/بیا تا/
بیا تا شاخه ها را ساره باشیم
میان انجمن پروانه باشیم
بیا تا گیتی از خود بر خدا شد
مثال بنده ای پروانه باشیم
بیا تا دفتر زنده شدن ها
مثال گوهری دیرینه باشیم
حسام الدین شفیعیان
کنج اقاقیا پروانه ها رقص شمع میکنند
قصه درازیست شب های یلدا نشده ی فردا
شب با تمام سکوتش سمفونی شعر است
..
باران فصل سرد زمین
سکوت ساعت های تیک تاک زمین
شعری که میبرد با خود بر زمین
فانوسکی در دل شب های زمین
..
حسام الدین شفیعیان
خط کش قضاوت بر همه چیز مقیاسش چیست پارامترش چیست
آری رازهای درون زندگی جهان خط کشش چیست
کاش میشد گفتار نمود اما جهان بعد خط کشش متراژ چیست
رازهای نهفته رازهای خفته چه کسی بر دل این همه راز را میداند
آری آری گوش شنوایی دیداری اما قضاوت سخت چون جهان سخت
شهود و هر چه هست سخت خط کش را دقیق بگذارید
زیرا با همان خط کش شما را متر خواهند کرد روزی
حسام الدین شفیعیان
اگر گیشه حقیقت خالی شد دروغ شیرین جاری شد
اگر بر روشنایی هست اما درستی هست اندیشه هست
آری بخشش هست و ما دنبال حقیقتیم حتی اگر تلخ بهتر از شیرین گذرا
ما احساسات انسانها را جدی میگیریم این جرم ماست اگر اینچنین هست
اما چه کسی بر خود گواهی دهد مگر میشود خود گواهی داد بر خود
خود در نظر دیگران کار توست نه حرف تو
نه کلام فقط بلکه خیلی امورات هست در بر آن
انسانی فکرست و جسم انگار سالیان سال احساس درون چیست
شناخت ها چیست نظاره درون بعد تاریخی انگار صحنه به صحنه جلوی چشم
درون چیست چه بوده چه شده چه رفته هست
درون هم رستاخیزی هست انسان اگر فکر کنی به آنچه در بر او ممکنست
اما مگر تک نگریست مگر بعد خود نگریست چقدر این را حواله میدهند
گویا در لباس میش گرگ شده اند تکه پاره میکنند
جلوتر از فکر آنها اینجا در بعد قدم بعدی تو ف و ما فرفره
برای تاریخ تولد چرا نگرانی درون را بنگر تو خاطره ای
هزاران برابر آن که قدم داشته دیده او مرد زمانهای دورست
و تو چه میدانی انسان در این جسم و قبل آن با تنهایی ها بوده ای
و تو تنها سر اسرار مخفی نیستی
اگر در بر آن همه بنگری و بالا بنگری و زمین بنگری
هنوز حیات انها را در مقیاس زندگانی ها و حال انها ببینی
قدرت عمل در بر زمین و آسمان همه در بر تایید هست
تقصیر ما چیست اگر سخت تر از همه موجودات شده اند
اما آنهایی که در اتحاد قوی هستند چی
آنها در این اتحاد رازهای سر به بسته دارند
آنها خود در این جهان شرارت پیشه که پر شوند
آیا آنها نیاز بر دیدن دارند آنها حرفهایشان کلامشان
نگرششان سالها پیش هم و آنها چقدر اسرار امیزند
چهره های انها گویا آشناست آنها را دست کم مگیرید
آنها سالیان سال در این زندگانی با تو بوده اند
ولی چقدر اسرار آمیزست
حتی این شعر چقدر پیچیده اما برایشان آشناست
حسام الدین شفیعیان
فاتح قلب های جهانی تو
مثل دزیره ناپلئون حرفهای نبرد عاشقی برای فردایی تو
مثال شعری چون شمع در بادی تو
توی قصه های تاریخ کهن چون عصر رنسانسی تو