کنار کاشی های مات و سیاه نشسته و با نوک انگشتانش با رنگ سیاه و آبی مات..
توده های ابر و آسمان کدری را نقش میدهد و کف دستش را رنگین کمانی میکند.
گفتم که زیاد نمیتونیم نگهش داریم برامون دردسر میشه.
چاره ای نداریم باید هر جور شده تا فردا صبر کنیم.
چند دانه چوب کبریت سوخته را از زمین بر میدارد..یکی را نصفه میکند و آن یکی را
که سر سوخته اش به حالت عصا در آمده را سالم نگه میدارد
و یکی را کوچک ..کوچکتر میکند.
میگم اگه قبول نکردنش باید چه کار کنیم..ها مجید باید چه خاکی تو سر مون بریزیم.
نگران نباش مجبورن مگه دست خودشونه که قبول نکنن.
بچه چیزی خورده حسابی حواست بهش باشه.
آره بابا همین یک ساعت پیش براش کالباس بردم گشنش بشه همشو میخوره.
چوب کبریت ها را به آرامی تکان میدهد..و کنار سوراخی کوچک گوشه ی اتاق میبردو
روی زمین دستش را ضربدری میکند و مدام از کنار هم عبورشان میدهد.
مورچه های ریز و بالدار یکی یکی از آن روزنه خارج میشوند و از روی پایش عبور میکنند..
چوب کبریت ریز را از کنار آن روزنه ی کوچک داخل میکند و بیرون میکشد و دو چوب
کبریت دیگر را کنار آن قرار میدهد
و آرام آرام آن سه دانه ریز..متوسط..بزرگ..را حرکت میدهد.
به گوشه ای میبردشان و از روزنامه ی نصف شده ی
رنگ رو رفته ی گوشه ی اتاق تکه ای میکند
و کوچک و کوچکتر میکند و روی چوب کبریت ها قرارشان میدهد.
برو یه سر به بچه بزن ببین داره چکار میکنه.
توهم یک زنگ بزن دوباره باهاشون صحبت کن.
نزدیک اتاق میشود..در را باز میکند.نگاهش به کالباس های تغییر رنگ داده که می افتد
ابروهایش را در هم میکند.
خاله چرا نخوردی کالباساتو ضعیف میشی ها بخور آفرین ..
اصلا برات تخم مرغ درست میکنم دوست داری.
سرش را به سمت سقف بالا میکند و باز خیره میشود به زن که مدام حرف میزند.
در اتاق را می بندد.
نمیخوره مجید هیچی نمیخوره عجب بچه ی عجیبی اینجوریش رو ندیده بودم.
پس تو اینجا چه غلطی میکنی
من به تو پول نمیدم که بگی نمی خوره برو هر جور شده یه چیزی بهش بده
بخوره باید بچه سر حال باشه میفهمی.
چند تکه کوچک از کالباس میکند و روی تکه کاغذ قرار میدهد و چوب ها را کنارشان.
و تکه ها را روی چوبها میگذارد و بر میدارد
که با باز شدن در همه را به زیر تخت میکند و یه گوشه
آرام میگیرد.بیا دختر ناز و قشنگ برات ببین چی آوردم تن ماهی خوشمزه.
با کم محلی دختر بزور لقمه میگیردو دهنش میکند
صدای گریه اش مرد را به اتاق میکشاند.
چکار میکنی احمق خفش کردی ببینم بچه رو تا فردا...
چی میخوری عمو برات برم بگیرم.
بازم جوابی نمیدهد و سرش را پایین می اندازد.
مرد تلفن را بر میدارد و شماره می گیردئ و مشغول صحبت کردن میشود.
مدام گوشی را دست به دست میکند و با قلمش شماره و آدرس یادداشت میکند.
زهره...زهره کجایی..کدوم گوری هستی چرا جواب نمیدی.
قهر کردی بابا من فشار عصبی رومه بخدا منظوری ندارم ببخشید که باهات
تند صحبت میکنم.
زن سرش را بالا میکند و به چشم های مرد زل میزند.
خب حالا چکار کردی باهاشون صحبت کردی.
آره قراره بفرستیمش سوئد پیش رضا و نرگس.
بهتر از اونا رو سراغ نداشتی آخه این بچه چه گناهی کرده که باید بره زیر
دست اون نرگس.
باز فضولی کردی آخه به تو و من چه مربوطه ما واسطه هستیم فقط همین نه بیشتر.
