شمع روشن باران زده

کودکی دید بر آینه پیری خود را

کودک پیر شد درون آئینه خود را

پیری درون آینه جای نگرفت شیشه های شکسته طوفان موج ها را

راه راه دوراهی ها بین چهارراه کودکی رفته پیری را درون آینه بر هم میزند

ضرب ضرب سن و تاریخ تاریخ های شمسی میلادی تاریخ نیامده بر قبل بعد قبلی که در اینه زده

خواب پریشانی احوال خنده روزگار

روزگار هی روزگار درختان باد بر پائیز زده

شمع میسوزد اما چراغدان  را باران نم نم خاموشی از روشنایی زده

حسام الدین شفیعیان

چرخش توپ واره ی زمین

ساعت شنی شنزار دقایق عقربه های فلش زده

تیک تاک چرخش عقربه ها بر ساعت درون قاب شیشه ای

موج ساعت روی گذر جایی در پلی بروی تاریخ

پل های چوبی زمین گرد چرخش توپ واره ی زمین

میدان گلهای خالی دروازه شکستن دقایق رفته

سرعت نور درون نور درون ساعت برای چرخش

و نقطه های تیک تاک زده

حسام الدین شفیعیان

فنجان قهوه ی یخ زده

فنجان قهوه ی یخ کرده ی ماتم زده

قهوه روی تلخ کامی  جریان زده

جریان دریا را تلاطم نمک زده

جای شکر اشک را رقم زده

سکوت نت های باران زده

صدای شکسته ی درهم زده

فالش ترین فالش بر هم قطعات بریده از دفتر نت بر هم زده

حسام الدین شفیعیان

رفته از یاد...

روبرو دروازه ی تنهایی

پشت سر آهنگی پایانی

رودر روی شعری در قاصدکی که میرود به ناکجا

کجا آبادی از ناکجا آباد سرزمین بنفش

خاکستری و قهوه ای روشن از فکر رویایی بادبادک انگیز

چوب کبریت خیس خورده تلاطم شکستن قایق

درون خود دریای موج انگیز

روبرو دریا هست و شهر در تقاطع فکر رفته از یاد...

حسام الدین شفیعیان

دشت آرزوها

من در شعر ها بارانم

در زمستان برفی با هم قطاران آدمک زده

شب ستاره ی فکری که روشن از خستگیست

بحران ستاره در راه درون باران آسمانی که اشک میریزد برای زمین

دشت آرزوهای مانده بر گلو

بغض گرفته از ماتم

و اینجا خط استوای تمام بی خطی های خط کشی شده هست

نقطه ی صفر زمین جایی در انتهای قصه ها...

حسام الدین شفیعیان