کنار پیاده رو می ایستد.
و همه رد میشوند.
میگن یه آقایی ایستاده بوده همینجا
کجا
هر روز
شناسنامه خالی-صفحات خالی
کجای زندگی خالی نیست
هر روز یکی رد میشود و مردی ایستاده و نگاه میکند.من میگم اینجا هیچکسی نیست نظرت چیه
چرا هست
نه کو من که کسی رو نمیبینم
ته همین خیابون بن بست همینجا که میگن ایستاده بوده میخوره به کجا
به هیچ جا یه تراس
نه اونجا کسی نمیشینه
کوچه بن بسته آخرش برگشت همین خط پیاده رویه
چرا کنار همین جا درست همینجا ایستاده
اصلان من این حرفو قبول ندارم.که میتونه کسی به ایسته رو خط پیاده رو.نه حالا رو خط دقیقن
شما حساب کن اصلان پیاده رو نیست.
پس چی هست؟
عابر پیاده ان روی خط رو
کجای عابر پیاده نوشته برو
چرا دیگه صد متر برو عقب
خب حالا صد متر بیا جلو
نگاه کن چقدر افق فکرت فرق میکنه به پیاده رو
منکه افق ندیدم تو پیاده رو بره
اگه بخوای افقم رو خط بره باید پیاده بری تا برسی
به کجا
همینجا میرسی
اون پیرمرده رو میبینی
خب که چی
اون همونیه که همینجا وامیسته رو خط پیاده رو
دیدی اگه صد متر بری عقب بیای جلو میبینی!
افق ما همیشه همینجوریه باید نگاه کنی تا برسی
مگه پیرمرده کیه
میگن شبا میاد همینجا بعضی عصرها میره از خط عابر رد میشه باز بر میگرده
خب اینکه نکته قابل توجهی نداره
چرا دیگه
برو بشین کنارش حرف بزن
من رفتم یبار خب چی گفته
گفته برو حوصلتو ندارم
چیش پند آموز بوده
اینکه حوصله هیچکی رو نداره
پندش کجایه دقیقن
آهام دیگه پندش اینه که افق دید من و تو با اون فرق داره
اون حوصله هیچکی رو نداره ولی منو تو حوصله همه رو داریم
پس چرا داره با اون باقالی فروشه که رو برو دقیقن همونجایه حرف میزنه
چون باقالی فروشه که لبو هم میفروشه پسرشه
حوصله اون رو داره
چرا
چون اون باقالی دوست داره
پسرشم سرکه زیاد میزنه
تو از کجا میدونی
خب من تو خط بودم دیدم
خط کجا
استوا خب همینجا
سرکه زیاد میزنه براش برا همین حوصلشو داره
یعنی اگه سرکه نزنه حوصلشو نداره
نه من دیدم سرکه کم میزنه حرف نمیزنه
سرکه به حرف چه ربطی داره
سرکه گاهی به حرف زدن ربط داره بستگی داره افق دید اون آدمو بنگری
رو خط عابر پیاده همه رد میشن ولی هر کسی نمیتونه رد بشه و بره بشینه
سرکه تو باقالی بزنه و بعد حرف بزنه اگه سرکشم کم بزنه حرف نزنه
چرا من اگه لبو بریزه برام حرف میزنم
منتها خب باید 5000 تومن هم خرج کنی
مگه چه حرفی داره برا گفتن
بعد ممکنه راز پیرمرد رو بهت بگه
مگه پیرمرده راز داره
حتما داره
چه رازی
اینکه چرا رد میشه همش از همینجا
چرا از جای دیگه رد نمیشه
خب ممکنه خونش همینجا باشه یا گفتی پسرشه حتما میاد پسرشو ببینه
نه پسرش همیشه اینجا نیست
گاری باقالی همیشه اینجا نیست
حالا چکار داری به اینها ولش کن
نه دیگه باقالی توش رازی هست که توی زندگی اون پیرمرده جریان داره
چه رازی تو باقالی هست
اینکه باقالی های این مرده خیلی عجیبه وقتی میخوری دوباره هم میای میخوری
خب حتما خوشمزست
نه افتضاحه خامه بیشترش سرکشم مزه بیشتر آب میده نصفش قاطیه
خب پس چرا میان اینقدر میخورن
خب رازش همینه دیگه که چرا منم همش میام همینجا باقالی میخورم
خب شاید باقالیش رو بعضی موقعا خوشمزه درست میکنه
نه چند دفعه خوردم افتضاح بوده
خب چرا نمیری جای دیگه باقالی بخوری
خب برو بخور بعد میفهمی
خیل خب میرم
سلام آقا
سلام بهبه چقدر شما خوش تیپی وقتی دیدمتون گفتم حتما گانگسترید
واقعن لباستون قشنگه مارکه
بله مارکه
سلام حاج آقا
حاج آقا باباته
چرا
من مکه نرفتم
مکه هم برم حاجی بهم بگن همینو میگم
چرا
چون حاجی شدن کار سختیه
چرا سخته
هنوز جوونی کلت بوی سبزی دلمه میده
قبلان قورمه میداد
اون قدیما بود الان دلمه ای مده
مگه شما هم رو خط مد هستید
بله جورابم همش پاره هست
اون که مد نیست خانومتون بدید بدوزه میاد رو فرم
من خانم نداشتمو ندارم من آقام
مگه من گفتم خانم هستید
نه پسرجان من نگفتم که من خانم یا آقام چرا حرف میزاری تو دهن آم
خب شما آقا هستید دیگه یک آقای محترم
مگه آقا غیر محترمم داریم
بله همین دوستم یک آقایه غیر محترمه
چرا؟!