برو بچه رو آماده کن باید بریم ..یک سه و چهار ساعتی باید یکسره رانندگی کنم.
بچه را از جایش بلند میکند و کیف کوچکی
را به همراه یک ساک نصفه و نیمه از لباس برمیدارد..در متحرک
پارکینگ کوچک به بالا میرود.
از اون عقب آبمیوه و کیک رو بده بچه بخوره.
خب خاله جون حالا اینارو بخور تا قوی بشی.
به آرامی میخورد و سرش را پایین می اندازد ..به سرفه می افتد و دوباره میخورد.
شب فرا رسیده است..اتومبیل را کنار جاده پارک میکند.
اتومبیل دیگری با چراغ دادن به آنها و جواب
گرفتن با همان رمز نزدیکشان میشود بعد از کلی صحبت
بسته های اسکناس را تحویل میگیردو بچه را سوار میکند.
دخترک با دیدن جعبه پیتزا لبخند میزند و اتومبیلی که در پیچ و خم جاده ناپیدا میشود.
داستان کوتاه-((آسمان گاهی صاف..گاهی ابری))-نویسنده-حسام الدین شفیعیان
یک دستش ساندویچ با نان لواش و یک دستش کاغذ , برف ریزی در حال باریدن است. آدرس میپرسد.
همین خیابونو برو نرسیده به اون چراغی که میبینی روشنه همونجاست.
دستش را بلند میکند تا بقیه ساندویچش را بخورد که لایه سفید برف زبانش را یخ میکند. و تند تند راه میرود تا میرسد.
آدرس و پلاک زنگ میزند کسی در را باز نمیکند دوباره زنگ میزند.یک نفر سرش را از پنچره بیرون میکند .
چیه با کی کار داری اینجا ما خانواده زندگی میکنیم آقامون چوب داره اومدی دزدی اگه اومدی دزدی بهت بگم سرت میشکنه ها.
نه حاج خانم من دزد نیستم. حاج خانم کیه فحش میدی چرا. نمیدونم همون که هستید من برا پرستاری اومدم. آهام بهیاری که میگن تو هستی. بله خودمم.
کفشاتو رو کیسه گونی بکش ته کفشت اگه گل باشه باید خودت راه پله هارو بکشی. خانم من خودم میفهمم چشم. اگه میفهمی پس نیازی نیست دوباره بهت بگم.
خیالتون جمع. پس بیا بالا سر و صدا نکنی همسایه ها خوابن. چشم.
خب کفشاتو بزار تو اون قفسه چوبی. دستاتو بشور بعدشم کاپشنتم بزار سر اون جالباسی بالا سرش اومدی صداتو بلند نکنی میترسه.
چشم. تو واقعا بهیاری. نه بهیار نیستم. پس چی هستی اگه یاد نداری برو نزنی آقامونو بکشی نه خیالتون جمع.بهیار نیستم اما کارم همینه .یعنی چی کارت همینه نکنه از این دوره های چرت پرت کمکهای اولیه دیدی. حالا اونا که چرت پرت نیست اونم مدرس هستم اما کارم همینه خب چکاره ای بیا خانم کارتم خیالت جمع. چی دکتری.جناب دکتر چرا زودتر نگفتید ببخشید اگه باهاتون بد حرف زدم. خانم هیچوقت تو رفتارتون فرق نزارید همه بنی آدمیم.چه اون چه من چه هر کسی شخصیت خودشو داره منو اگه به عنوان همون بهیارم میگفتید من مشکلی ندارم مهم وظیفه منه.مگه میشه مگه داریم. همه چی شدنیه اگه انسان وظیفشو بدونه.
شما چجور دکتری هستی که ماشین نداری. من ماشین ندارم اما علاقه ای هم به داشتن ماشین ندارم بهتره کارمو انجام بدم مزاحم شما هم نشم. اختیار دارید مراحمید.
این حاج آقا چند سالشونه. به ما حاج خانم حاج آقا نگید خواهشن چطور مگه.دلیل شخصی داره. حالا شما فکر کن هشتاد سالشونه.
ایشون نیاز به سرم دارن. شما همراهتونه. بله من کیفمو آوردم.
اه پیدا کردن رگ ایشون خیلی سخته. چطور دکتری هستید که رگ نمیتونید بگیرید. خانم محترم رگ گرفتن ایشون به مانند گرفتن ماهی ریز تو دریا میمونه. ولی خب خدارو شکر درست شد. این نسخه رو فردا بگیرید بهش بدید. دستگاه اکسیژن هم که دارید بزارید موقعی که تنفسش احساس کردید داره یکمی سرشو بالا میاره رو دهانش. بعد مدتشم تا اینکه قرصاشو دادید بعد وردارید. در ضمن دمای اتاق هم خیلی میزان نیست .خیلی گرم کردید.
