/تبو تب زتب قلم زکاغذو قلم زمن بخوان چو بیت من غزل/

/تبو تب زتب قلم زکاغذو قلم زمن بخوان چو بیت من غزل/
دو میو سی سولفاسی سوسنو گل رقص ز جمله ز بعدی طنازی
گامو کم گامو زبالا زپائین زبعدی حوضی زبعد زقبلو زما هم بماند دور زمینو بچرخد چنین با هم سازی
رودو دریائو دلو شمعو زساحل زموجو زشب های دگر
الفو لامو کمی نونو زسطری بچرخد کاغذو شمع زروشن تر از این حرف زحرفی چون سازی
عدمو قبلو ز قبلی چو بهتر زآینده چنینو چنان چون سازی
کتابت کنیو جوهرو خطی زدلبر سازی
زمنو زمن زتو زاو زشد چون باران قلمو رنگیو رنگین کمانی سازی
حسام الدین شفیعیان

/منو من در همو گمگشته چنانیم چرا/

/منو من در همو گمگشته چنانیم چرا/
دستو دستم گرفتیو زدستم بریدی چرا
رفتیو رفتنت از رفتنت از هم شکن
آنچنان شد که نبودیو نبودی چرا
زان برفتیو برفتم که هم شد شدن از بی تو و بی من و چرا تو بریدی چرا
خطو خط دلبرو دلبر گذر کن به دریای جنون از منو از من شکنو شینو شکن شو برون
ور بشو کوزه ی تشنه لبانو به آبی خوشتر ورنه آنشو زآتش زآبی چرا
حسام الدین شفیعیان

/هم قندو غزل تو شکر میریزی/

/هم قندو غزل تو شکر میریزی/
صد شکرو شکر بر حروف میریزی
با نونو قلم تو غزل میریزی
در شهر تو از تو ندارند نداری زآنانو زتو چون خبری بی خبر از ما اثری
با بالو پر زخمیت شعر برایم شکر میریزی
هم قندو عسل هم تو کم میریزی
شاه بیت غزل را تو بخوان ای خوش زتو حالو زتو غم چرا کم ززخم میریزی
مرحم نشدم درد تو را من چرا کم به مسیرت قدم میزنمو کم زخودم کم غزل میریزی
در حال زمانه تو بدان گمشدگی شو حال اینست که فعلان زرنگ جماعت تو شکر میریزی
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/تک سلولی عاشقانه/

/تک سلولی عاشقانه/
شعر من سلول های بنیادی ریشه ی درخت شده است
مثال تکیده از برگهای پائیز شده است
جغرافیای عشق را معنا کردم
مرز ان را خودکار نمیگرد باز
در شعر من تب قلم جان میگیرد باز
حسام الدین شفیعیان

/قلم/

/قلم/
برنده تر از قلم که جانی دارد
فکر تو شود که این قلم جان دهد
هم فعلو همی وزنو کمی قافیه بران دهد
با قطره چکان فکر تو قلم به بار خود رسد
وگرنه این قلم زخود بدون تو بدون فکر خود زجان به جان دیگری به جان نمیشود
کاغذو دفترت شده ابریو تارو مات زغم ،زغم که که میزند دگر فکر دگر نمیشود
زحال بد که این قلم زبهتر از زحال تو روان تر از تو هم که خواهدی بخواهد از تو او نمیشود
مگر به حال من رسی جمله به جان من رسی که فکر من زفکر تو زجان دیگری زبه زآن که بهتری شود
نمیشود که مرگ را جمله کنی و بخش بخش وقتی که زندگی در آن جمله خلاصه میشود
تیر خلاص این قلم نقطه اگر همی شود نقطه که با خودش تو را سر خط اولی شود
اول آن چه میشود آخر آن چه میشود فکر من از جهان تو مزرعه ی دگر شود
حال مرا ببین دگر جمله زفکر من چرا رنگ زبهتری ز این ماتمو غم نمیشود
حسام الدین شفیعیان