چون میگه اینجا باقالی هاش خامه
ای نامرد چرا میگی
من نگم خودش میفهمه باقالیاش خامه
کی گفته باقالی من خام پزه خیلی هم جاافتادست بخورید امتحان کنید بعد نظر بدید
یک ظرف بریز
میشه 5 تومن
در نمیرم
نه اول تصفیه بعد باقالی
خب 5 تومن بیا
چند لحظه واستا پر سرکه کم سرکه
پر سرکه
جوون سرکه دوست داری
بله
منم دوست دارم
مخصوصن بالزامیک
اه چه با کلاس ایتالیایی هستید
داغون هر کی بالزامیک بخوره میشه ایتالیایی
نه گفتم تو سن و سال شما بالزامیک فکر کردم میگید سرکه مشت قربون
مشت بله قربون ولی مشت نه
آهام همون بالزامیک خوبه
فکر کردید خودتون موهاتون سیاهه فقط یاد دارید
نه خب متدش یکمی دور از ذهن میومد
تو اصلان تا حالا غذای اصل خوردی
غذای اصل چیه دیگه
آهام دیگه نخوردی
اینایی که شما جوونا میخورید همش فست فوده
روغن بعدشم اصل نیست
کی گفته
چرا دیگه همبرگر اصل خوردی
بله
نه دیگه فکر میکنی خوردی
تا حالا فیلم دیدی
بله فیلم من قناری چرا نداری
برو بابا هیچکاک نگاه کن عمووووو
هیچکاک شنیدم فازتون بالاست ها
فاز تو پائینه خان دایی............
شما چند سالتونه
من آواز 15 سال دارم
آهام دیدم خیلی قشنگه
چی همون دیگه
تو تا حالا آواز اصیل گوش دادی
اصلان موسیقی چی گوش میدی
وقتی آسمون رفتی چرا اینقده غم داشت
برو بتهوون موتسارت برو هیچکاک فیلماشو نگاه کن برو غذای اصل بخور
همین باقالی که الان داری میخوری غیر اصله
نه خیلی خوشمزست
مگه پسرتون نیست
خب باشه مگه من وزن میکنم ببینم پسرمه بهت بگم خوبه یا بد
من وزنم رو کیفیت کارشه که میدونم افتضاحه
پدر جان اگه بده چرا میای پس پیش من میخوری
برا اینکه هر کی میاد بهش بگم چقدر افتضاحی
خب مشتری هامو میپرونی
من مشتریتو میپرونم بهتره تا فحش بخورم صبح تا شب
هی بگن دیگه میدونی
خب کار من اصلش سمبوسه بوده
خب پسرجان سمبوسه بپز بده دست مشتری
خب سمبوسه نمیصرفه دیگه بعدشم الان سرد شده باقالی طالبشن
خب سرد بشه مگه سمبوسه سرده
تازه سمبوسه هم اصل نیست سمبوسه نخوردید
ببخشید شما میگید اصل اصل مارو مهمون کنید به یه اصل
بیا پسرجان این ساندویچ پنیره بخور نظرتو بگو تو پلاستیک تمیز
ممنونم پنیرم شد دعوت
بخور حالا
خیل خب اصرار میکنید چشم
وای چه طعمی داره چه سبزی خوش بو و معطریه
خب اصل چیه
همینه همین
خب من برا ساندویچ پنیر نگفتم برا این گفتم که بفهمی اصل چیه
پنیر و سبزی خوردی تا حالا
زیاد اصلان این مزه ای نیست
شما از کجا پنیر سبزی خرید میکنید
از هیچ جا
خودم درست میکنم.خودمم میکارم برداشتم میکنم
یعنی همه چی رو میکارید
من اصل هر چی رو قبول دارم
من اگه واستم باقالی درست کنم حوصله میکنم.نه زود بپزه که بدم دست مشتری
بعد بفهمه خام بوده اصلان زیر شعله زیاد
جا نیفتاده
سوپم با قلم بخور پسرجان
سوپ بدون قلم مثل آب حوض میمونه که بهش چیزی اضافه کنن
اما سوپ قلم نمیزاره زود پوکی استخوون بگیری
جا افتاد پسرجان
بله البته من سوپ خوردم سوپ قارچ
کجا
کافی شاپ چقدر از این ورا
برا همینم هست که درست اصلو نمیفهمی
خب من ذائقه ام اینجوریه اسنک دوست دام
اسنک.کالباس.سوسیس
اینا شد غذا
پس غذا چیه
غذا,,آبگوشت با دمبله قزک نه زود زیر گاز روشن جانیفتاده
