بلاگ
بلاگ

بلاگ

صادق هدایت

صادق هدایت (۲۸ بهمن ۱۲۸۱ – ۱۹ فروردین ۱۳۳۰) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود.[۳] او را همراهِ محمدعلی جمال‌زاده، بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستان‌نویسی نوین ایرانی می‌دانند.[۴]

هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و نیز، روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند
صادق هدایت در سال ۱۲۸۷ تحصیلات ابتدایی را در ۶ سالگی در مدرسهٔ علمیهٔ تهران آغاز کرد. در سال ۱۲۹۳ روزنامه دیواریِ ندای اموات را در مدرسه انتشار داد و دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد؛ ولی در سال ۱۲۹۵ به خاطر بیماری چشم‌درد مدرسه را ترک کرد و در سال ۱۲۹۶ در مدرسهٔ سن‌لویی که مدرسهٔ فرانسوی‌ها بود، به تحصیل پرداخت.[۱۴] به گفتهٔ خود هدایت اولین آشنایی‌اش با ادبیّات جهانی در این مدرسه بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی می‌داد و کشیش هم او را با ادبیّات جهانی آشنا می‌کرد. 

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس در ۴۸ سالگی خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.


آخرین عکس صادق هدایت، ۱۳۲۹ (صادق هدایت این عکس را برای تمام خویشاوندانش فرستاد)[۱]

چارلی چاپلین

سِر چارلز اسپنسر چاپلین جونیور (انگلیسیSir Charles Spencer Chaplin Jr.؛ ۱۶ آوریل ۱۸۸۹ – ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷) بازیگر کمیک، فیلم‌ساز و آهنگ‌ساز انگلیسی بود. او در دورهٔ فیلم صامت به شهرت رسید. چاپلین از طریق شخصیت سینمایی خود، ولگرد کوچولو، به یک نماد جهانی بدل شد و یکی از مهم‌ترین چهره‌های تاریخ صنعت سینما محسوب می‌شود. حرفهٔ او از کودکی در دوران ویکتوریا تا یک سال پیش از مرگش در سال ۱۹۷۷، بیش از ۷۵ سال به طول انجامید و در طول این مدت با ستایش و جنجال‌هایی نیز روبه‌رو شد.

دوران کودکی چاپلین در لندن با فقر و سختی گذرانده شد، به‌طوری‌که پدرش مفقود بود و مادرش از لحاظ مالی کم‌درآمد بود. او پیش از ۹ سالگی دوبار به اردوی کار فرستاده شد. در ۱۴ سالگی، مادرش در یک آسایشگاه روانی بستری شد. چاپلین از سنین پایین شروع به اجرا کرد و بعدها به‌عنوان بازیگر روی صحنه و کمدین مشغول به کار شد. در ۱۹ سالگی با شرکت معتبر فرد کارنو قرارداد امضا کرد و این شرکت او را به آمریکا برد.

چاپلین در زمینه‌های سینما و تئاتر ۷۷ سال (۱۸۹۹–۱۹۷۶) فعالیت کرد. شروع فعالیت‌های وی از سالن ویکتوریای انگلستان به عنوان پسربچه‌ای در فقر مطلق و در خانواده ای بد[۱] آغاز شد و تا سن ۸۷ سالگی ادامه یافت. وی در سال ۱۹۱۹ همراه با تعدادی از دوستان سینمایی خود اتحادیهٔ سینماگران را تأسیس کرد. چاپلین یکی از محبوب‌ترین و بزرگترین هنرمندان قرن بیستم میلادی و تاریخ سینما است. وی در طول دوران فعالیت هنری‌اش، سه بار موفق به دریافت جایزه اسکار شد. طولانی‌ترین تشویق ایستاده تاریخ - ۱۹۷۲: چارلی چاپلین در چهل و چهارمین مراسم اهدای جوایز اسکار ۸۲ ساله بود و پس از ۲۰ سال تبعید برای گرفتن جایزه اسکار افتخاری به آمریکا بازگشت. وقتی نام چاپلین برده شد، حاضران در سالن ایستادند و ۱۲ دقیقه او را تشویق کردند؛ طولانی‌ترین تشویق ایستاده تاریخ اسکار. چاپلین جایزه‌اش را از جک لمون گرفت..[۲] آدولف هیتلر با اینکه می‌دانست که چارلی چاپلین برای مسخره‌کردن او سبیل مسواکی می‌گذارد با این همه از طرفداران فیلم‌های او بود

