/پازل باران زده/

/پازل باران زده/

بین این فاصله را خط بزن
دو سه بیتی هم شده فاصله را ضرب بزن
ضرب بر کلمات واژه را نقطه سر خط مزن
ای از قصه ها سرشار آمده در کاغذی آدمکی شده
آدمک شعر مرا با خود خود رقص بزن
تکیده چون برگ پائیزی بر خشک دم قلمم مرکب بزن
نغمه میخوانم شاید بیدارت کنم
خواب را فاصله هم میبرد شعر را واژه را
باران کلمات نقطه های سرریز از کلمه
چشمه دریا جوشیده از شاعری خسته
جهان میزند زیر آواز گریه خنده بیدار میشود
خنده هوشیار میشود گریه بیدار میشود
سال چندو چند قمری دور کهکشان میلادی
کهکشان میلاد زده شمسی قمر زده هجری هجرت زده
تاریخ باران زده میخ دفتر تاریخ را محکم وصله به هم زده
وصله ها را شعر درهم زده بر هم نظم نثر را آهن زده
زنگ زده زنگار زده قطب قلب شمالی را آجر ها رو ی هم ماتم زده
تا دیوار ثریا صنوبری کج زده ساقه گیاه را حشره آهنگ زده
تن های ماهی را دریا لب زده ماهی را دریا دور از خود زده
پائیز فصل ماضی بعید حال پائیزی فعل پائیزی
زمستان قصه را برف زده شیروانی را گنجشک جیک جیک ناودان چک چک
سروده ای برای تمدن کهن مدرنیته از تکامل کهن
پازلی از تقاطع بلوار رسالت زده رسالت را سالک زده
ماه را آهن زده ابر را ماتم زده دریا را آهن زده زیر سد ماه خورشید پارو زده
قهوه تلخ تکامل دایناسوری ته قهوه روی سکان موج قهوه
شاعر تکه بارانی تکه ابری تکه برفی تکه تکه کلماتی
لقمه از آهن لقمه از آجر لقمه از سیمان گز آهک زده
بالای برج تاب خوردن بالای برج ماه خوردن بستنی را آب خوردن
پایین را غم ماه غم خورشید غم راه غم تاب تاب قلب ها را آهن زده
شعر را آجر بچین بالا برو روی دیوارک شعر چشم انداز خورشید غروبیست کهنه
رخت را بر طناب تاریخ پهن کن خشک میشود تمام صفحات پاک شده از تاریخ
شاعر-حسام الدین شفیعیان

دفتر خوانش نت های بر هم زده

پیرمرد بر جوانی خود میخندد

و موهای سفید از تار تار سه تاری فالش زده از نت های خزان زده

تار تار مبهم دفتر نت های باران زده

صدای سازی درون قلب ماتم زده

موی سفیدی تار تار درون فکر را بر هم زده

شعر هم یخی مانند آب شدن از گرمایی ماتم زده

خوراک چند گام لبخند از نانی بر آهن زده

عابرانی رخت را رقصان زده

چراغکی تابان ماه نور زمین را تاری بر هم زده

درون غار تنهایی آدمک ها تار عنکبوت خیالی چون شاپرکی بر تار تار را محکم زده

سه چند بیتی میخواند اما درون دوباره فراموشی تاب در درون قابی خود را یادگاری بر هم زده

سرایش میکند اما تمام الفبای فارسی را الفبای دیگر زده

خط برون درون خطوط پیری را جوانی فراموشی از خواب نو بر عصر رهگذری که خواب را بر هم زده

میخواند اما چه خوانشی شاید شب را به آهنگ روز بر هم زده چراغی چو ماه شب را بر هم زده

حسام الدین شفیعیان

کهن و نو در نو به کهن

چراغی میبرد خواب را

خواب درون فکری خسته

بادبادکی ادمکی پروازی

پرواز کن ای فکر درون خوابیده

خواب میبرد رویایی را درون کهن تاریخ شمار

شمارش تاریخ فصل یکم کتاب نو به درون پل زدن هست

پل ها نمیمانند اما تاریخ با تمام فصلهایش پلی به کهن و نو هست

حسام الدین شفیعیان

نهال درست رشد زنجیره بر زنجیره ها

کاش فکر را بارانی کنیم

نهال خوبی را رشد بذر ها کنیم

نهال درست شدن از بذر شکوفه میکند

کاش شکوفه ها را بهار جوانی کنیم

نهال آن را بستر  یک زنجیره ی انسانی چراغی بر اندیشه های فصل بهاران در شکوفایی کنیم

حسام الدین شفیعیان

میزگرد تک نفره

میزگرد تک نفره روبروی کلمات تقاطع زده

شور الفبای بی الف آهن زنگ زده

کوچ حروف روی سطر سطر یخ زده

دریاچه ی بی ماهی زنگار زده

غروب خورشید کلاغ را ماتم زده

سکوی بی قایق تور  ماهی بدون ماهی برف زده

صدای پای یک نفر برکه درخت شاخه های برگ ریزان زرد زده

شاعر-حسام الدین شفیعیان