دوستم میگفت شما حوصله هیچکی رو ندارید باهاش حرف بزنید
چرا حوصله دارم .میدونی حوصله حرف های الکی رو ندارم
حرف الکی چیه
حرفای بیخود
چه حرفایی
همین حرفایی که بعضن میزنن نمیدونم برند لباست چیه نمیدونم فلان
برند لباس که شما فازتون بالایه خوبه که
برند لباس من نیست نگرد برند مرند نداره خیلی وقته میپوشم
چطوری نگهداشتید که نپوکیده
آهام نترکیده چون نترکوندمش باهاش درست تا کردم
مگه شما همیشه رو خط عابر پیاده نیستید
کی گفته
خیلیا
من همیشه رو خط عابر پیاده نیستم
من همیشه رد میشم
خب چرا
چون دوست ندارم برم خیابون بالاتر
چرا
چون خط واسه من همین عابر پیاده هست
من با اون عابر پیاده ها کاری ندارم
چرا
چون عابر پیاده همیشه سوار میشه میره
اما اینجا عابراش رو میشناسم
مگه همه آدما فقط از این جا میرنو میان خیلیاشون میرن سوار میشن نمیان
خب دیگه میگم نمیفهمی همینه
دست شما درد نکنه یعنی نفهمم
نه دیگه فرق موی سیاه و سفید همینه
وقتی 60 سال از این عابر رد بشی
خاکی باشه آسفالت باشه رد بشی
سیل باشه.طوفان باشه آروم باشه رد بشی
میفهمی چرا همش از اینجا رد بشی
تازه چهل سال دیگشم نگفتم
پس تازه اول چهل چهلیتونه
بله گفتم دیگه من آواز 15 سال دارم
بقیشم حساب نکردم
شما زن ندارید بچه از کجا دارید
آهام فضولی دیگه
نه فضول نیستم
آخه مگه این پسرتون نیست شما که ازدواج نکردید پسر از کجا
از تو لپ لپ
وای چقدر شما بامزه اید
پسرجون هر پسری پسر خود آدم نمیشه مگر آدم بشه
چجوری
اینکه بفهمه باقالی خام دست مشتری نده
برا همینه که همه دوست ندارن من باشم کنار اون خطی که عابر میگن اصلان نیستم میگن هستمو
اینها
چرا
چون من میزنم تو برجکشون
رک میگم
آدما دوست دارن تعریف کنی بعضن ازشون
خیلی بعضن
ولی من عیبشونو میگم تا درست بشن
مثلان بفهمن وقتی دهنشون پر هست حرف نزنن
یا سر جا زدن همو نخورن
یا حق همو نخورن یا اگه این باقالی فروشی که ساکته گوش میکنه دوستت
بفهمن باقالی با تعریف 5 تومنو نخورن تا بره باقالیشو درست کنه
دوستت هی میاد ,,,,,بهش میگه خوش تیپ باز میاد منو میگن نیستم تو عابرا بعضی ها هم میگن هستم
ته همین کوچه بن بست اگه بری باز بر میگردی اما اگه بدونی بن بسته بری پشت سرت میان
بعدم بر میگردن اما اگه درست نگاه کنی بری از کوچه روبرو دیگه به بن بست نمیخوری چون از اینجا که نگاه کنی بن بست نیست
ولی این بن بسته آدما میگن بریم تهش شاید باز باشه در حالی که میبینن تهش بن بسته
حالا پشت سرتو نگاه کن دوستت نیست
اون گاری رو هم نگاه کن داره میره فاصله بگیره از من
حالا تو چرا موندی
خب شما حرف درستو میگید من واسه همین موندم
تو هیچی نمیفهمی
برو آقا حوصله داری من رفتم
چی شد رفتی تو هم اگه داری میری گوش کن اونی که همه چی میفهمه فقط خداست ما هممون نیستم ولی اون بوده هست
نیستی ما همینه که فکر میکنیم هستیم همین برو بسلامت
...
نویسنده-حسام الدین شفیعیان
شهریور 1399
اینجا کجاست دیگه؟
آهای شما
بله شما
بفرمائید
میخواهم درشکه سوار شوم
چی حالت خوبه عمو
حالم خوبست دیروز طبیب دید مرا و برایم نسخه پیچید
درشکه چیه
میخوای سوار مترو شی
متری کجاست
متری چیه قرصاتو با آب گلدون رفتی بالا!!!