خانوادهٔ چاپلین بیش از ۴۰ سال پس از مرگ وی نامه‌ای در کشویی قفل‌شده پیدا کردند که در آن اشاره شده بود که چاپلین در کمپ کولیها در اسمسویک در نزدیکی بیرمنگام انگلستان متولد شده‌است. این نامه در اوایل دههٔ ۱۹۷۰ توسط جک هیل به چاپلین فرستاده شده‌است. در این نامه گفته شده‌است که عمهٔ او یک ملکهٔ کولی بوده‌است و او در کاروان عمه‌اش متولد شده‌است.

بیماری مادر چاپلین از آنجایی آغاز شد که در یکی از اجراهای زنده تئاتر در لندن که برای سربازان اجرا می‌شد، یکی از اجسامی که سربازان مست به روی صحنه پرتاب می‌کردند به سر مادرش برخورد کرد و مادر چاپلین خون‌آلود و اشک‌ریزان به پشت صحنه رفت و چاپلین پنج‌ساله به روی صحنه آمد تا تماشاچیان عصبانی را با خواندن آهنگی سرگرم و آرام کند.

وی سرانجام در ۲۵ دسامبر ۱۹۷۷ در سن ۸۸ سالگی در سوئیس درگذشت. جسد این کمدین در سال ۱۹۷۸ از خاک خارج شد و توسط دو مرد که در ازای بازگرداندن جسد از وکیل چاپلین تقاضای دریافت پول داشتند، در یک مزرعه ذرت دفن شد. جسد از گورستان دهکده‌ای در سوئیس که چاپلین ۲۵ سال آخر عمر خود را در آنجا گذرانده بود ربوده شده بود و پس از سه ماه، با دستگیری جنازه دزدها (دو مهاجر از بلغارستان و لهستان) به همان‌جا بازگشت. ولی این بار تابوت او را از بتن مسلح ساختند. گورکن دهکده که بار اول دزدیده شدن جسد را کشف کرده بود می‌گوید دیگر امکان ندارد که جسدش را در نیمه شب بدزدند. او می‌گوید: «برای این کار احتیاج به یک مته بادی خواهید داشت و سر و صدای زیادی به پا خواهید کرد.

Charlie Chaplin - WikipediaThe Untold Story of Charlie Chaplin and Harry Crocker | Oscars.org |  Academy of Motion Picture Arts and SciencesCharles Chaplin - Turner Classic Movies

ونسان ون گوگ

وَنسان وَن گوگ[نکته ۱] یا وینسنت ویلم فان خوخ[نکته ۲] (به هلندیVincent Willem van Gogh) (زادهٔ ۳۰ مارس ۱۸۵۳ – درگذشتهٔ ۲۹ ژوئیهٔ ۱۸۹۰) یک نقاش پست‌امپرسیونیسم هلندی بود که کار او تأثیر گسترده‌ای بر هنر سده ۲۰ (میلادی) داشت. کارهای او شامل شب پر ستاره، تک‌چهره، خودنگاره، چشم‌انداز، طبیعت بی‌جان، سرو، کشتزار گندم و گل‌های آفتابگردان است. او از کودکی به نقاشی علاقه داشت ولی تا اواخر دههٔ دوم زندگی‌اش نقاشی نکرد. او بسیاری از کارهای شناخته‌شده‌اش را در دو سال آخر زندگی‌اش تکمیل کرد. وی در یک دهه بیش از۲٬۱۰۰ کار هنری تولید کرد که شامل ۸۶۰ نقاشی رنگ روغن و بیش از ۱٬۳۰۰ نقاشی با آبرنگ، طراحی و چاپ[۲] می‌شود.

