فرعون گفت: «ای جمعیت اشراف! من خدایی جز خودم برای شما سراغ ندارم. (اما برای تحقیق بیشتر،) ای هامان، برایم آتشی بر گل بیفروز (و آجرهای محکم بساز)، و برای من برج بلندی ترتیب ده تا از خدای موسی خبر گیرم; هر چند من گمان میکنم او از دروغگویان است!» (38)
(سرانجام) قلب مادر موسی از همه چیز (جز یاد فرزندش) تهی گشت; و اگر دل او را (بوسیله ایمان و امید) محکم نکرده بودیم، نزدیک بود مطلب را افشا کند! (10)
ما از داستان موسی و فرعون بحق بر تو میخوانیم، برای گروهی که (طالب حقند و) ایمان میآورند! (3)
آنها گمان میکنند هنوز لشکر احزاب نرفتهاند; و اگر برگردند (از ترس آنان) دوست میدارند در میان اعراب بادیهنشین پراکنده (و پنهان) شوند و از اخبار شما جویا گردند; و اگر در میان شما باشند جز اندکی پیکار نمیکنند! (20)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! نعمت خدا را بر خود به یاد آورید در آن هنگام که لشکرهایی (عظیم) به سراغ شما آمدند; ولی ما باد و طوفان سختی بر آنان فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمیدیدید (و به این وسیله آنها را در هم شکستیم); و خداوند همیشه به آنچه انجام میدهید بینا بوده است. (9)