مترو برو پایین سمت چپ
تاکسی دربست همینجا هست
در را که زد
همون که بست
ای خائن تو از نیروهای قصر دشمنی
قصر دشمن چیه داداش
چرا توهم توطئه داری
حتما تو را آن شخص پیش کرده
چه شخصی
اینجا تاکسی عمومیه
ای خائن تو با عموم خائنین همدستی
نه من با هیچکی دشمن نیستم شما صبح پاشدی سرت به لوستر نخورده
لوستر چیست
چراغ
پس آن نیزه چیست همراهت
نیزه چیه پرگاره
پر کاه پس تو کشاورزی
نه من دانش آموزم
دانش مکتب خانه میروی
نه میرم کلاس هفتم
منم میروم به نظمیه
نظمیه کجاست
پیش سرجوخه
آهام میرید کلاس درس
نه میروم آنجا تا از دزد سر گردنه شکایت نمایم
گردنه کجاست
آخر همین خاکی سرگردنه هست
اینجا آسفالته
داس داری
نه من خودکار دارم
شمشیر چی
نه شمشیر دارم پلاستیکی خونمون
اگر راست میگویی چرا جامه ات اینگونه هست
بیجامه نیست شلوار فاستونی اصله
جامه من را ببین
جامه چیه
لباستون چرا مثل روزی روزگاری هست
مگر روز روزگار چگونه هست
اتفاقن سریالش خیلی قشنگه بابامم دیده
قشون دشمن را میبینی
قشون چیه
آنجا را نگاه کن دارن به سمت ما حمله میکنن
اونا دارن از خیابون رد میشن
توهم حمله داری
گفتم تو هم از نیروهای قصر دشمنی
قلعه من آنجاست نگاه کن بالاش کلی سرباز هست
کجای دقیقان
آنجا دیگر
اونجا که هایپره
به زبان عجیبی حرف میزنی
نه من زبونم عجیب نیست زبان شما عجیبه
زبان من مگه چش هست
طبیب گفته مشکلی ندارم
طبیب !!!؟؟؟
آهام دکتر رفتید
دکمه تازه نخ زدم محکم هست
دکمه نه دکتر
من میخواهم بروم به قلعه تا برای نیروهایم دستور دهم آذوقه تهیه کنند
در کیسنت سکه داری
پول ندارم
در کیسنت بادام داری
نه من تخمه دارم
پس تو چی داری
دفتر
کفتر؟
نه من کفترباز نیستم من تو خونه کفتر ندارم
مگه کفتر را باز کردی
نامه را پس تو خواندی خائن
کفتر رو که باز نمیکنن
انگار پای کفتر نامه ای بود چه کردی آن را
پای کفتر نامه نیست که پای کفتر که نامه نداره
راست بگو کجا گذاشتی نامه را
راستی اینجا کجاست
اینجا میدان شاد هست
من میخواهم بروم قلعه خودم
قلعه نداریم که
قله هست اورست
رفتید اورست
اورست کجیه
کجیه چیه
یعنی کجه اورست
اورست کجیه
چه زبان قشنگی دارید
زبان من قشنگ نیست اصلان
زبان خودت را در آور
زبان من در نمیاد که
چون هوا آلوده هست زبانتون رو در نیارید
ممکنه گردو خاک بشینه مریض شید
من طبیب بودم گفت باید خارشتر بخوری
مگه شتر خار داره
شتر کجایه میخواهم سوار شوم
اینجا باغ وحش داره اسب داره
اسب را زین کن میخواهم بروم قصر دشمن را بگیرم
دشمن کجیه بقول شما
دشمن همه جا هست مگر نمیبینی
دشمن فرضی منظورتونه
نترسید دشمن غلط کرده بخواد حمله کنه
کی خسته هست دشمن
پس قشون دشمن خسته گشته و عقب نشینی کرده هست
نه کسی حمله نکرده راستی شما بچه همین محله اید
قلعه من اینجا نمیباشد
پس کجا میباشد
آن سمت خاکی
اینجا خاکی نیست
چشمانت را باز کن
اونجا هایپر مارکته
کنار اونم ایستگاهه
راستی تو چرا موهایت را شبیه اسب کردی
مده مد الان مد اسبیه
چرا با نخ آن را بستی
نخ چیه کش سره
البته مدرسه ما گفته بزن همشو تابستون تموم شده
رشدش خوبه
مگر پای موهایت کود میریزی
نه شامپو داروگر زرد قوطی میزنم
از اونا که ریوالدو هم میزنه
موهایت را با شمشیر میزنی
نه میرم آرایشگاه میزنه برام
موهایت را با داس میزنی
یا نکند به موهایت پوست مار میزنی
نه من به موهام گفتم شامپو میزنم
سرتو با چی میشوری
با شامپو گلرنگ
من سرم را با آب گرم و خاک میشورم
خاک تو سرتون میزنید
نه خاک خاصی هست خاک با گل های اطلسی
گاهی هم گل با ماست میزنم
پس حرف راست میزنید
ماست رو که به سر نمیزنن
کاستو بگیر ماست بگیر
من کاسه ندارم
منم میخواهم ماست فروش شوم
و در دوره گردی ماست فروشم
ماست رو که از هایپر بخرید تاریخشو هم حتما نگاه کنید
ماست فقط ماست محسننننننننننننن
راستی کجیه اینجه
