زندگینامه عیسی مسیح-بخش دوم

و  بعد آمدن عیسی در معبد و پاکسازی آنجا.ترور شخصیت او رونق گرفت. عاملین نفوذ فریسی و صدوقی در حال کار بودند.به نحوی باید شاگردان او کم میشد.زیرا کارهایی میکرد که به او ایمان می آوردند. و هسته اولیه رسولان با دعوت و نوع گفتن مسیح به نتانائیل که تو را قبل اینجا در زیر درخت انجیر دیدم. نتانائیل تعجب کرد من آنجا تنها دراز کش بودم و از خنکای درخت و نسیم  بهره میبردم. این ناصری چگونه مرا دیده اصلان مگر از ناصره شخص خوبی یا امری چیزی خوب بیرون میاد.و اصلان بلواقع این مرد خود مسیح هست. یا ماشیح به عبری.آنها از اوضاع امر کم کم توسط نفوذی خود یهودا اسخریوطی که نه تنها در سکه خیانت کرد بلکه عامل انها بود در حلقه رسولان عیسی میدانست.اما جلویش را نگرفت.بلکه خواست او را اصلاح کند.اما بلواقع طمع یهودا و فرستادگان او که قرار و مدارشان تنها بر محل باغ اجتماع مسیح تنها نبود یهودا قبل آن باغ خرید.قبل آن دزدی کرد. قبل آن خوب گوش میداد تا خوب پس بدهد.آیا مسیح نمیتوانست بفهمد چگونه میفهمید.اما یهودا را گذاشت کار کند.زیرا میدانست که آنها دنبال چه هستند. ابتدا باید جوری وانمود کنند که این نبی برخاسته دروغین و طرفداران خائن دارد که او را به بازی انها در طرح سی  نقره میفروشند. یا تنهایش میگذارند.

و ایمان انها سودی و منافعی هست.مسیح میدانست و کار را پیش میبرد. زیرا آنها از ملکوت غافل بودند.افراد پیش رو در پیش کردن و فریسی و صدوقی عامل بین مردم. این شخص دیوانه هست. این شخص  دیو دارد شیطانی هست. حال خود چقدر دیو داشتند و چقدر دیو پس میدادند و شیطانی بودند.مسیح میدانست ملکوت را دارد پس چرا انهمه غصه میخورد و جان فدایی میکرد زیرا نمیخواست کسی هلاک شود.جز فرزند هلاکت که خود هلاک کرد خود را در طمع.در آنچه کرد.مسیح عجول نبود.میدانست دارند چه میکنند. و نه حرص میخورد نه برای پادشاه شدن غصه داشت. بلکه غصه او و درد های او از نجات آنها بود.و نمیدانستند که این غصه چیست.و برای چه این غصه را میخورد.خیالشان زرنگی میکردند .خیالشان مسیح را حرص میدادند.اما او برایشان دلسوز بود.زیرا چیزی از دست نمیداد ملکوت را داشت و پادشاهی را از دست دادن ملکوت خود در زمین میدانست کدام را داشته باشد بهترست زمین یا ملکوت.مگر  با آن شرارت ها میشد در زمین کار کرد.پادشاهی که آنها میخواستند مسیح را بزور پادشاه کنند.همان پادشاهی میشد که مدتی بعد او را همانها سرنگون کنند.زیرا اوامر خدا و رضایت خدا برای همه خوشایند نیست.امروزه مافیا مینامند.اما در ملکوت مسیح مافیا جایی ندارد. تنها تنها می آیند.پس حکایت دولتمند و مثل داخل شدن ملکوت سخت هست مثلی از حکایت اینست که یا باید مسیح دست به شمشیر برد و هی در برابر تهاجمات بجنگد و خون ریخته شود که این منافات دارد با پایه دین او.زیرا مسیح تعلیمات مثل های سنگین دارد .و هر کدام از نحوه بد برداشت کردن آن از مریضی بگذارم. تا جنگ.  و شمشیر تهیه کنید.تفسیر ان یک کلام شمشیر برنده.جنگ بگذارم یعنی جنگ کلامی و جنگ منافعی آنها.زیرا آنیکه منافعی فکر کند هر کلامی ترس برایش دارد و جنگ آنها در قدرت هست و زور و کشتن و جنگ مسیح کلامی.مریضی که خود میگذاشتند نه مسیح.زیرا آنها دیو جادوگر داشتند و  کلام کسی که از بن جادو و کتاب خوان دعا هست و کلام را خفه میکند و کاشتن مریضی هست آنست که روح را مریض میکند.اما مریضی که به کلام مسیح میدهند بیرون راندن آنها از بدن آنها و دردهای ما را بخود گرفت.و ما را شفا داد البته با ایمان شخص. شما به شخصی هر کسی از افراد نبی یا هر چه میگویند ایمان نداشته باشید چگونه توقع شفا را دارید به چیزی که به او اعتقاد ندارید.مریضی گذاشتن یا برداشتن.چقدر باید بر میداشت و میگذاشتند.چقدر باید در ان زمان تحریف میکردند و کار را وارونه جلوه میدادند و درست میکرد.و کلام اصل آنچه پنهان میکردند به آنها میگفت.چقدر تحریفات دگر کردند.و انگار برای تمام تاریخ بشریت از گذشته تحریف را میساختند. زیرا در هر جایی یک دمی داشتند.در حالی که مسیح نیامده بود جنگ کند یا مریض کند.بلکه تا نجات دهد اما با تبلیغات منفی آنها خود خواسته زیر یوغ همه آنها رفتند از مرض و جنگ آنها سر قدرت.مسیح میگفت طاقت ندارند والا خیلی چیزها میخواست بگوید به آنها.و بنایی از شک بر افراشتند تا هر زمان مسیح در هر مکان یونان میخواهد برود کجا میرود آموزه ها بدهد.میخواستند هر کجا برود با تبلیغات آن زمان خود او را فردی با تهمت های به خودشان میچسبد فردی دیو دار شیطانی و شکنجه شده یک چشم از دست داده.و قادر بر اینک یک خدایی دارد که میگوید واحد هست اما با خدایان آنها فرق دارد.میخواستند بچسبانند به او که خود خودش را میگوید واحد هست و خدای اسرائیل هست.و او حرف از پدر میزند و حرف از روح.روح آشنایی در مزامیر داشتند.اما به فعل آن زمان منافع فراموشی می آورد پدر را درک نمیکردند.دگر  کلام او را هم درک نمیکردند انگار که از چه زنجیره ای دارد حرف میزند و کلام او چیست. میگفتند حتما از خدایی صحبت میکند که میگوید در هم هستیم.حتما خود را واحد میداند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد