آدمک تن شده تن های آدمک شده
/حسام الدین شفیعیان/
شهر غزل باران بارش از حروف شد
زپس رنگین کمان با شکوه شدحسام الدین شفیعیان
باران نهفته زیر پوستی
جایی چشمانم خوابیده جایی بیدارست
باران درون غمهایم روانست
کسی نفهمید چرا پائیز غم برگ ریزانست
آجرها درون زندگی ناپیدا هست
و سطر سطر درون من کاغذ بارانی بی باران هست
میتابد خورشید اما انگار سالهاست که درون من مهتابی به وسعت روشنایی فردا هست
حسام الدین شفیعیان
شاخه های بهار درختان بهاری و گلفشانی فصل
پاییزی یا زمستانی یا تابستانی که فصلی دگر دارد
نغمه خود را به فصل ها بدهیم
بهار هم شکرانه شکوفه ها میشود
تابان خورشید و خورشید تابان در آسمان
شعله سرکش در پرتو هایی درخشان
ستوده باد فصلی نو در رویش
جایی در کنج تاریخ ذهنی
میان تقویم تاریخ کهن و نو جایی در زمین هموار در تاریخ ذهنی
سروده ای در تاب زمین
قصیده ای در باب زمین
غزلی در نابرده زمین
مثنوی در تاخورده زمین
شکوهی در بلندای زمین
آری قصه های تقویم و ساعت زمین
حسام الدین شفیعیان