یکی وحشت دارد دوباره همان را ببیند یا آنچه دیده حتی لحظه ای آنها را ببیند.پس سعی کنید آنچنان زندگی کنید که پرواز شما مانند رد شدن از انتقال زیبایی دیدن زیبایی رد شدن انتقال به مکانی عالی و خوب باشد نه عذاب آور و نه تاریک و نه هولناک. این ترس از مرگ اعمال هست. والا مرگ برای مومن حقیقی انتقالی از جایی به جایی دیگر و بهتر از جای قبل هست. همچنان که نوزاد هنگام دنیا آمدن جنین رشد یافته شده و حال دست و پا و چشم و گوش دارد یا هر نوعی به دنیا می آید از آن مکان کوچکتر به بزرگتر و باز از جایی بزرگتر به عالم بزرگتری میرود. با آنچه در بر خود و اختیارات روحی خود میبرد یا در تنگنایی که با خود میبرد.

کسی که استقلال دارد  و صاحب فکر و عقیده و استدلالو  اندیشه و تمیز دادن میشود کسی هست که از آنچه پر در معنویت میشود با نه تنها حس بلکه با پر شدن میفهمد این مرحله در ستون ایمانی  هر کسی که بتواند پایه های آن را محکم بالا ببرد نمیریزد بلکه افزان در درخت دانش درون و پر شدن در درون و اندیشیدن در مسائل میشود. کسی که هنوز پایه ایمانیش در حال قوام و بستگی در بالا رفتن هست  باید برای کسب استقلال فکری و درون پر شدن خود بکوشد کوشش معنوی با کوشش علمی فرق دارد کوشش معنوی اتصالیست کوشش علمی شامل بخش های مختلف میشود که دانش افروزی هست در معنویت هم هست. اما آنکه در علم هم خاصیت معنویتی خود را درون دهد برون آن برای حاصل آن میکوشد. پس شکل قیافه شما  مثال موهایتان را بزنید  و شکلتان را تغییر دهید مثالست یعنی انسانی تغییر میکند اما درون او نه. زیبایی میریزد اما  معنویت تنها با خارج کردن روشنایی هست که میریزد. پس پایه ایمانی قوی در رشد هست که قوام پیدا میکند چهره شما یا مغز شما آن هم عوض میشود اما اگر بتوانید راه درست را پیدا کنید و ایمانتان در راه درست شکل گیرد به یک سمت قله میروید اما با همان معیار داوری میشوید.

سر فصل هر حالتی اینست شما به دنبال آب میگردید اما تشنه آب نیستید .آب را پیدا میکنید اما از آن نمینوشید چرا؟ دنبال اب گشتن راهیست برای پیدا کردن آن اما اگر تشنگی نباشد آب فقط مخزنی برای رفع انست اما رفع کدام تشنگی تشنگی اگر نباشد دنبال آب گشتن صرفان  برای چیست؟ یا اصلان دنبال آب نمیگردند و فضای محیط آن را دوست دارند اما آب میشود زیبایی آن.اما تشنه حقیقت با سر مشق هایی دنبال اب میگردد و تشنه هست سیراب از بیشتر دانستن میشود اما انیکه گلالوده میکند آب را شک و تردید هست. شک در اینکه آب سر چشمه گلالود باشد نوشیدن آن را میرباید.تشنگی و تحصیل علم از راه آن علمی که معنوی باشد یا علمی که دست یافتنی باشد با علمی که میشود رسید اما آنچه دریافت میشود و دریافته میشود میتواند تشنگی را بر طرف کند اما تشنه حقیقت یک قدم آید صد قدم به دنبال آن میرود. پس تشنگی اگر نباشد محیط اطرف آب درختان و طبیعت میشود ماندن در یک مکان برای لذت از آب و طبیعت. 

فانوس-24

پایه ایمان قوی با خوش آمد و بد آمد مخلوقات نمیریزد پایه ایمان قوی با خوش آمد و بد آمد خدا هست که قوی میشود یا اصلاح میشود. اما شخصی که رضایت مخلوقات را بر رضایت خدا ارجحیت بدهد یعنی من کاری کنم که خلاف رضایت خداست اما هورا و دست و سوت مخلوقات همراه بیاورد اما خشم خدا.یک ارزن نیرزد آن کف و دست و سوت و هورا زیرا برزخ بعد را برای خود و آنها ساخته.اما آنکه رضایت خدا را مد نظر داشته باشد هم خود را به راه درست و منزلگاه خوب غیر مادی در بر آنجا که نه کف نه سوت و نه هورایی بکار آید در درستی بر خود و دیگران رهنمود میکند.والا ترس بر انسان مستولی میشود ترس از اینست که من از بنده خدا میترسم اما از خدا نه.در حالی که ترسی که بر دل شما ریخته میشود ترس از انسانها نیست بلکه ترس بی ایمانی هست. ترس از مرگ. ترس از خواری زمینی. ترس تنهایی.ترس رانده شدن. ترس قضاوت انسانها. ترس از اینکه درباره من چه فکر میکنند. ببینید خداوند درباره شما چه میخواهد چه فکر میکند به معنای مفهومی وسعت دانایی کل او.در بر زبان ماده انسان.ببینید  رضایت خالق چیست.وای از آن روزی که انسان بترسد که بی ایمانی در او رخنه کرده باشد.و خوش به روزی که انسان نه از زمینیان بلکه ترس حقیقی از رضایت آنکه میتواند لحظه ای هر قدرتی را مثال بادی از جای برکند اما به آنچه میداند و آنچه دانایی کل اوست و ریز و درشت کارها و اموراتو جهان بشری را میداند.پس با ایمان قوی در هر ادیانی هر کسی ایمان قوی داشته باشد حقیقت جویی کند و آن را به درستی دریافته و به دیگری بذر دهد  در مزرعه نیکویی قدم گذاشته.من قضاوتگر به شخص دیگر قضاوت میکند اما من درون خود را نمیبیند اول بدی درون  خود را درست کردن مهم هست و آن را اصلاح کردن بعد درون دیگری را. والا میشود ریاکاری من برتری جو.اما آنیکه خود را صافی دهد و در پی صافی دادن خود آموزه خوب دهد خود را برتر ندانسته بلکه همسان در اصلاح با هم برای هم رفته. من برتری جو از موضع بالاتر دستور میدهد و من همسان در دیگری خوبی را درون خود و دیگری بذر میکند اما من برتری جو بذر را درون دیگری خشک میکند و بذر درستی خود چون رشد کرد دیگری دیگری را رشد میدهد.

