به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: پناه میبرم به پروردگار مردم، (1)
به مالک و حاکم مردم، (2)
به (خدا و) معبود مردم، (3)
از شر وسوسهگر پنهانکار، (4)
که در درون سینه انسانها وسوسه میکند، (5)
خواه از جن باشد یا از انسان! (6)
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا
و هم از این رو که گفتند: ما مسیح عیسی بن مریم رسول خدا را کشتیم، در صورتی که او را نه کشتند و نه به دار کشیدند بلکه امر بر آنها مشتبه شد؛ و همانا آنان که درباره او عقاید مختلف اظهار داشتند از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به او نبودند جز آنکه از پی گمان خود میرفتند؛ و به طور یقین مسیح را نکشتند؛
و به سبب گفتارِ [سراسر دروغ] شان که ما عیسی بن مریم فرستاده خدا را کشتیم. در صورتی که او رانکشتند و به دار نیاویختند، بلکه بر آنان مُشتبه شد [به این خاطر شخصی را به گمان اینکه عیسی است به دار آویختند و کشتند]؛ و کسانی که درباره او اختلاف کردند، نسبت به وضع وحال او در شک هستند، و جز پیروی از گمان و وهم، هیچ آگاهی و علمی به آن ندارند، و یقیناً او را نکشتند.
و نیز بدان سبب که گفتند: ما مسیح پسر مریم پیامبر خدا را کشتیم. و حال آنکه آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند بلکه امر برایشان مشتبه شد. هر آینه آنان که درباره او اختلاف مىکردند خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند. تنها پیرو گمان خود بودند و عیسى را به یقین نکشته بودند.
و گفتارشان که: «ما، مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم!» در حالی که نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آنها مشتبه شد. و کسانی که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروی میکنند؛ و قطعاً او را نکشتند!
معانی کلمات آیه
صلبوه: صلب: دار زدن. «ما صلبوه» عیسى را به دار نکشیدند.
شبه: شبه: (بر وزن شرف و علم) مثل و نظیر. شبهه آنست که دو چیز در اثر هم مثل بودن تشخیص داده نشود. «شبه لهم» یعنى کار آنها مشتبه گردید
(آیه 157)
حتی آنها به کشتن پیامبران افتخار می کردند «و می گفتند ما مسیح عیسی بن مریم رسولخدا را کشتهایم» (وَ قَولِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِیحَ عِیسَی ابنَ مَریمَ رَسُولَ اللّهِ). و شاید تعبیر به رسول اللّه را در مورد مسیح از روی استهزاء و سخریه می گفتند.
در حالی که در این ادعای خود نیز کاذب بودند، «آنها هرگز مسیح را نکشتند و نه به دار آویختند، بلکه دیگری را که شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند» (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکن شُبِّهَ لَهُم).
سپس قرآن می گوید: «آنها که در باره مسیح اختلاف کردند، خودشان در شک بودند و هیچ یک به گفته خود ایمان نداشتند و تنها از تخمین و گمان پیروی می کردند» (وَ إِنَّ الَّذِینَ اختَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ مِن عِلمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ).
آنگاه قرآن به عنوان تأکید مطلب می گوید: «و قطعا او را نکشتند» (وَ ما قَتَلُوهُ یقِیناً).
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (157)
تفسیر اثنا عشرى، ج2، ص: 640
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ: و دیگر به سبب گفتن ایشان به زعم باطل، بدرستى که ما کشتیم مسیح را که عیسى بن مریم است، رسول و فرستاده خداى. قوله: رَسُولَ اللَّهِ، این وصف و مدح خدائى است حضرت عیسى را بر سبیل استیناف، نه قول یهود. و احتمال دارد که قول آن باشد بر سبیل استهزاء. و نظیر اینست: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ. و آنکه وضع ذکر حسن باشد در مکان ذکر قبیح که از ایشان صادر شده باشد وَ ما قَتَلُوهُ: و نکشتند او را، وَ ما صَلَبُوهُ: و بدار نزدند او را، وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ: و لکن مشتبه شد بر ایشان، وقتى که شبه و مثال عیسى علیه السّلام بر مهتر ایشان افتاد.