من رفتم سلام برسونید
به کی
به نیروهای قلعه
کجی میری
اتوبوس اومد
بای بای
وای وای
بازگشت ما کجیه
اینجه کجیه
بازگشت ما بسوی خداست بای بای
خدا خوبه
بله من رفتم از کنار برید
چرا
خب از وسط خیابون برید بمن چه
بای بای
آهای سیاهی کیستی
چی داش با من بودی
چی گفتی
بالا چشم من ابرویه گفتی
بالا چشمت گردویه خب ابروست دیگر
نه باید بگی بالا چشمم هیچی جز چشم نیست
برو والا به سربازانم میگویم تو را بگیرن
گشت
یا خدا
داش من اهل خلاف نیستم روزی ده مرتبه میرم از دم مسجد رد میشم
بالا چشمم گردویه خوبه
تو از نیروهای دشمنی
نه من خودیم داش من خود خودیم
روزی هم سی رکعت نماز میخونم
قول دادم به ننه نکشم خط منحنی رو صورت
تو صافکاری کار میکنم فک مک میزون میکنم
اگرم فکی بالا بره پایین میارم
شما هم فکتون بالاست ها
بیام میزونش کنم
بیام
بیا بجنگیم
منو میترسونی نفله
الان حالیت میکنم
آخ آخ دستم شکست ول کن
چی قدرتی داری
تو شرکت برقی
قدرت بدنیت رو 220 ولته
خطری هستی
نه تو مثل اینکه اهل دعوایی
آدم باید با مردم خوب تا کنه
همین کارا رو میکنید فرار مغزها میشه دیگه منم میخوام برم
کجا
خونه پسر شجاع
میخندی
نه پس گریه کنم
کلاس اول بودم ردم کردن دیم بودم ولم کردن سیم دیگه گفتم نرم بیخیال کردم
راستی داش من بدخواه مدخواه داشتی عکس بده فتوکپی تحویل بگیر
بد نباش تا قلعه ترا به گمارم به دربانی
دربون چیه داش من درو نمیرونم من فقط فک کار میکنم
بالاشهر میشینی
بالا شهریا محافظ خواستی هستم لگد بزنم مشت بزنم
مگر تو یابو هستی که لگد بپرانی
تو باید فنون نیزه و شمشیر آموزی
فنی کارم صورت فک گفتم چارستون میارم پایین
صافکاری تمیز بدون خط کلی جزئی
هایپر برو ماست بگیر
اوه چه با کلاس هایپر چیه بقالی منظورته
کنارش ایستگاهه
آهام الافی اتوبوس میگی
میدان شاد هستیم
دوری ماشین گردی بچرخو میگی
چه زبان عجیبی داری
چی زبون پدری اصیل
دکتر رفتی
منظورت تعمیرگاه میزون کننده بالانس بدنه
رفتم خرج بالا در آمد کوتاه نمیصرفه نمیشه داش
پرگار داری
نه تیزی دارم کارت میاد
شمشیر
نه قمه تیزی
من دانش آموزم
منم پرفسورم تا کلاس دیم
عمو دانش آموز چیه تو پات لبه گوره
گورستان کجاست
قبر کنی
نه میخوام بروم به آنجا تا از قبر روزی روزگاری دیدن نمایم
داداش گلم روزگار جلوته
با کاکل
بعدشم از قبر آنتوان مانتوان
مانتو فروشی کار میکنی
ساسن گل میزامپلی
خودت را دست بینداز
دست انداز که زندگیمونه خاکی هم تویی
آسفالت منظورته
آسفالت چیه جاده خاکی
فرعی میانبر
من رفتم اتوبوس آمد بای بای
بای بای چیه
این سوسول بازیا چیه
من رفتم بازگشت همه بسوی خداست
چی میگی داش من بیا صافکاری داشتی در خدمتیم
بای بای
===
نویسنده-حسام الدین شفیعیان
صدای باز و بسته شدن در شاید یک روزی بالاخره اون پیداش بشه اون که من منتظرش هستم در تخیلاتم
به یاد صورتش می افتم چشمانش خیلی وحشت آور است.مخصوصا وقتی بهت زل می زنه..انگار که عدسی
و قرنیه چشمش داره از جا در می یاد دستاش هم خیلی زمخته از همه بدتر کله اش است مثل یک توپ بسکتبال
می مونه اون یک دختره نه اصلا یک پسره شاید هم یک قورباغه است ولی هر چی هست خوشکله اصلا مگه
یک قورباغه خوشکل شایدم اون یک پیوندی با طاووس داره که خوشکل شده..ولش..اصلا از عشقش می یام بیرون
می رم و پنجره رو باز می کنم امروز خیلی روز خوبیه واقعا مخم به کار افتاده حالا باید استفاده کنم باید تا جاداره
فکر کنم به به چه هوایی چه درختای زیبایی چه صدایی داره اون بلبله چقد جیک جیک می کنه اصلا حالم ازش بهم خورد..اون گنجشکه
از همه بهتر می خونه چه..چهچهی می زنه.نگاه کن اون درخت رو مثل درخت کریسمس می مونه بابانوئل رو نگاه چه لباس نارنجی
قشنگی پوشیده داره کنار درخت رو جارو می زنه حتما امسال هر کی کادو بخواد باید یک فصل با اون چوب کتک بخوره..