پس در این برزخ ماده مادی شما همانگونه که در برزخ روحی بدون جسم هستید و اینجا جسم و روح در یک اشتراک زندگی همانگونه که عمل شماست رویارویی شما هم همانگونه هست روحی که با ارواح مترقی برخورد میکند در عالم بعد موت خروج از جسم مادی نباتی زندگانی جماد و نبات به عالم ارواح انتقال میابد و دریچه انتقال روح به آن عالم که از زیبایی خاص برخوردار هست را میبیند.حال شما قبل دیدن این دریچه سرگردان شوید یا به دریچه رسید یا همانجا بر شما انتقال کامل انجام شود با ارواحی روبرو میشوید که همانگونه وزن اعمال شماست و حال در ماده همینگونه حتی با وسعت زندگانی دنیا همه چی حساب شده و دقیقست و یا حکمت هاست در آن.وقتی شما در عالم روح به یک روح ارواح خوب برخورد میکنید یا بر عکس آن این اعمال شماست که شما را با آنچه باید روبرو شوید روبرو میکند و حال شما در آن مکان راهنما یا در  تاریکی اعمال راهنمایی یابید این که شخصی به مکانی رود و شخصی را در ان عالم در برزخ روحی بیند این مثال آنست که روح در تجربه مرگ موقت انتقال داشته و حال بدنبال روحی میگشته و آن را دیده.و بازگشته و وضعیت روح دیده را تعریف کرده.حال آنکه آن روح از آن مرحله موت عبور کرده و به آن عالم انتقال پیدا کرده. منتهای مراتب چون روح را در عالم برزخ عذاب دیده این را قبل انتقال دریچه بداند و مرحله باز شدن همچنان که در ان عالم بالا دیده اما همان مکان غیر انتقال هست تا از آن مرحله عبور کند.این اصطلاح خفگی یعنی سرگشتگی روح انتقال نیافته در برزخ بد را عالم جهنم موقت بدانند تا انتقال.جهنم موقت جهنمی هست که روح در آن افتاده و انتقال نمیابد انتقال بجایی که باید یابد.عوالم پایین عوالم برزخی تاریکی هست.خواه در زمین خواه در عوالم برزخی بد آنجا. انتقالی که پیدا میکند انتقال تاریکی هست نه انتقال دریچه نور و روشنایی زیبا.انتقال تاریک به انتقال برزخ بد همانند برزخ جسمانی در برخورد در آنچه باید روبرو شود.حال شما  انسان خوبی هستید با آدمهای بد دشمن روبرو میشوید .دشمن حال در هر حالتی بر شما میاید و این برای آنست که وجود شما را نیروهای تحت فرمان ابلیس  نیروی روشنایی میدارند و میخواهند بردارند.به هر صورت آن انسان خوب به شهادت میرسد و حال این رو در رویی برزخی هست که افراد بد برای افراد خوب درست میکنند.برزخی که برای انسان خوب انتقال هست و برای افراد بد برزخ تاریکی هر دو مرگ موت میروند موت برزخ تاریکی و موت برزخ روشنایی.روشنایی آرامش عجیب روح هست و برزخ تاریکی تاریکی ها و آنچه باید با آن روبرو شود.حال آن روبرو شدن ها حکمت هاست و آن نبرد خیر و شر حکمت ها.در نبرد خیر و شر  شما تحت محیط قلمروی قدرت در نبرد با تاریکی ها هستید اما این برزخ اجباری از زور و قدرت بر آن روشنایی ها هست. برزخی که منافع میسازد  برزخی که آن آدمها درست میکنند برزخ ابلیسی هست که در همان قلمرو ایستاده.ابلیس بر بلندی می ایستد و آن چوب دستی سیاه خود را حرکت میدهد.چرا بر بلندی می ایستد و نه پایین زیرا قدرت زمین را بلندی زمین بر تاریکی ها فرمانبرداری ها میداند.یعنی شکست میدهم آنان که در آسمان جا دارند.در حالی که آنها که در آسمان هستند منتظر آن ارواح خوب در جسم هستند.چوب دستی سیاه حرکت میدهد سمت جلو آنها یورش میبرند.فرمان آنها از اوست.زیرا بلندای آنجا را بلندای قدرت زمینی میداند.آنچه به آنها میدهد زوال پذیر و مدت دار هست اما آن دست یاری خدا فرمان مقاومت میدهد و حال در آن اتصال خوبان میگیرد.روح شخصی را در بین انتقال دست کمر خورده میبیند که نگاه بر عکس نمیکند بلکه او از آنچه قرارست بیفتد میگیرد و انتقالش میدهد.به فرمان خدا.اما تاریکی ها که باید آنها را بگیرند ول میکنند میفتد در یک تاریکی هولناک میان حیوانات  درنده ذات به بدی و آدمیان تاریکی.صداهای ترسناک هولناک.اینجا برزخ جسمی نیست برزخ روحی هست روح دارد در آن برزخی که فرمان برده هست عذاب میبیند. حال اگر به آن روح روشنایی بشود اینجا ناعدالتی هست و خداوند عدالت هست.برای همین افرادی که بدی میکنند از آن مکان یک خیال میسازند ابلیس برای آنها خیال را میسازد تا هم خود فرد و هم افراد دیگر از آن خلاص موقت یابند و به ظلم ادامه دهند.حق الناس.زور. ستم. جنایت.همه در ورطه آن بدون حساب و کتاب میشود و فرمان بر اینکه  هر کار شر کنید عالم خیال بر شما تاثیر نکند همین عالم بیننده چشم مادی را ببینید اما آنجا جمله ای که آن افراد میگویند خواهد بود که ما بر شما  در این تاریکی یک هستیم که در ان تاریکی ماده بر شما یک بودیم.حال ما در این برزخ هر جا که شما ما را بیابید بدتر از وضعیت شما یا جایی بدتر یا بسته به آنچه در اعمال هست آن برزخ را تجربه میکنیم.پس شما کسانی را میبینید که در آن وجه تاریکی با شما هستند. همانگونه که ارواح مترقی معنوی در آنچه باید ببینند در یک زنجیره معنوی.حال آنکه شما را نتقال میدهد در دریچه نورانی همانست و آنکه در آن تاریکی همان اما کدام همان هست.آن همانی که خود ساختید آن همانی که خود برداشت کردید.حال همان یا  تحت فرمان های همان.با همان اعمال خود.آنی را ساختید که میتوانستید زیبایی نور معنویت و آرامش آن را بینید یا آنی که ترسناک برای خود ساختید.یکی دوست دارد همش او را بعد تجربه ببیند و یکی وحشت دارد دوباره همان را ببیند یا آنچه دیده حتی لحظه ای آنها را ببیند.پس سعی کنید آنچنان زندگی کنید که پرواز شما مانند رد شدن از انتقال زیبایی دیدن زیبایی رد شدن انتقال به مکانی عالی و خوب باشد نه عذاب آور و نه تاریک و نه هولناک. این ترس از مرگ اعمال هست. والا مرگ برای مومن حقیقی انتقالی از جایی به جایی دیگر و بهتر از جای قبل هست. همچنان که نوزاد هنگام دنیا آمدن جنین رشد یافته شده و حال دست و پا و چشم و گوش دارد یا هر نوعی به دنیا می آید از آن مکان کوچکتر به بزرگتر و باز از جایی بزرگتر به عالم بزرگتری میرود. با آنچه در بر خود و اختیارات روحی خود میبرد یا در تنگنایی که با خود میبرد.