و این قصه بر این وجه بود که یهودا رئیس یهود، چون دید دعاى عیسى علیه السّلام بر دشنام دهندگان مستجاب مىشود، ترسید از اینکه در باره آنها نیز دعاى بد کند. پس یهودان را جمع نمود بر قتل آن حضرت و آغاز مناظره نمودند. حضرت عیسى علیه السّلام فرمود: یا معشر الیهود، شما به یقین مىدانید که حق تعالى شما را دشمن مىدارد. آنها از این حرف در غضب شده، قصد او کردند. فرار نموده، در خانهاى که در سقف آن روزنهاى بود، مخفى شد.
حق تعالى جبرئیل را فرستاد تا عیسى را از آن روزنه به آسمان برد، و ذلک قوله وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ*. یهودا یکى از اصحاب خود را که ططیانوس نام داشت گفت: برو و عیسى را بکش. او داخل خانه شد و هر چه تجسس کرد نیافت.
یهودا گمان برد که عیسى با او در کارزار است. پس به قصد اعانت وارد شد، خداوند شبه عیسى را بر او افکند. ططیانوس را گرفتند، هر چه فریاد کرد من عیسى نیستم، قبول نکرده، او را کشتند، و بر درختى آویختند. بعد از قتل او، جمعى گفتند: در این خانه عیسى و صاحب ما بود. اگر مقتول عیسى است، صاحب ما کجا، و اگر صاحب ما باشد، عیسى کو. گویند: شبه عیسى بر صورت ططیانوس بود نه تمام اعضا. پس از قتل، صورت او مشابه عیسى و باقى اعضا مماثل ططیانوس، از این جهت بر ایشان مشتبه شد.
تفسیر اثنا عشرى، ج2، ص: 641
قتاده و سدى و مجاهد از وهب نقل نمودهاند که عیسى با هفده نفر از حواریین در جائى بود. یهود چون اطراف آنها را گرفتند، خداوند شبه عیسى علیه السّلام را بر همه آنها افکند. از مشاهده این واقعه متعجب و گفتند: ما را مسحور کردهاید، اگر نگوئید عیسى در میان شما کدام است، تمام شما را مىکشیم. حضرت عیسى گفت: کیست جان خود را فداى من کند؟ یکى از آنها «سرخس» نام، برخاست گفت: منم. او را کشتند، لذا امر بر یهود مشتبه و یقینا ندانستند که او عیسى باشد.
محمد بن اسحق گفته: چون قصد عیسى کردند، فرار و در محلى پنهان شد.
یکى از حواریون، منافق بود، گفت: مرا چه مىدهید تا عیسى علیه السّلام را نشان دهم؟ گفتند: سى درم. آن را گرفته، ایشان را به در خانه برد، خود وارد و نزد عیسى آمده، گفت: قوم تو را مىخواهند بکشند. خداوند، عیسى علیه السّلام را به آسمان برد و شبه او را بر آن منافق افکند. او را گرفتند و کشتند.
در حیات القلوب از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که چون یهود خواستند عیسى را بکشند، خدا را خواند و قسم داد به حق ما اهل بیت. پس حق تعالى او را از کشتن نجات داد و به آسمان برد. «1» ایضا به سندهاى معتبر از حضرت امام حسن علیه السّلام منقول است که عیسى را در شب بیست و یکم ماه رمضان به آسمان بردند. «2» وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ: و بدرستى که آنانکه اختلاف کردند در شأن عیسى، به این وجه که بعضى یهود گفتند او کاذب بود، و لذا او را به حق کشتیم، و جمعى گفتند اگر این عیسى است، پس صاحب ما کجاست. و برخى تردد نمودند، و گروهى گفتند وجه، وجه عیسى و بدن، بدن صاحب ما.
دستهاى گفتند هر که از عیسى شنیده باشد که حق تعالى مرا به آسمان خواهد
«1» بحار الانوار، جلد 14، صفحه 339.