برم توحیاط یک چرخی بزنم چرا این درو بستن مامان..بابا بخدا نمی خوام برم که دختربازی دیگه از اون قرص ها هم نمی خورم
فقط می خوام برم کله اون بلبله و گنجشکه که اونقدر زیبا می خونند و بکنم می خوام جاسویچی درست کنم اگه باز نکنید به در و
دیوار می پرم ها بازکنیددیگه..من چقداحمقم این در که بازه من چقدر الکی داد می زنم ولش کن اصلا یک سی دی می زارم حالشو می برم
چرا دستگاه ضبط سرجاش نیست حتما کار این دختره عقده ایه حالا خوبه من فقط سرشو شکستم نگاه کن چی لج کرده هم در اتاقمو
بسته هم وسایلمو برداشته اینا خیلی آنتیکن اصلا آخر فسیلن یک تومن پول خورده بود اصلا مهم نیست بی خیالی طی می کنم باباجون
که بیاد می گم یکی بهترشو بخره یادش بخیر دوره دبیرستان چه صفایی داشت اون دوستم رضا واقعا که پسر گلی بود چقدر هی بیخ گوش من گفت
با منوچهر راه نرو چقد تو درسا کمکم می کرد با اون منوچهر هم که همیشه یا پی سیگار یا سی دی یا قرص بودم اصلا مهم نیست چون اگه الان
هردوتاشون اینجا بودند هر دوتاشونو تکه تکه می کردمو باهاش سالاد درست می کردمومی خوردم چی می شد سالاد بچه مثبت با بچه منفی
ویتامینش هم می شود O+وO-اون پسره رضا که فقط یاد داشت نصیحت کنه همش هم حرفای خوب می زد اونقدر از من درس سوال کرد
که من قاطی کردم باز دم منوچهر رو گرم یک پا انرژی مثبت بود پر از هیجان و نوآوری واقعا تو کارای خلاف دانشمندی بود هر روز
یک اختراع جدید می کرد مامان..بابا درو باز کنید داره ساعت یک می شه ها الان مدرسه ها تعطیل می شن می رندها..وای خدا ی من
نگاه کنچه اتومبیل قشنگی در خونه ما پارک کرد شبیه آمبولانسه اون دونفر که ازش پیاده شدن چقدر مثل فیلما می مونند
لباساشونو با هم ست کردن هر دوشون لباس یکدست آبی پوشیدند واستا براشون یک هدیه بفرستم آقا..آقا اینجارو نگاه کنید اینم آب دهن
من یادگاری برای شما..وای خدای من دارند در خونه ما رو می زنند الانه که بیاند حسابمو برسند بهتره از این بالا بپرم ارتفاعی نداره..
وای خدای من مثل اینکه من مردم نگاه کن چطوری سرم به کف آسفالت له شده کجا می برید منو بابا با هاتون شوخی کردم جنب ندارید مامان..بابا
کجایید که دارند پسرتون رو می برند.
داستان کوتاه-مغز متفکر-نویسنده-حسام الدین شفیعیان
1385
برف سنگینی در حال باریدن است ..من کنار پنجره در حال پختن ماهی هستم .گازو بردم گذاشتم جایی که بتونم بیرونو هم
نگاه کنم .کمی فلفل و زردچوبه رو ماهی ریختم..حسابی روغن کاریش کردم خیلی بیشتر از حد معمول اصلانم فکر چربی خونم و نکردم.
یک لیوان نوشابه اونم غیر رژیمی بی خیال قند خون.
همه میگن آخه اینم منظرایه که تو بخاطرش گازتو بردی کنار پنجره ..ولی به نظر خودم که از خودم پرسیدم اون همه آشغال یک روزی
آشغال نبودند مثل همین تخم مرغ به نظر من پوستشم قشنگه حالا چه بی زرده چه بازرده .مهم نیست که من یک سرایدارم اونم همچین جایی
چون من برای خودم همین آشغالدونی رو پارک کردم ..تو همین لاستیکی که الان نیم من برف روش نشسته گل کاشته بودم ظهرهای تابستون
یک پنکه جلوم میزاشتم با یک هندوانه قرمز و شیرین صفایی می کردیم.
زمستونا دلگیر می شه اگه یک تلویزیون داشتم خیلی خوب می شد حالا هم با یک رادیو جیبی و هدفون کلی حال می کنم.الانم پشت پنجره
نشستم دارم ماهی می خورم حالا زیادم مهم نیست که یکی پیداش بشه و منو بشناسه تازشم بدونه که من چه همه مرض دارم بهم بگه تو که
فشارخون داری چربی خون داری سر دردم که از بالای همین چربی خون داری بازم این همه تو ماهی روغن می ریزی حالا که هیچکی نیست تا بهم اینارو بگه
خودم به خودم می گم..مگه فقط پولدارا باید مواظب خودشون باشند مهم اینه که هر وقت اراده کنی و تصمیم بگیری که در هر شرایطی که هستی حالا هر چه قدم بد به خودت برسی.