فانوس-24

پایه ایمان قوی با خوش آمد و بد آمد مخلوقات نمیریزد پایه ایمان قوی با خوش آمد و بد آمد خدا هست که قوی میشود یا اصلاح میشود. اما شخصی که رضایت مخلوقات را بر رضایت خدا ارجحیت بدهد یعنی من کاری کنم که خلاف رضایت خداست اما هورا و دست و سوت مخلوقات همراه بیاورد اما خشم خدا.یک ارزن نیرزد آن کف و دست و سوت و هورا زیرا برزخ بعد را برای خود و آنها ساخته.اما آنکه رضایت خدا را مد نظر داشته باشد هم خود را به راه درست و منزلگاه خوب غیر مادی در بر آنجا که نه کف نه سوت و نه هورایی بکار آید در درستی بر خود و دیگران رهنمود میکند.والا ترس بر انسان مستولی میشود ترس از اینست که من از بنده خدا میترسم اما از خدا نه.در حالی که ترسی که بر دل شما ریخته میشود ترس از انسانها نیست بلکه ترس بی ایمانی هست. ترس از مرگ. ترس از خواری زمینی. ترس تنهایی.ترس رانده شدن. ترس قضاوت انسانها. ترس از اینکه درباره من چه فکر میکنند. ببینید خداوند درباره شما چه میخواهد چه فکر میکند به معنای مفهومی وسعت دانایی کل او.در بر زبان ماده انسان.ببینید  رضایت خالق چیست.وای از آن روزی که انسان بترسد که بی ایمانی در او رخنه کرده باشد.و خوش به روزی که انسان نه از زمینیان بلکه ترس حقیقی از رضایت آنکه میتواند لحظه ای هر قدرتی را مثال بادی از جای برکند اما به آنچه میداند و آنچه دانایی کل اوست و ریز و درشت کارها و اموراتو جهان بشری را میداند.پس با ایمان قوی در هر ادیانی هر کسی ایمان قوی داشته باشد حقیقت جویی کند و آن را به درستی دریافته و به دیگری بذر دهد  در مزرعه نیکویی قدم گذاشته.من قضاوتگر به شخص دیگر قضاوت میکند اما من درون خود را نمیبیند اول بدی درون  خود را درست کردن مهم هست و آن را اصلاح کردن بعد درون دیگری را. والا میشود ریاکاری من برتری جو.اما آنیکه خود را صافی دهد و در پی صافی دادن خود آموزه خوب دهد خود را برتر ندانسته بلکه همسان در اصلاح با هم برای هم رفته. من برتری جو از موضع بالاتر دستور میدهد و من همسان در دیگری خوبی را درون خود و دیگری بذر میکند اما من برتری جو بذر را درون دیگری خشک میکند و بذر درستی خود چون رشد کرد دیگری دیگری را رشد میدهد.