ممنونم پسرم خدا خیرت بده تو این هوای سرد اومدی فکر نمیکردم بیای. انجام وظیفه هست. کاش همه مثل شما وظیفه شناس باشند بالاخره خانم هر کسی که به کارش واقف باشه کارشو درست انجام میده.
پسرم املت داریم میخوری یک ساندویچ داشتم خوردم ممنونم. نوش جانتون. در ضمن اگه مورد حاد شد و حالشون وخیم شد به من زنگ بزنید خودم نتونم بیام همکارم میفرستم بیاد . خدا خیرت بده ممنونم. حالا بگم مادر خوبه بهتون. بهم بگو پسرم. مادام.اه حتما مادام ممنونم.
خب مادام من برم .
خداحافظ.
به سر کوچه میرسد. برف نشسته هست.خیابان خلوت. منتظر میماند ماشینی نمیاید. آقا ببخشید اینجا تاکسی تلفنی نیست. چرا همین هفت تا کوچه بالاتر یکی هست. بفرما خاگینه. ممنونم. سپاس.
از پیاده رو حرکت میکند. که چشمش به گربه ای می افتد. اه حتما گرسنه ای.اینجا سوپر مارکت داره. سلام آقا یک پنیر لطفا. بفرمایید.
بیا این پنیر بخور تو این برف هیچی پیدا نمیشه. گربه سرش را نزدیک میاورد و بو میکند و آرام شروع به خوردن میکند.
به کوچه میرسد . در بسته. آرام به در میزند . مردی دراز کشیده بلند میشود. چیه چی میگی ماشین نداریم. این وقت شب منو بیدار کردی.ببخشید ولی چاره نداشتم خب برو عمو دو سه کوچه بالاتر یکی دیگه هست ببین ماشین دارن.
ممنونم. به سلامت. سر کوچه می ایستد. و از کناری به در تاکسی تلفنی میرسد در باز است. بهبه خوش آمدید شبتون بخیر باشه بفرمایید چایی. ممنونم لطف دارید ماشین دارید بله خوبشم داریم خودم موندم الان چایی بخوریم بریم. سپاس.
خب بفرمایید همون پیکان سفید سوار شید. تشکر
اه حالا بد روشنی میکنه. خب خدارو شکر روشن شد.
این وقت شب خیر باشه. انجام وظیفه میکنم. مگه شغلتون چیه. طبابت. آهام آمپول زنید یکجورایی کاری از دستم بر بیاد انجام میدم. خب چکاره ای. دندونپزشکی. نه ولا. دامپزشکی. نه ولا. روانپزشکی نه اونم نیستم. دکتر عمومی هستم.چی دکتری مطمئنی. نسبتا آره. چطور نسبتا چون اینجور که شما گفتی شک افتادم.
خب آخه دکتر باید حتما بنز 230 داشته باشه دیگه.ندارم خوشم نمیاد از رانندگی. چرا. چون خاطره خوبی ندارم. آهام تصادف کردی. دوست ندارم بخاطر بیارم. حتمان فوتی داشتی. میشه یه آهنگ بزاری. حتما چشم. منتها فکر نکنم باب شما باشه. چرا. چون با این ریشی که شما داری نوحه فقط.
مگه ریش بلند ربطی به نوحه آهنگ داره خب معمولان کمیته ای ها اینجوری ریش میزارن نه من ریشم ریش کمیته ای نیست. ریش دوست دارم. حتما یهودی هستید. نه یهودی نیستم مگه یهودی ها فقط ریش بلند میزارن. خب اینجوری من میفهمم.