الو آنتن نمی ده واستا برم کنار پنجره بلندتر صحبت کن.ماشاالله تویی راستی برای چیزهایی که فرستادی ممنونم خدا خیرت بده مخصوصا بهمنا روزی یک بسته رو دود میکنم
شارژ م کمه چی ها...راستی تو زنگ زدی خب چه خبرا خوب هستی .خب الحمدالله قدمت رو چشمام حالا کی می یای همین امشب خیل خب منتظرتم .باید باقی مونده ماهی رو
داغ کنم یک گوجه هم کنارش با یک لیوان چای حله.بهتر ه یک دستی به سر و روی اتاقم بکشم.نگاه کن پشت تخت چه آشغالی گرفته.باید یک سطل آشغال بخرم خوبیش این
که لازم نیست ساعت نه بزارم دم در حیاط صاف میرم میریزم تو بقیه آشغالها .اومدم بابا سر آوردی .تویی رمضون چی این وقت شب چه کار داری .س. سلام. می. می گم قند داری
امشب ت. ت. تموم کردم .باشه بابا خودت و کشتی الان می یارم واست.همسایه های مارو ببین فقط دست گرفتن دارن.بیا رمضون ..دیگه نمی یان گاریاشون و ببرن نه با با اعتصاب
ک. کردن.دستت د. د. درد نکنه .سوسک از دیوار کنار پنجره بالا میرود..بعد از بالا و پایین رفتن از تکه ماهی ها از مایتابه خارج میشود .به ساعت نگاه میکند عقربه ها 12/30
را نشان می دهد.سکوت فضای اتاق را در برگرفته.روی تخت دراز می کشد و به سقف زل می زند.با شنیدن صدای تق تق در از جایش بلند می شود در را باز می کند .سلام ماشاا...
چه عجب بابا کلی نگرانت شدم.گوربانت برم این چه جاییه اومدی تو نامه هات کلی از اینجا تعریف می کردی این بود همون جایی که من روز اول سفارشتو کردم آشغالدونی نبود
که انبار قرار بود باشه. دیلم برات خیلی تنگ شده بود از گزوین تا اینجا همش تو فکر بودم که تو حتما باید تغییر کرده باشی ولی خوب..مثل این که خیلی بدم بهت نگذشته .خوب
ماشاا... جان بشین تا برات یک چایی بریزم .ای بابا دیگه باید به فکر یک جای جدید باشم کدوم سرایدار ی اگه همون رفیق تو نبود که همین جارو هم بهم نمی دادند والا اینجا بجز
آشغال چی داره که بخواد سرایدار داشته باشه.می گم جلال خیلی زود گذشت انگار همین دیروز بود اومدی اینجا یادت می یاد .آره بابا یادمه این اتاق که می بینی پر آشغال بود بعد
که سفارشمو کردی و رفتی قزوین من فرداش اومدمو حسابی تمیز کاریش کردم.
راستی بازنشست شدی.آره بابا چند ماهی میشه.سکوت حکمفرما میشود چراغ را خاموش میکند.دکمه ساعتش را می گیرد نور آبی ملایمی صفحه ساعت را روشن میکند1/35دقیقه.
دستش را روی زمین میکشد سوسک زیر دستش له میشود و مایع کرم رنگی به کف دستش مالیده می شود.بارش برف قطع شده همه جا را برف پوشانده .بخاری کوچک گوشه
اتاق که گه گاهی تق تق می کند..شعله های زرد رنگی که گاهی به رنگ آبی می سوزد.قاب عکس گوشه ی اتاق چهره ی مردی را نشان می دهد که روی سکوی قهرمانی ایستاده
است.و چند مدال که به دیوار زده شده است.کنار قاب عکس روزنامه رنگ و رو رفته ای به دیوار چسب خورده است دو جوان که روی تشک در حال گرفتن کشتی هستند زیر عکس
اسم دو کشتی گیر زده شده است جلال ایمانی و ماشاا...قدرتی .ساعت6/30دقیقه صبح..خب جلال جان ما رفتیم دیگه..راستی برات یک سطل ترشی آوردم صندوق عگب ماشین گذاشتم
خوب شد یادم اومد.ماشا...خیلی زود رفتی .کار دارم باید برگردم.همدیگر را در بغل می گیرند مرد سوار اتومبیلش می شود چند بوق ممتد و سفیدی رنگ اتومبیلی که در جاده خاکی کم کم
بی رنگ می شود و چند کامیون حامل زباله که جلوی مرد توقف می کنند.
داستان کوتاه-من اینجا هستم-نویسنده-حسام الدین شفیعیان
1386
به من بیچاره کمک کنید چند تا بچه صغیر بی پدر دارم..اقا کمک کن..خانوم تو رو به خدا یک کمکی به من درمونده کن...............
کوکب سریع جمع کن مامورای اون روزی سرکلشون پیدا شده همین چند تا کوچه بالاتر سارا یک چشمو گرفتند سریع هر چی
کار کردی جمع کن فلنگو ببند و الا مهمونشونی ها ..باشه تو برو منم جیم فنگ می کنم.
رضا بپر بالا..به به کوکب خانوم ماشین نو مبارک ناکس شیرینیشو نمی دی..حالا دیگه رنو هم ماشینه که من به تو شیرینی بدم
ما که شانس نداریم مثل همین سارا یک چشم ماتیز بندازیم زیر پامون خدا می دونه تو که رئیس گروهی چی داری از کارای تو که
کسی سر در نمی یاره حسابی سر مخفی کار می کنی.....این فضولی ها به به تو نیومده فعلا هم اون ماس ماسک داخل شکمتو بازکن
که حسابی شانس آوردی ....بچه که پس ننداختی حالا هم نمی تونی ببینی اداشو در می یارم حالا هم بپر برو دوتا پیتزا بگیر که
حسابی گشنمه بیا این سهم من بازنگی دورت زدم من که از شوهر شانس نیاوردم ........رضا...رضا دوبسته از اون سس سفیدا هم بگیر..