پس در این برزخ ماده مادی شما همانگونه که در برزخ روحی بدون جسم هستید و اینجا جسم و روح در یک اشتراک زندگی همانگونه که عمل شماست رویارویی شما هم همانگونه هست روحی که با ارواح مترقی برخورد میکند در عالم بعد موت خروج از جسم مادی نباتی زندگانی جماد و نبات به عالم ارواح انتقال میابد و دریچه انتقال روح به آن عالم که از زیبایی خاص برخوردار هست را میبیند.حال شما قبل دیدن این دریچه سرگردان شوید یا به دریچه رسید یا همانجا بر شما انتقال کامل انجام شود با ارواحی روبرو میشوید که همانگونه وزن اعمال شماست و حال در ماده همینگونه حتی با وسعت زندگانی دنیا همه چی حساب شده و دقیقست و یا حکمت هاست در آن.وقتی شما در عالم روح به یک روح ارواح خوب برخورد میکنید یا بر عکس آن این اعمال شماست که شما را با آنچه باید روبرو شوید روبرو میکند و حال شما در آن مکان راهنما یا در  تاریکی اعمال راهنمایی یابید این که شخصی به مکانی رود و شخصی را در ان عالم در برزخ روحی بیند این مثال آنست که روح در تجربه مرگ موقت انتقال داشته و حال بدنبال روحی میگشته و آن را دیده.و بازگشته و وضعیت روح دیده را تعریف کرده.حال آنکه آن روح از آن مرحله موت عبور کرده و به آن عالم انتقال پیدا کرده. منتهای مراتب چون روح را در عالم برزخ عذاب دیده این را قبل انتقال دریچه بداند و مرحله باز شدن همچنان که در ان عالم بالا دیده اما همان مکان غیر انتقال هست تا از آن مرحله عبور کند.این اصطلاح خفگی یعنی سرگشتگی روح انتقال نیافته در برزخ بد را عالم جهنم موقت بدانند تا انتقال.جهنم موقت جهنمی هست که روح در آن افتاده و انتقال نمیابد انتقال بجایی که باید یابد.عوالم پایین عوالم برزخی تاریکی هست.خواه در زمین خواه در عوالم برزخی بد آنجا. انتقالی که پیدا میکند انتقال تاریکی هست نه انتقال دریچه نور و روشنایی زیبا.انتقال تاریک به انتقال برزخ بد همانند برزخ جسمانی در برخورد در آنچه باید روبرو شود.حال شما  انسان خوبی هستید با آدمهای بد دشمن روبرو میشوید .دشمن حال در هر حالتی بر شما میاید و این برای آنست که وجود شما را نیروهای تحت فرمان ابلیس  نیروی روشنایی میدارند و میخواهند بردارند.به هر صورت آن انسان خوب به شهادت میرسد و حال این رو در رویی برزخی هست که افراد بد برای افراد خوب درست میکنند.برزخی که برای انسان خوب انتقال هست و برای افراد بد برزخ تاریکی هر دو مرگ موت میروند موت برزخ تاریکی و موت برزخ روشنایی.روشنایی آرامش عجیب روح هست و برزخ تاریکی تاریکی ها و آنچه باید با آن روبرو شود.حال آن روبرو شدن ها حکمت هاست و آن نبرد خیر و شر حکمت ها.در نبرد خیر و شر  شما تحت محیط قلمروی قدرت در نبرد با تاریکی ها هستید اما این برزخ اجباری از زور و قدرت بر آن روشنایی ها هست. برزخی که منافع میسازد  برزخی که آن آدمها درست میکنند برزخ ابلیسی هست که در همان قلمرو ایستاده.ابلیس بر بلندی می ایستد و آن چوب دستی سیاه خود را حرکت میدهد.چرا بر بلندی می ایستد و نه پایین زیرا قدرت زمین را بلندی زمین بر تاریکی ها فرمانبرداری ها میداند.یعنی شکست میدهم آنان که در آسمان جا دارند.در حالی که آنها که در آسمان هستند منتظر آن ارواح خوب در جسم هستند.چوب دستی سیاه حرکت میدهد سمت جلو آنها یورش میبرند.فرمان آنها از اوست.زیرا بلندای آنجا را بلندای قدرت زمینی میداند.آنچه به آنها میدهد زوال پذیر و مدت دار هست اما آن دست یاری خدا فرمان مقاومت میدهد و حال در آن اتصال خوبان میگیرد.روح شخصی را در بین انتقال دست کمر خورده میبیند که نگاه بر عکس نمیکند بلکه او از آنچه قرارست بیفتد میگیرد و انتقالش میدهد.به فرمان خدا.اما تاریکی ها که باید آنها را بگیرند ول میکنند میفتد در یک تاریکی هولناک میان حیوانات  درنده ذات به بدی و آدمیان تاریکی.صداهای ترسناک هولناک.اینجا برزخ جسمی نیست برزخ روحی هست روح دارد در آن برزخی که فرمان برده هست عذاب میبیند. حال اگر به آن روح روشنایی بشود اینجا ناعدالتی هست و خداوند عدالت هست.برای همین افرادی که بدی میکنند از آن مکان یک خیال میسازند ابلیس برای آنها خیال را میسازد تا هم خود فرد و هم افراد دیگر از آن خلاص موقت یابند و به ظلم ادامه دهند.حق الناس.زور. ستم. جنایت.همه در ورطه آن بدون حساب و کتاب میشود و فرمان بر اینکه  هر کار شر کنید عالم خیال بر شما تاثیر نکند همین عالم بیننده چشم مادی را ببینید اما آنجا جمله ای که آن افراد میگویند خواهد بود که ما بر شما  در این تاریکی یک هستیم که در ان تاریکی ماده بر شما یک بودیم.حال ما در این برزخ هر جا که شما ما را بیابید بدتر از وضعیت شما یا جایی بدتر یا بسته به آنچه در اعمال هست آن برزخ را تجربه میکنیم.پس شما کسانی را میبینید که در آن وجه تاریکی با شما هستند. همانگونه که ارواح مترقی معنوی در آنچه باید ببینند در یک زنجیره معنوی.حال آنکه شما را نتقال میدهد در دریچه نورانی همانست و آنکه در آن تاریکی همان اما کدام همان هست.آن همانی که خود ساختید آن همانی که خود برداشت کردید.حال همان یا  تحت فرمان های همان.با همان اعمال خود.آنی را ساختید که میتوانستید زیبایی نور معنویت و آرامش آن را بینید یا آنی که ترسناک برای خود ساختید.یکی دوست دارد همش او را بعد تجربه ببیند و یکی وحشت دارد دوباره همان را ببیند یا آنچه دیده حتی لحظه ای آنها را ببیند.پس سعی کنید آنچنان زندگی کنید که پرواز شما مانند رد شدن از انتقال زیبایی دیدن زیبایی رد شدن انتقال به مکانی عالی و خوب باشد نه عذاب آور و نه تاریک و نه هولناک. این ترس از مرگ اعمال هست. والا مرگ برای مومن حقیقی انتقالی از جایی به جایی دیگر و بهتر از جای قبل هست. همچنان که نوزاد هنگام دنیا آمدن جنین رشد یافته شده و حال دست و پا و چشم و گوش دارد یا هر نوعی به دنیا می آید از آن مکان کوچکتر به بزرگتر و باز از جایی بزرگتر به عالم بزرگتری میرود. با آنچه در بر خود و اختیارات روحی خود میبرد یا در تنگنایی که با خود میبرد.