ون گوگ در خانوادهای سطح متوسط به بالا به دنیا آمد و جوانی خود را به عنوان فروشنده آثار هنری گذراند. او پس از تدریس در آیل‌ورث و رامس‌گیت انگلستان به لاهه، لندن و پاریس مسافرت کرد. او در جوانی عمیقاً مذهبی بود و آرزو داشت کشیش شود. از سال ۱۸۷۹ به عنوان مُبلغ مسیحی در میان کارگران زغال‌سنگ در بلژیک فعالیت کرد و در آنجا آغاز به کشیدن طرح‌هایی از مردم محلی نمود. در سال ۱۸۸۵ سیب‌زمینی‌خورها را که نخستین کار مهم او شناخته می‌شود کشید. در مارس ۱۸۸۶ به پاریس رفته و با امپرسیونیسم فرانسوی آشنا شد. بعدها به جنوب فرانسه رفت و تحت تأثیر نور آفتاب شدید آنجا قرار گرفت. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به‌سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو نقاشی به نام تاکستان سرخ و چند طراحی از خود را فروخت.[۴] اما اکنون به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین نقاشان سده ۱۹ (میلادی) در جهان شناخته می‌شود. ون گوگ شیفته نقاشی از مردم طبقهٔ کارگر مانند تابلوی سیب‌زمینی‌خورها، کافه‌های شبانه مانند تراس کافه در شب، مناظر طبیعی فرانسه، گل‌های آفتابگردان، شب پر ستاره و خودنگاره بود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی اختلال دوقطبی و فشار روحی رنج می‌برد.

هنوز در مورد نحوه مرگ ونسان تردید وجود دارد، برخی معتقدند او خودکشی کرده و برخی دیگر یقین بر کشته شدن وی دارند

سال‌ها از مرگ او می‌گذرد و شواهد حاکی از خودکشی ون گوگ است. حالا گروهی از تاریخدانان و دانشمندان نگاهی عمیق‌تر به مرگ او انداخته‌اند.
 
به گزارش فرادید، 27 ژوئیه 1890  (7 اردیبهشت 1269 شمسی) است. ونسان ون گوگ به مزارع ذرت وسیع پیش روی خود می‌نگرد. چندین ماه توهم و افسردگی حالا افکار این نقاش 37 ساله را احاطه کرده است. او یک هفت تیر را برمی‌دارد ... و تمام. یکی از مشهورترین نقاشان تاریخ به زندگی خود پایان می‌دهد.

اما یک گروه متشکل از تاریخدانان و دانشمندان نظر متفاوتی دارند. آن‌ها چندین سال را صرف مطالعه و پژوهش در این ارتباط کردند و حالا از یک چیز مطمئن هستند: داستان مرگ ون گوگ باید از نو نوشته شود. اما سوال اینجاست: «در ساعت آخر زندگی ون گوگ چه اتفاقی افتاد؟»

در ماه مه 1890، یعنی سه ماه پیش از مرگش، او از پاریس به اور سور اواز (Auvers-sur-Oise) رفت. روستایی کوچک که در سی کیلومتری شمال پاریس واقع شده است. ونسان در آنجا یک اتاق در مهمانخانه «اوبرژ راوو» اجاره می‌کند و شیداییِ خلاقانه خود را در آنجا می‌پروراند. او در طول 68 روزی که در آنجا بود، بیش از 80 نقاشی و 60 مجموعه را نقاشی کرد.