دینتون چیه. شخصی میپرسی. ولش کنید آهنگو گوش کن چی میخونه. صداش آخر بیست دوتاره. پس برا خودش یه سه تاره. شوخم هستید. شوخ نیستم اما شوخ طبع هارو دوست دارم. خب دکتر شما متفاوت هستی دکتر سوار کردم بزور جواب منو میداد.یک کلمه سنگینم بارم کرد. باید بدونیم که تو هر شغلی هستیم چه دکتر چه هر چی همه انسانیم. من به امر انسانیت اهمیت میدم.خب منم اهمیت میدم اولویت آدم انسانیته. انسانیت نباشه ما چی میتونیم باشیم. منم نیاز مالی ندارم اما شب ها وا میستم با همین کارم خدمت میکنم. چه جالب شما نیاز مالی نداری. خب دیگه من کار اصلیم خرید فروش زمینه. منتها میگم اون کار جای خودش این کار جای خودش.خدمت به آدمها میتونه هر جوری باشه. خب البته آدم و هر موجود زنده ای نه دکتر ما اشرف مخلوقاتیم. منو سیامک صدا کنید دکتر سر کار فقط. اونجا شغل منه اینجا سیامکم احسنت چه جمله نابی گفتید. بله آقا سیامک من همه جور مسافر سوار کردم. همه جور آدم هست بداخلاق خوش اخلاق ناراحت غم زده. در حال موت بعد از موت. بامزه اید بعد موت هم سوار کردید بله مرده هم سوار کردم. اون که نعش کش باید بیاد. ولا تا نیمه راه خوب بود وسط راه سکته کرد. چرا . گفت آخ قلبم. گفتم مرد بعد ده دقیقه گفت شوخی کردم. وای چه شوخی بی مزه ای. ولا الان دیگه همه جوره آدم هستن گفتم. من کارشناس آدم شناسی شدم . اما یکبار یک کسی رو سوار کردم اون جالب بود چطور مگه. وسط راه زد تو گوشم. چی زد تو گوشتون چرا. آخه گفتم بر پدر مادرت به ماشین روبرو گفتم . بعد فکر کرد با اونم زد تو گوشم. من خودمو کنترل کردم. خب نباید فحش داد. خوب نیست اخه آدم گاهی دست خودش نیست عصبانی میشه. اتفاقا آدم تو عصبانیت هست که باید بتونه خودشو کنترل کنه والا بقیه موقع ها که همه خوبن. خب دکتر رسیدیم. ممنونم به سلامت سپاس از اینکه منو رسوندین در ضمن سیامک. آهام بله اقا سیامک رسیدیم. خب خوشحال شدم از هم صحبتی با شما خداحافظ.
در را باز میکند. و چراغ ها را روشن میکند.سکوت خانه , چک چک صدای آب خانه را سمفونی میدهد.و گرامافون که روشن به چرخش می افتد.
نویسنده-حسام الدین شفیعیان
امروز همگی رفتیم پارک..خیلی خوش گذشت.جاتون خالی دایی رمضون کلی تاب بازی کرد..انگاری هوای بچگیاشو کرده بود.عمه سارا هم کتلت پخته بود..مثل همیشه خوشمزه بود.عمو محمود و عمه ریحانه هم آمده بودند..پژو405خریدند 206 داشتن که یادتان است فروختنش.به هر حال راضی هستن از این یکی البته شما فکر کنم از آریاشون یادتونه که تبدیل شد به پیکانو بعدشم آردیو..206..بعد هم که این یکی ولی دل خوشی از زندگیشون ندارن همش احساس می کنن یک چیزی کم دارن.منظورم عمو محمود و مژگان خانم است نه لیلا اون بیچاره که عادت کرده میگه من زن دوم عموت هستمو مژگانسوگلی به هر حال پدربزرگ عزیز ..عمو محموده دیگه .عمه ریحانه هم که طلاق گرفته خبر داشتید می دونم ولی خواستم بی خبرتون نزارم.منم شدم خبرچین شما دیگه..بی جیره و مواجب به هر حال مخلصیم.بابام هم حال روز خوشی نداره بر شکست کرده افسردگی هم که شده بلای جونش.مامان هم می سوزهو می سازه چاره ای نداره بیچاره.
این روزها غذاهای تکراری شده عادتم نرفتن به بیرون ..و...غصه نخورید درست میشه خدا بزرگه ولی دل من چی آخه کوچیکه از جهازم که نمیگم چون جای ماتم و غصه داره به هر حال تو این موقعیت که قراره یک ماه دیگه برم سر خونم شده فکرم فقط جهاز همین.
مامانم که بیچاره همه درو زده هر کاری که فکرشو بکنید به همه رو انداخته ولی کو دری که بروش باز بشه همه قفل زدن به دلاشون.
به هر حال آخرین امیدمون بعد از خدا شما هستید..ببخشید از اینکه شمارو ناراحت کردم..امیدوارم حالتون روز به روز بهتر بشه قربان شما./پرستو/
...