فانوس-23

1-مهربانی بهترین هدیه ایست که خداوند برای درون انسان قرار داده که در برون آن را میتوان به دیگری هدیه داد.

2-ترس و ترسانیدن بدترین چیزیست که بشریت باید از آن دوری کند زیرا خداوند مهربانست.

3-هدیه چیست گاهی یک جمله بهترین هدیه است و آن در درون دیگری حس خوب را کاشتن هست.

4-رضایت خدا مهمترین امریست که میتواند سرچشمه به دریا باشد اگر چشمه به دریا وصل شد عالیست.

5-باور به حیات بعد از موت این نیست که ما نگاه کنیم  که به سیارات و کره زمین و  سیارات که بعد از زمین ما به کجا میرسیم به مثلان ماه خب در این نگاه ما فکر میکنیم کجا میرویم بالای اسمان کجاست و سیارات این نگاه علمی هست بسیار هم خوبست که علم پیشرفت کرده اما  خداوندی که قادر هست این همه سیارات بیافریند خلق کند عالم ارواح را هم در طبقات فرا دید علم بشر خلق میکند شاید از نظر علم با منطق علمی رد شود و انسان فکر کند خب ما این سیارات بعد این آسمان را داریم پس طبقات آسمان کجاست و روح به کجا خواهد رفت اما خداوند را شناختن و پی بردن به اینکه خداوند قادر هست پس اسرار علمی ارزش خود دارد و اسرار معنوی ارزش خود را دارد این بستر پر مبحث ترین میتواند باشد اما نتیجه آن مهمتر هست پس عالم بعد موت با وجود علم و سیارات و اینها میتواند دو وجه  معنویت و علم باشد چیزی که در آن میتواند سرچشمه کوبیدن ها و جستن ها باشد