گفته می‌شود که چند لحظه قبل از آن شلیک، یک پلیس از او پرسیده بود: «نکند می‌خواهی خودکشی کنی؟» ون گوگ نیز با شکایت جواب داده بود: «احتمالا.» اما چرا کسی که می‌خواهد خودکشی کند باید با خود سه پایه نقاشی را نیز ببرد؟ اصلا چرا برای خودکشی به شکم خود شلیک کند؟ و حتی اگر به شکم خود شلیک کرده بود، چرا با یک شلیک دیگر به درد و رنج خود پایان نداد؟

«دکتر وینسنت دی مائو» پزشک قانونی است که در چندین دادگاه از جمله در دادگاه نوجوان آمریکایی «ترایون مارتین» شهادت داده است. او می‌گوید: «از دید کارشناسی، خیلی بعید است که ون گوگ خودش آن زخم‌ها را به جای گذاشته باشد. او به خود شلیک نکرد.»

دی مائو اساس یافته خود را بر این می‌گذارد که هیچ اثری از باروت بر روی دستان ونسان دیده نشده بود، زیرا تفنگ‌های آن زمان با باروت پر می‌شد. او در ادامه می‌گوید: «به همین دلیل، زخم‌هایی که بر اثر شلیک گلوله از فاصله نزدیک به وجود می‌آیند خیلی کثیف هستند. همچنین یک آدم چپ‌دست (ون گوگ) نمی‌تواند با آن زاویه به خود شلیک کند. در نهایت، عدم وجود آثار باروت – در گزارش منتشر شده از کالبدشکافی آن زمان نیز تایید شده بود – نشان می‌دهد که آن گلوله حداقل از فاصله نیم متری شلیک شده است.»

در چنین شرایطی نمی‌توان تصور کرد که ون گوگ به خودش شلیک کرده باشد. اما اگر ون گوگ به خود شلیک نکرده است، پس چه کسی ممکن است «پدر نقاشی مدرن» را کشته باشد؟

برای پاسخ به این سوال‌ها، این دو چندین مدرک خوب نیز پیدا کرده‌اند. مثلا گفته‌اند که ون گوگ در روز مرگش در جلوی خانه «رنه سوکرتان» دیده شده است. جوانی 16 ساله که به او زور می‌گفته و صاحب یک تفنگ هم بود. گفته می‌شود گلوله اغلب در تفنگش گیر می‌کرده است. حالا 125 سال بعد از آن اتفاق، آن پسر به متهم اصلی این دو تاریخدان تبدیل شده است.

در هفت اوت 1890، یک روزنامه فرانسوی مقاله‌ای راجع به مرگ او منتشر کرد. در اینجا نوشته شده بود که این نقاش هلندی تفنگ را چرخانده و ماشه را کشیده است. سپس با درد فراوان به اتاق اجاره‌ای بازگشته و شب همان روز می‌میرد.

در روزی که می گویند حادثه اتفاق افتاده، ون گوگ در حالی که زخم عمیقی روی شکمش داشت و سه پایه ای که برای نقاشی با خود برده بود دیگر همراهش نبود، به مهمان خانه برگشت، خودش را به اتاقش رساند و ۲۹ساعت بعد، همانجا از دنیا رفت. اینها در روزنامه فرانسوی «پونتویسن» نوشته شده بود. در هفتم اوت ۱۸۹۰، این روزنامه بود که برای اولین بار ماجرای مرگ ون گوگ را روایت کرد و مرگ او را خودکشی قلمداد کرد.

هیچکس حتی خود ونگوگ تصور نمیکرد کـه او نبوغ ویژه‌ای در نقاشی داشته باشد و شاید تصور میشد او هنر را نیز مانند سایر کارها رها کند. ونسان بـه سرعت از یک نقاش تازه‌کار بـه یک استاد واقعی تبدیل شد؛ هرچند در طول دوران زندگی خود طعم شهرت را نچشید و مورد توجه نبود. ونسان ون گوگ درسال 1880 ودر سن 27 سالگی هنر را بـه صورت جدی آغاز کرد. او پس از 9 ماه تحصیل در آکادمی هنر بروکسل، درس را رها کرد و بـه خانه برگشت. هرچند ونسان با بازگشت بـه خانه پدری، یادگیری طراحی را رها نکرد و با الهام از زندگی دهقانان بـه طراحی می‌پرداخت. در اواخر سال 1881 او در پی یک شکست عشقی دیگر بـه لاهه رفت ودر آنجا هم بـه کار طراحی و نقاشی ادامه داد.