بالاخره اومدی چقدر لفت دادی....بابا فرشو تازه روشن کرده بود طول کشید دیگه به به چه پیتزای مخصوص با حالی داره این فست فوده
فقط صاحبش خیلی بد بد به وضع من همیشه نگاه می کنه ..همون یارو کچله.....آره خیلی هم بد چشمه اون دفه کلی با من..چخ چخ کرد
می خواست منو منشی سفارش کنه منم گفتم شوهرم اجازه نمی ده..من که بهت می گم کمتر آرایش کن؟!آخه نمی فهمم کدوم گدارو دیدی که اینقدر به
ظاهرش برسه برای همینه که هنوز رنو داری والا اگه مثل سارا اون تیپ غربتی که اون می زنه می زدی تا حالا تو هم یکی بهتر از اون ماتیز رو زیر
پات می نداختی!بابا بعضی از این جوونا گول همین تیپ رو می خورند بهم کمک می کنند البته کلی هم فک زنی می کنند یکی از این سوسول ریش بزیا
همین چند روز پیش یک شماره بهم داد رضا می گم ایندفه حسابی این یارو بزیرو تیغ بزنی ها ناکس دیروزبرام پاستور تایتانیک آورده..راستی کوکب
امشب در خونه ی گداگدولا نمی ریم فردا خودم می رم پولا رو جمع می کنم..راستی از صبح چقدر کار کردی....رضا بجون مادرم هوا سرد کرده بود کاسبی
پاک تعطیل شده بود..آره جون ننت تو گفتیو منم باور کردم از صبح زاغ سیاتو چوب می زدم اون یارو مرد کلاه گیسیه که بهت چهار هزار تومن با شماره تلفن
داد..می گم که امروز خبری نبود فقط ده هزار تومن کاسب شدم..راستشو بخوای منم امروز چیزی در نیاوردم حسابی وضع مایتیله خرابه فقط هزار تومن.......
رضا...رضا ماشین گشت اروم باش هر چی سوال کردن درست جواب بده می گی زن و شوهریم یعنی راستشو می گیم....
به به رضا چارچشم بالاخره گیر افتادی حالا دیگه بعد از اون همه سابقه ی درخشانی که داشتی از دله دزدی دست برداشتی دخل مغازه همکار ما رو می زنی....
بخدا جناب سروان....غلط کردم..حالا این خانوم کی باشند ....بابا زنمه ........حالا معلوم می شه ..سرکار رحیمی سوار ماشین شو بیارشون پاسگاه.....چشم قربان.
به به کوکب خانوم تو رو هم اینجا اوردن..اره بابا رضا شیرین کاشته دخل مامور پلیسو زده ..مگه رضا دست از دزدی برنداشته بود...ای بابا اون که می دونی
پنهون کاره..می دونی کوکب جون چی شده...چی شده سارا چرا داری گریه می کنی ماشینو پولای تو بانکمو ازم گرفتند می گند باید معلوم بشه از کجا پول اوردم
خریدم اگه بگم چطوری که دیگه خبری از ماشینو پولام نیست حالا چه خاکی تو سرم بریزم........حالا فعلا ننمن غریبم بازی در نیار که پاک وضع خودمون از تو بدتر
ضد حال خوردیم خیر سرمون زن و شوهری یکبار با هم مثل ادم حرف بزنیم که اینطوری شد........ حالا هم غصه نخور دوباره از نو شروع کنی همین سال دیگه
بهت قول می دم یک رنو بتونی بخری...........نبابا صدات از جای گرم بلند می شه با این بگیر بگیرا ..حالا فعلا فکتو ببند یک چورت می خوام بزنم بلند شدم با هم
صحبت می کنیم یک خاکی سرمون می ریزیم..پاشو درو دارند باز می کنند........کوکب کدومتونید........منم خانوم پلیس ..............پاشو آزادی .......خب دیگه سارا
یک چشم ما رفتیم نگران نباش همه چیز درست میشه..برو بابات دلت خوشه.............به هر حال ما رفتیم......................
چند ماه بعد...............
بچه ها این خبرو که تو صفحه حوادث نوشتند خوندید........باند متکدیان معروف به رضا چار چشم؟!
حالا اینجا شو گوش کنید یکیشون تو حساب بانکیش ده میلیون پول داشته تازه ازشون یک رنو و ماتیز هم مصادره کردند کارشون تیغ زدن بچه جوونا بوده......
کو کجا نوشتته عکسشون رو هم زدند گفتن هر کی ازشون شکایت داره به شعبه ی یکم مراجعه کنه...............
بچه ها ...بچه هااینجارو من این زنه که عکسشو انداختندنو می شناسم خودشه همون که من براش پاستور بردمه ناکس این کاره بوده خوب شد گولشو نخوردم.
داستان کوتاه-مدل جدیدا-نویسنده-حسام الدین شفیعیان
1386