پس انسانی شبیه دوستی که انتخاب میکند میشود.مثال شما دوستتان شبیه شما نیست اما رفتار او در شما عملکرد میکند.عملکرد دوست شما تاثیر رفتار او میشود در شما. پس انتخاب دوست خوب میتواند شما را رهنمود کند به رفتار او. مثال شخصی میگوید من از فلانی تعلیم یافتم و او را یاد میکند به نیکی .در او تعلیمات او خوب بوده. و پذیرفته تعلیمات او را و بعدان از او به نیکویی یاد میکند.حال دوست شما خدا باشد شما رفتار خدایی پیدا میکنید. خداوند سخاوت هست. خداوند عادلست خداوند قادر هست.خداوند روشنایی هست .روشنایی یعنی در همه امورات درست عمل میکند.میگویند شخصی خدایی هست.یعنی چه یعنی رفتار او سکنات او چهره او همه اعمال رفتار او مثبت هست.اصلان مثل زشتی زیبایی صورت به عنوان نماد زیبایی شناختی و زشتی نیست. گاهی یک شخص چهره خاصی ندارد اما آنقدر جاذبه چهره او شما را جذب میکند که نگاه به چهره او نمیکنید که چه شکلی هست او در درونش و برونش خدایی عمل میکند. خیریت میخواهد شما را به دره نمیندازد . خب روی خود کار کرده. مثال شخصی از اول شروع به کاری میکند همه امورات آن کار را نمیداند تا پیشرفت کند. آنقدر دوست شما در شما تاثیر میکند که شما شبیه او میشوید.اگر انسان میمیرد روح او کجا میرود.حال اگر انسانی روح خدایی داشت روح او کجا میرود.آیا میشود روح خدا را کشت خیر.آیا میشود روح را کشت خیر اما جسم کشته میشود مرگ یا هر چه که فکر کنید عمر پیاله و پایان دارد اما روح کجا میرود.روح مترقی و خدایی سبک پرواز میکند و سنگین نیست آنقدر سریع از زمین مردگان میکند که  انگار منتظر رسیدن به حضور ملکوت الهی هست.روح درگیر و سنگین هنوز درگیر هست چه شده چه اتفاقی افتاده.سرگردان هست بار پرواز سنگینست.این که ملموس هست.حتی تجربه کنندگان مرگ در دستاویز جسم هستند اموراتی را میبینند چون روح جدا نشده .حالت بین موت و حیات هست.اتفاقات را میگویند. اما تا کجا خیلی حالت مرگ نزدیک میشود تا رفتن قسمتی برگشتن هست حالت وخیم مرگ.حالت وخیم تجربه کنندگان متفاوت هست. تا کجا رفتند و چقدر میتوانند بگویند.روح خدایی سریع میرود کاری ندارد چه شد چه بوده چطوری مرده.خیلی مشتاق رسیدن به ارواح مترقی و دوستانشان هستند آنها چشم انتظار حضور آنها در بین ملکوت الهی یا آسمان فرای دید ما هستند.آنها هم همان ما ها هستیم که الان جسم داریم آنها از قید جسم آزاد شدند قفس را شکستندو رسیدند منتها قبلش درست و خیریت و زندگی مفید داشتند.آنقدر دوستان در انتظار خوبانند که حاضرند ملکوت را هم درنگ موقت کنند و دیدار دوستانشان آیند یعنی از جایی که اگر به آنها گویند بیایید دوباره قفس تن کنید حاضر نیستند. مگر امر خدا که هر ممکنی را ممکن میکند و اسامی مختلف روش های مختلف دارد. نه تسلسل نه تناسخ بلکه اصل برابر اصل همان.برای امری مهم.حال چندو چون آن سنگین هست.گاهی فردی شباهتی با فردی میابد مثال یک تصویر قدیمی از شخصی کنار او می ایستد میبیند مو نمیزند.اما پرتره ها و نقاشی ها زمان کشیدن آن مهم هست.یا نقاشی مکاشفه ای کرده کشیده.این هم صاحب نظر دارد. و کارشناس.اما اینکه این روند برای چه هست. گاهی افرادی کاملان رد میکنند و یک زندگی را متصور میشوند.گاهی مثال اسامی مختلف برای ان میگذارند. مثال تولد دوباره از امری در نو شدن. گاهی تولد دوباره به خواست خدا.گاهی هم شکل آن اتفاقی و ناگهانی و گاهی هم توصیفات گوناگون از نحوه آمدن بعضی افراد از گذشته به آینده. گذشته یعنی تفکر انسانی ما والا گذشته در حیات بعد از موت زنده تر از حیات فعلی ماست.هیچکسی برای خدا نمیتواند خط کش بگذارد و با عقل بشری برای خدا حکم کند.مگر خود را خدا بداند.حال اگر بگویی یک خدایی که برای بشریت میگوید فلان کار را خدا انجام نمیدهد ممکن نیست. اما در نظر خدا هر غیر ممکنی ممکنست.حال برای خدا حکم میکنند خب قدرت دارند یک مگس که هیچ یک پشه بیافرینند خلق کنند عاجزند.حتی بال مگس را که زنده کنند.یعنی پر بزند. مثالست یعنی در خلق مگس عاجزند. مگس هم میمیرد پشه هم میمیرد. پس  جان دارد. مورچه هم جان دارد جانش شیرین خوشست.مثال بارز زیبا در یک اثر هنری که شخصی خلق میکند مثال آنست که چیزی را خلق میکند که جان ندارد. اما زیباست.گاهی مثال اثرهای هنری فاخر  حرف دارد.اما این اثر  چقدر  در آن اندیشه و معنویت و حال هدف مهم بوده. کار درست درست نمود میکند.

وقتی در کتب هایی چه اعتقادی چه سایر کتب اموری بدون نام بردن شخصیتی یافتید انطباق صورت میگیرد جایی که اسرار هست انطباق و جایی که روان گفته شده دیگر فهم آنست.بعضی کتب مثل پازل بهم ربطند که یک خط آن پازل آن را بر هم میزند مثال خیلی مسائل پازلی.اینکه انسان باهوش بتواند پازل ها درست بچیند و برداشت درست بگیرد مهمست. والا میشود روخوانی. ولی درک مفاهیم کتابها هست که انسان را به فهم عمیق آن در سطحی که کشش فکری میکشد ببرد بیش آن باید غنی در فکر شد و اگر آن مرحله نیستید همان که روان هست بخوانید زیرا در بر برداشت غلط گمراهی هست و در بر پر شدن فکری بهتر اما نه خط آخر آن زیرا خط فکری دریاست و بسته به کتاب که چه به شما میدهد معمولان معمولان کتابها آخر هایش باید مهمتر باشد بسته به زمانها.مثلان شما کتاب مکاشفه بخوانید کتاب دانیال بخوانید کتاب انجیل و... اینها و زبور مثلان حالا بین آن و انتهای آن و مفاهیم آن.هر کسی تفسیری کرد حمله نکنید به آن شخص بلکه شما هم نظرتان را بگویید گفتمان شکل گیرد و بهترین آن ارائه به مخاطب شود این مثال کلی جهانیست پس با مطالعه بالا به امورات بروید تا ارزش دانش شما به گفتمان آرد یا حرف آن شخص که در آن زمینه بیشتر و تکمیل تر هست را گوش دهید. مگر آنکه گفتمان سنگین که دو شخص سطح دانش بالا در امورات کتاب یا غیره با هم مباحثه کنند توش مسائل خوبی یا دانش افروزی روشن میشود.و هر سطحی از دانش بالاخره گفتمان کنید این خوبست نه دعوا بلکه گفتمان.اختلافات هست اگر دو اعتقاد باشد در گفتمان مهم اینست که به مخاطب نتیجه را واگذار کنید نه رینگ مبحثی بلکه نتیجه قضاوت را به بیننده دهید.

