16 و او را نزد شاگردان تو آوردم، نتوانستند او را شفا دهند.
14 و نزدیک آمده، تابوت را لمس نمود و حاملان آن بایستادند. پس گفت، ای جوان، تو را میگویم برخیز.
54 پس او همه را بیرون کرد و دست دختر را گرفته، صدا زد و گفت، ای دختر برخیز.
52 و چون همه برای او گریه و زاری میکردند، او گفت، گریان مباشید! نمرده بلکه خفته است.
37 خوشابحال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد. هر آینه به شما میگویم که کمر خود را بسته،ایشان را خواهد نشانید و پیش آمده، ایشان را خدمت خواهد کرد.