سلام پرستوی عزیزم نوه ی گلم حسابی ناراحتم کردی می دونی که من نمی تونم غصه ی تو رو ببینمو هیچی نگم از وقتی با مصطفی اومدم اینجا تنها غربت نیست که شده مشکلم..دلم بدجوری هوای شما رو کرده مخصوصا تو که مونسو همدم من بعد از اون خدابیامرز شده بودی نوه ی عزیزم بزودی برمی گردم نگران نباش همه چیز درست میشه خیالت راحت باشه فکرای بدو بریز دور مثبت فکر کردن خیلی بهتره امتحان کن دخترم شیمی درمانی هم دیگه جواب نمیده میگن باید برگردم ایرانو همونجا بقولی بمیرم شایدم قسمت نشد ببینمت به هر حال بازم میگم مثبت فکر کن چون من تازگی ها منفی بافی میکنم خوبم نیست ..دلم برات تنگ شده به امید دیدار.
پدربزرگت شریف
......................
آلمان 7/2004
..
باورم نمیشه دیگه نیستی ولی عادتم شده..امروز این نامه رو می نویسم برات مهم نیست که به دستت نمیرسه ولی بدجور دلم آروم میگره.آخه خیلی وقته که با کسی درددل نکردم حتی با قاسم مرد زندگیم.برنگشتی عروسیمو ببینی..برنگشتی تا خیلی چیزا رو ببینی ولی مهم نیست چون جالب نیستن منم یکجورایی با همون جهاز نیمه کاره رفتم خونه ی بخت.
نبودی ببینی شده بود ماتم خونه همگیشون می خواستن یجورایی به همه بگن که من اشتباه کردم که به حرف شما عمل کردم آخه اگه به حرف اونا بود که باید تا سال صبر میکردم.
سفیدو سیاه پوشیدنشون شده بود مایع خنده آخه همگیشون با هم ..خیلی بامزه بود.
زندگیمو دوست دارم همینطور قاسمو مثبت فکر می کنم مثبت مثل شما منفی بافی هم نمیکنم.امروز واسش قیمه درست کردم خیلی دوست داره.بابا هم رفته سرکار جدیدش مغازه دوستش کار میکنه الکتریکی.مامان هم راضی به نظر میرسه.
راستی عمو محمود پژوشو فروختو یک ماکسیما خرید خیلی راضی تر به نظر میرسه فکر کنم ماشین رویاهاشو خریده چون کلی همیشه شارژه .عمه ریحانه هم از ایران رفت.برای ادامه تحصیل میخواد دکتراشو اونور بگیره.دایی رمضون چی بگم از دست دایی رمضون شده دیوونه امروز یه سازی میزنه فردا با یکی دیگه کوک میشه.
به هر حال اینجوریه دیگه یه بار میگه عاشق شده یه بار میگه بدش میاد از زنها و خلاصه هر روز یه جورایی حال میکنه.امیدوارم وقتی این نامه بدستتون میرسه خوشحالتون کنه میدونم روحتون شاد میشه چون میخوام رو همین سفیدی که نمیزاره شما رو ببینم بزارمو برم.
/پرستو/
1389
در کیفش را باز میکند و پلاستیک را در می آورد.شکلات پیچ بالای ساندویچ را باز میکند و برگهای کالباس که عطر خوش بویی را پر میکند و دوغ کنار دستش را ساندویچ را گاز میزند برگهای کاهو و خیارشور.دوغ شیشه ای را سر میکشد و نگاهی به اطرافش میندازد.مردی آن طرف روی صندلی پیتزا میخورد .سس را باز میکند و فشار میدهد و لباسش قرمز میشود.کمی از پیتزا برای گربه ای که آرام میو میو میکند میندازد و گربه دهان میزند و با دست میشکافد تا یک تکه گوشت را بخورد.زنی آن طرف در حال قدم زدن هست.زن چترش را باز میکند و میبندد و دوباره باز میکند و میبندد.دنبال کودکی میدود و صدایش میکند باز دنبال کودکی دیگر و باز چترش را باز میکند و میبندد و یدفه صدای بلند خنده.آن سمت پیرمردی رد میشود و به زن چیزی میگوید چتر را به پای پیرمرد میزند و پیرمرد بلند میخندد و دستش را به سرش اشاره میکند و رهگذران که رد میشوند نگاه اخمشان باز شده و میگذرند.زن چترش را کنار میگذارد و شروع به گریه میکند.