/با یاری آنکه دانای کل هست و دانایی اش به وسعت دریایی بیکران/

هر گاه هر انسانی که بدنبال کشف حقایق رود در پرتو دانش و تحقیق و یاری خداوند به مکشوفاتی رسد البته این مکشوفات اموری هستند که انسان را به هدایت آنچه باید شود برساند یعنی  اعتماد بر خداوند اصول پایه ایمان او باشد هر گاه اصول پایه انسانی درست شد سعی در بهتر کردن اعمال خود کند و آن را جوری روشنایی بخشد که نه شک کند نه ترس بر او مستولی شود. هرگاه شک و ترس در انسان  ریشه دواند روشنایی وجود او به تیرگی رفته اما یقین کسی که به خداوند اعتماد قلبی تفکری داشته باشد خداترسی نه اینکه خداوند ترسناک هست نه این ترس از اینست که اعمالش مورد توجه خداوند نباشد والا مورد توجه خودش باشد اما مورد رضایت خداوند نباشد مثال سیبی هست که خوش رنگ هست خوشمزه نیست و کخ زده هست پس ایمان قوی داخل سیب را کخ زده نمیکند بلکه عیب ها را بر طرف و آنچه حاصل میشود نیکو و ارزنده هست.هر گاه دچار برزخ زمینی جسمی و روحی شدید یعنی یک جا یا علت های کاری شما درست نبوده و باید ان را در رضایت خدا درست کنید.برزخ روحی بدتر از آتش جهنم هست. زیرا برزخ روحی آنچنان شما را میسوزاند که هیچ آتشی نمیسوزاند.برزخ روحی سرگشتگی جسم و روح در عالم ماده هست .این برزخ یعنی شما در یک مرحله از پاک سازی باید پیش رفته و از آن در بیایید.چه کاری انسان را از برزخ روحی جسمی در میاورد کار خوب و ارزنده و درست هست.اگر شما اموراتی را اشتباه روید برزخ جسمانی شما مستولی میشود باید ببینید کجا را اشتباه رفته و درست کنید و نیکی را سر لوحه گیرید با راهنمایی خداوند هست که انسان به سر مقصد درستی میرسد.آفت همه چیز برتری جویی هست.نیش زبان.بدگفتاری.بدرفتاری.بی محبتی.بی مهربانی.زخم زبان خیلی بد هست روح را تاریک میکند.راهنمایی. ارشاد هر اسمی که در هر نموداری گفته شود آنهم با درستی آن شخص در انسان تبلور روشنایی هست.پس زخم زبان بد هست اما راهنمایی با یاری خدا به دیگری خوبست. مهربانی. و روی خوش خوبست ترش رویی و بد اخلاقی امریست که افراد را ناراحت میکند. کدام خوبست خوش رویی همراه با ایمان .ترش رویی و بداخلاقی صفات بد هست. هر صفت بد باعث میشود شما  در برزخ جسمانی روید. صبر.حوصله.استقامت.کار کردن روی خود.و دیگران.محبت.پرهیز از خشم. غرور.غرور آفت هست. غرور  کاذب یعنی غروری که شما را خشمناک میکند.اما خشوع و صداقت و با خدا بودن شما را از غرور میزداید غرور باعث سقوط و خشوع باعث صعود میتواند در کنار اصلاح امورات دیگر شما به یقین اینکه دارید بهتر میشوید برساند. اما غرور خشم. خشم  حرکت سریع حرکت سریع پشیمانی. پشیمانی برزخ. برزخ ساخت برزخ دیگر. برزخ دیگر سخت. اما انسانی که میداند خداوند مقتدر هست و مهربان و عادل شک نمیکند بلکه میداند خداوند دقیق و منظم عمل میکند این نظم خداوند را افراد با صبر در میابند و الا افراد غیر صبور آن را جور دیگر معنی میکنند.

/با یاری  خداوند  مهربان و خداوند خوبی ها و عدالت ها و راستی ها/

آموزه خوب ابلیس را خشمناک میکند. ابلیس نمیخواهد مخلوقات خدا سر منزل درستی گیرند هر امر خوبی را یا تداخل بد میکند یا وقفه میکند یا شک میندازد یا سعی بر خراب کردن آن میکند نیرویی که در صف ابلیس قرار گیرد در همان صف به منزلگاه بدی میرسد و هر نیرویی که در صف خداوند قرار گیرد به سر منزل نیکویی و روشنایی میرسد.عدالت خداوند عدالتی هست بر پایه دانایی کل او و عدالتی که انسان از خدا طلبکاری میکند عدالتی بر پایه وسعت تفکر دانش دانایی خود. کدام یک کفه اش سنگین هست دانایی خدا که اگر یک آن انسانی باشد بینهایت آن دانایی خداست.پس خداوند میداند که هر اتفاقی در جهان بشری علت و اتفاق آن چیست؟و هر علت و اتفاقی و ظلمی و مهربانی را میداند.ریز آن را میداند.و انسانی ریز و امورات را نمیداند یا حدس میزند یا فکر میکند علت آنست. یا تفکر میکند اما به همه آن نمیرسد.چون خداوند دانای دقایق ها و ساعت های رفته و نیامده هست.حال انسانی ساعت بعد خود را نمیداند اما خدا میداند پس ظرف بزرگ آن خداوند هست به مقدوراتی که ارزانی دارد.این ارزانی مسائل و اتفاقات ارزانی داشتن خداوند هست.زیرا اگر انسانی گوید من آن را میدانم خود را دانای کل میداند اما از ظرف بزرگ هر چه ریخته شود در دانش پر شدن این ظرف بزرگ هست که وسعت آن زیادست و دانای کل هست و طبق این ارزانی هست که انسان میگوید خداوند مکشوفات. و مسائلی را در کتب بر آینده گفته هست.نه شخص بلکه خداوند.اگر شد من منیت هست اگر شد خداوند میشود دانش بیکران خدا بر آن شخص.پس هر چه در این امر شما ظرفیت داشته باشید خداوند در ظرف شما دانش آن را میگذارد والا در ظرفی که گنجایش ندارد سر ریز و باعث تباهی بشریت میشود خداوند ظرفیت وجودی اشخاص را میداند و به همان میزان میدهد زیرا بیش از آن میزان شخص توانایی ظرفیت آن را ندارد یا ظرفیت او همان میزان هست یا ظرفیت سازی خود میکند و پرتر میشود در اتصال خدا.