خلاصه زندگی ونسان ونگوگ در یک نگاه

او پیش از آنکه هنرمند شود بـه سراغ مشاغل زیادی رفته بود.

حرفه او بـه عنوان یک هنرمند طول زیادی نداشت.

عده ای از محققین این واقعه را کـه او گوش خودرا برید زیر سوال برده‌اند.

او عده ای از مشهور‌ترین آثار خودرا در آسایشگاه روانی خلق کرد.

او هرگز ازدواج نکرد و فرزندی نداشت.

تحقیقاتی انجام شده کـه نشان میدهند مرگ او یک خودکشی نبوده اسـت.

همسر تئو، برادر ونسان، نقش مهمی در مشهور شدن او پس از مرگش بازی کرد.

وَنسان وَن گوگ که از بیماری روانی رنج می‌برد، در دسامبر ۱۸۸۸ گوش چپ خود را با تیغ سلمانی برید.[۲۰] دربارهٔ اصل ماجرا تردیدی وجود ندارد و خود نقاش هم در دو خودنگاره تصویر خود را با گوش باند پیچی شده کشیده‌است. ون گوگ تا روز ۲۳ دسامبر دو گوش درست داشت، اما روز بعد که او را در بستر غرق خون یافتند، جای گوش چپ[۲۱] او خالی بود و به یاد نمی‌آورد چه بلایی به سرش آمده‌است. دربارهٔ چگونگی ماجرا حرف و حدیث زیاد است و دو گفتمان بر سر زبان‌ها است:

نخست: ون گوگ، که در اوایل سال ۱۸۸۸ به توصیه برادر کوچک و مهربانش تئو به شهر آرل در جنوب فرانسه کوچ کرده بود چند ماه بعد به ناراحتی روحی و افسردگی شدید دچار شد؛ او در کابوسهای ترسناک و هذیانآلود دست و پا می‌زد و به حالت روان‌پریشی نزدیک می‌شد. هنرمند رنجور و حساس که از مدتی پیش در گوش چپ خود صداهایی تحمل‌ناپذیر می‌شنید تصمیم گرفت با اقدامی قطعی خود را از شر گوش راحت کند.

دوم: روایت دیگر این است که ون گوگ به یک زن روسپی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک «هدیه گرانبها» تقدیم کند و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد؛ زیرا راشل واقعاً گوش بریده را دریافت کرد.

بر پایه باور بیشتر مردم، وی خودکشی کرده‌است؛ ولی بر پایه برخی گفته‌ها، مرگ وی در اثر شلیک گلوله از یک تفنگ معیوب توسط دو نوجوان مست صورت گرفته‌است و وی بعداً تصمیم گرفت که برای حفاظت از آنها، مسئولیت واقعه را بر عهده بگیرد. پژوهشگران معتقدند که گلوله با زاویه و نه به‌طور مستقیم به قسمت فوقانی شکم ون گوگ اصابت کرده‌است. در حالی که در صورت خودکشی انتظار می‌رود گلوله به‌طور مستقیم به فرد اصابت کند

Biography of Vincent van GoghTheo van Gogh (art dealer) - Wikipedia

فرانتس کافکا

فرانتس کافکا (به آلمانیFranz Kafka) (زاده ۳ ژوئیهٔ ۱۸۸۳ – درگذشته ۳ ژوئن ۱۹۲۴)، یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان آلمانی‌زبان در قرن ۲۰ میلادی بود. آثار کافکا در زمرهٔ تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به‌شمار می‌آیند