پیرمرد نزدیک میشود و چایی را به او میدهد رهگذری رد میشود و حرفی میزند که پیرمرد با چتر دنبالش میکند چند قدم رفته نفس نفس می افتد و مینشیند زن میخندد.مرد ساندویچش را تمام میکند.روی صندلی دراز میکشد رفتگر جارو میزند و مرد که بلند میشود و تکیه میدهد چند باری کنار پای مرد را جارو میزند و باز همانجا را جارو میزند .مرد پا بالا و پایین اینور آنور میشود. و یدفه دوربین به جلوتر می آید و عده ای لبخند زنان دوربین را با دست به او نشان میدهند و او دست تکان میدهد.زن چتر بدست نوشابه با دوغ قاطی میکند و در لیوان پلاستیکی میریزد و میخورد و باز میخندد. و بلند میشود و میرود.پیرمرد جای او مینشیند و روزنامه را در می اورد و جدولی که با سختی حل میکند و باز دوباره دراز میکشد و بلند میشود و ظرف را جلوی پایش میگذارد و تکه ای کاغذ دیگر نمیشنود.مرد پیتزا را تمام میکند و بلند میشود به این سمت و آن سمتش نگاه میکند و مدام هی این سمت میرود و باز برمیگردد سر جای اصلیش.دوربین عقب وانت گذاشته میشود و ده نفر دیگر از کنار درختان در امده و سوار وانت میشوند وانت روشن نمیشود که ده نفر آن سه نفر پیاده هل میدهند روشن و صدای اگزوز که مثل تراکتوری اعلام روشن شدن و پریدن بالا و رفتن.مرد بلند میشود دور و برش را نگاه میکند و پلاستیک تخمه را در می آورد مدام میشکند و پلاستیک ساندویچ پوست تخمه میشود پسرکی رد میشود سر تکان میدهد مرد پلاستیک را نشان میدهد باز پسرک سر تکان میدهد و مرد تخمه تعارف میکند باز سر تکان میدهد مرد دیگر تخمه نمیخورد باز پسر سرش را تکان میدهد مرد خیره میشود تا پسر هدفون را در می آورد از گوشش و میدود.مرد تخمه را تندتر میخورد تندو تندتر و باز آهسته. بلند میشود هوا بارانی هست نم نم باران پلاستیک را خیس میکند و پلاستیکی که به سطل زباله انتقال پیدا میکند و مرد ساعتش را نگاه میکند و راه میفتد.
نویسنده-حسام الدین شفیعیان
پارچه سفید رویش میکشند و داخل کشو.روی دست میرود.قبر و خاک.
عصر. و شب
چشمانش باز میشود دو تکه سنگ میبیند. صدایش در نمیاید. با صدای ارام کمکم کنید.
خفگی میکند. صدایش بلندتر میشود. ولی کسی صدایش را نمیشنود.
از خواب بلند میشود. سرد شده. مثل یخ.
خفگی خفگی خفگیه.
برزخ. برزخه. برزخه.
زندگی برزخه.
عذابه. عذابه. عذابه.
میخوابد.زیر پتو نمیرود. چند سگ دنبالش میکنند و سگ تنومندتر بلند میشود . مشعل و بلند میشود حلقه های نورانی دور هم حلقه زده. رنگ روشنایی زیبا رنگی
به وسعت تمامیه رنگهای زیبا نورانی حلقوی تا آسمان. زرد. زرد زیبا زرد بی بدیل.نوعی زرد یا نوعی رنگ غیر قابل ترسیم.
مشعل بلند میشود.از زمین زمین شخم میخورد.سگ با تمام قدرتش میپرد ولی نمیتواند. میرود...
بیدار میشود هراسان و دلهره از خواب .
احساس خفگی نمیکند احساس میکند مرده هست یا زنده.
احساس میکند مرده ولی زنده هست.
دیگر نمیخوابد.
کاغذ بر میدارد تا نقاشی کند اما نمیتواند خیلی زیبا بکشد.
دلش میخواهد به وسعت آن زیبایی یا ترس یا خفگی بکشد اما نمیتواند.
هنوز هر روز خواب خفگی جلوی چشمانش می آید یک کابوس بیداری یک کابوس خواب اما تصور از بیداری.
بیداری از خواب اما کنج ذهنش مانده.
خواب خفگی خواب زنده در قبر .خواب کابوس. سخت ترین تصور از خواب.
بیدار در نخوابیدن . روبرو زل میزند و نگاه میکند.و مینویسد...
نویسنده-حسام الدین شفیعیان