فانوس-22

شما انسان هستید با رشد و قابلیت رشد فکری پس با ارتقای رشد فکری و یافتن استقلال فکری شما خود تمیز دادن را یاد میگیرید و در قلمروی این استقلال فکری هست که مثال یک انسان عمل میکنید نه  اینکه کی چی چجوری بمن خوراک میدهد من تمیز دهنده خوراک فکری خود هستم و خود تشخیص میدهم که چه درست و چه غلط هست .اما در این روند با قلمروی گسترش ذهنم به  این میرسم که خود با رشد فکری و رشد ایمانی و رشد در انچه لازم برای استقلال فکری خود مد نظر دارم در ان رشد ها  ارتقا پیدا کنم بهترین نحوه آن تعلیمات درست و تشخیص در کیفیت تعلیم و یافتن آن هست .پس در این قلمروی ذهنی انسانها خود هستند که آنقدر باید استقلال و رشد ذهنی یابند که بتوانند در امورات مهم و غیره توانایی یا پر شدن و تعلیمات درست همگام سازی در وسعت رشد ذهنی خود را با پر کردن ساختمان فکری از تعلیمات درست و تشخیص و کیفیت آن بنای محکم آن را بسازند و در اتصال این قوت ابزار لازم را داشته باشند تا در هر لحاظی از پر شدن های مختلفی که لازمه در قلمروی ذهن دارند انتخاب کنند در پهنای همه ی آنچه هست اندیشه کنند تفکر کنند استقلال فکری داشته باشند و به رشد تعلیمات خود در بنای فکر خود بکوشند دریای علم و دریای دانش اندوزی را در بنای ذهنی خود رشد دهند و ذخیره فکری کنند.

در خلقت توجه کردن باعث شکوفایی ذهن انسان میشود.این شکوفایی در خلقت در فصل ها و زیبایی های آن یافت میشود.بهار.شکوفه.تابستان گرمای آن و زیبایی هایش .پاییز و آن برگ ریزآن و زیبایی هایش.نگاه ما به همه چیز مثبتی که در پیرامون ما هست انرژی مثبت به نگاه ما هست. اینکه بتوانیم در این انرژی حالت خوب ان را دریافت و انتقال دهیم. یک فرد با همین حس میتواند با کائنات همراه شود.زیرا در غیر این خورد میشود. اگر کوهی از انرژی منفی را درون خود بکارد.پس تاثیر در پیرامون هست. سخت هست چون شما در مقابل تاریکی که تنها بحث یک پیرامون خاص نیست این مسئله قدیمی کهن هست روشنایی و تاریکی  در یک مبحث کهن و نو ان از قدیم هست.زیرا روشنایی اگر بر تاریکی غلبه یابد میتوان اول خود را شکوفا دهد انسانی بعد فصل بهار درون خودش شکوفایی برون گیرد.پس اموزه خوب میتواند یک انسان را زنده کند و در این زنده کردن دیگری را اموزه بد کشنده خود و دیگریست.پس تاثیر گذاری ان اول خدا و بعد فصل بهار درون خود انسان از اتصال هست.خب یک بیمار میتواند بگوید حالم وخیم هست و همین حال وخیم او را از پا در اورد میتواند با کنترل ذهنی خود انقدر به خود انرزی مثبت بدهد که درونش را خزان ذهنی نگیرد و درونش را بهار ذهنی فرا گیرد.بعضی اموزه ها زمان بردار خاص زمان خاصی نیست اگر قرن ها هم بگذرد میتواند زنده کننده باشد.زیرا انسان در زمان هایی نیاز به خواندن دارد تا این جملات درونش زنده شود و حالت وخیمش را خوبی گیرد و ان هم اینست تو میتوانی با قدرت ذهن خوب مثبت نگری و بهار دادن به خود خزان های پیش روی خود را زنده کنی. و این حالت خوب را به دیگری انتقال دهی و او به داخل خانواده و جامعه خود زنجیره خوبی مربوط به برخورد یک حالت خوب در یک پدر به انتقال خانواده. این یعنی جلوگیری از فجایع زیرا محبت مهربانی میتواند با اموزه های خوب از وقایعی جلوگیری کند که گاهی ادم فکرش را نمیکند.پس ذهن انسانها مخلوقات خدا ارزشمند و درون آن یعنی بذر خانواده. بذری که اگر در مزرعه درستی و مهربانی شکوفا شود یک مشکلات را سختتر نمیکند بلکه اول کنترل ذهنی میدهد و بعد در شرایط بهترین روش را عملکرد و تفکر کردن و انجام دادن هست.پس بجای نمک زخم سعی بر ان باید باشد مرحم همدیگر شدن بشویم. این حداقل و حداکثر توانی که بر میاید  آن هم میشود شد.