فرانتس کافکا به دوست نزدیک خود ماکس برود وصیت کرده بود که تمام آثار او را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیت‌نامه سرپیچی کرد و بیشتر آثار کافکا را منتشر کرد و دوست خود را به شهرت جهانی رساند.[۴] پُرآوازه‌ترین آثار کافکا، رمان کوتاه مسخ (Die Verwandlung) و رمان‌های محاکمه، آمریکا و رمان ناتمام قصر هستند. اصطلاحاً، به فضاهای داستانی که موقعیت‌های پیش‌پاافتاده را به شکلی نامعقول و فراواقع‌گرایانه توصیف می‌کنند — فضاهایی که در داستان‌های فرانتس کافکا زیاد پیش می‌آیند — کافکایی می‌گویند

کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمه ایتالیایی به نام آسیکوراتسیونی جنرالی (Assicurazioni Generali) درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامه‌های او در این مدت برمی‌آید که از برنامهٔ ساعات کاری — شش صبح تا هشت شب — ناراضی بوده؛ چون نوشتن را برایش سخت می‌کرده‌است. او در ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۸ استعفاء داد و دو هفته بعد، کار مناسب‌تری در مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از کار خود به عنوان «کاری برای نان درآوردن» و پرداخت مخارجش یاد کرده‌است. با این وجود، او هیچ‌گاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیع‌های پی‌درپی نشان از پرکاری او دارد. به ادعای پیتر دراکر، استاد مدیریت، در همین دوره کافکا کلاه ایمنی را اختراع کرد و به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد

کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار بیماری سل شد و ناچار شد چندین بار در دورهٔ نقاهت به استراحت بپردازد. در طی این دوره‌ها خانواده او به ویژه خواهرش اُتا مخارج او را می‌پرداختند. در این دوره، با وجود ترس کافکا از این که چه از لحاظ بدنی و چه از لحاظ روحی برای مردم نفرت‌انگیز باشد، بیشتر مردم از ظاهر پسرانه، منظم و جدی، رفتار خونسرد و خشک و هوش نمایان او خوششان می‌آمد.[۹]

باور بر این است که کافکا در سراسر زندگی خود از افسردگی حاد و اضطراب رنج می‌برده‌است. او همچنین دچار میگرن، بی‌خوابی، یبوست، جوش صورت و مشکلات دیگری بود که عموماً عوارض فشار عصبی و نگرانی هستند. کافکا تلاش می‌کرد همهٔ این‌ها را با رژیم غذایی طبیعی، مانند گیاه‌خواری و خوردن مقادیر زیادی شیر پاستوریزه‌نشده (که به احتمال زیاد سبب بیماری سل او شد[۱۰]) برطرف کند. به هر حال بیماری سل کافکا شدت گرفت و او به پراگ بازگشت. سپس برای درمان به استراحتگاهی در وین رفت و در ۳ ژوئن ۱۹۲۴ در همان‌جا درگذشت. وضعیت گلوی کافکا طوری شد که غذا خوردن آن قدر برایش دردناک بود که نمی‌توانست چیزی بخورد و چون در آن زمان تغذیه وریدی هنوز رواج پیدا نکرده بود راهی برای خوردن نداشت. بنابراین بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داد. بدن او را به پراگ برگرداندند و در تاریخ ۱۱ ژوئن ۱۹۲۴ در گورستان یهودی‌ها در ژیژکوف پراگ به خاک سپردند.

کافکا در طول زندگی خود، تنها چند داستان کوتاه منتشر کرد که بخش کوچکی از کارهایش را تشکیل می‌دادند و هیچ‌گاه هیچ‌یک از رمان‌هایش به پایان نرسید (به جز شاید مسخ که برخی آن را یک داستان بلند می‌دانند). نوشته‌های او تا پیش از مرگش چندان توجهی به خود جلب نکردند. کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که پس از مرگش همهٔ نوشته‌هایش را نابود کند.

Franz Kafka - WikipediaFranz Kafka auf suhrkamp.deFranz Kafka -