«2» بحار الانوار، جلد 14، صفحه 335، حدیث 1.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً (157)
ترجمه
و گفتارشان که ما کشتیم مسیح عیسى پسر مریم پیغمبر خدا را و نه کشتند او را و نه بردار زدند و لکن مشتبه کرده شد براى ایشان و همانا آنانکه اختلاف نمودند در آن هر آینه درشکند از آن نیست مر ایشانرا هیچ دانشى مگر پیروى نمودن گمان و نکشتند او را بطور یقین.
تفسیر
اقرارشان به نبوت حضرت عیسى از روى عقیده نبود بلکه بر طبق ادعاء آن حضرت و تصدیق حواریّون بود مانند آنکه نسبت بحضرت ختمى مرتبت بمسلمین میگفتند که پیغمبرى که فرستاده شده است بسوى شما دیوانه است و مقصودشان استهزا بود و این بعد از آن بود که خداوند آنحضرت را بآسمان برد و چون افتخار و تجرّى مینمودند بچنین معصیت بزرگى مورد ملامت شدند با آنکه واقعا نکشته بودند آنحضرت را و نه بدار کشیده بودند بلکه خداوند کس دیگرى را بصورت او در آورده بود و امر بر آنها مشتبه شده بود چنانچه در سوره آل عمران در ذیل آیه و مکروا و مکر اللّه بیان شد و پس از این واقعه بین یهود اختلاف شد بعضى گفتند او دروغگو بود و ما او را بحق کشتیم و بعضى مردد شدند در قتل آنحضرت و گفتند اگر او را کشتیم پس رفیق ما که براى کشتن او بخانه رفت چه شد و بعضى گفتند مقتول رویش روى عیسى است ولى بدنش بدن رفیق ما است پس معلوم نیست ما او را کشتیم یا رفیق خودمان را و کسانیکه شنیده بودند از آنحضرت که فرمود خداوند مرا بآسمان عروج میدهد گفتند آنحضرت راست گفت بآسمان رفت و دسته دیگر گفتند آنحضرت دو جنبه داشت جنبه لاهوتى و جنبه ناسوتى بجنبه ناسوتى بدار کشیده شد و بجنبه لاهوتى خود عروج فرمود و هیچ یک از این آراء و اقوال از روى علم و دانش و معرفت نبود بلکه هر یک بگمان خود اظهار عقیده و رأى مینمودند و همه در شک و شبهه بودند تا خداوند رفع شبهه از خلق فرمود و براى مزید تأکید فرمود که قطعا و یقینا نکشتند او را با آنکه در صدر آیه فرموده بود که نکشتند او را و نه بدار کشیدند و در آیه بعد فرموده که خداوند او را بجانب خود عروج داد و حقیقت امر معلوم گشت.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً «157»
و (عذاب ولعنت ما آنان را فرا گرفت، به خاطر) سخنى که (مغرورانه) مىگفتند: «ما عیسى بن مریم، فرستادهى خدا را کشتیم» در حالى که آنانعیسى را نه کشتند و نه به دار آویختند، بلکه کار بر آنان مشتبه شد (و کسى شبیه به او را کشتند) و کسانى که دربارهى عیسى اختلاف کردند خود در شک بودند و جز پیروى از گمان، هیچ یک به گفتهى خود علم نداشتند و به یقین او را نکشتهاند.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً «158»
بلکه خداوند او را به سوى خود بالا برد و خداوند عزیز و حکیم است.
«1». دّرالمنثور، ج 2 ص 238.
جلد 2 - صفحه 206
امام صادق علیه السلام درباره جملهى «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ» فرمودند: غیبت حضرت قائم علیه السلام نیز همین طور است، همانا امّت آن را به خاطر طولانى شدن انکار مىکنند، برخى مىگویند: قائم متولّد نشده است، برخى مىگویند: متولّد شده ومرده است، وبرخى دیگر مىگویند: یازدهمین ما عقیم بوده و ... «1»
عوامل و نشانههاى مشتبه شدن امر و به دار آویختن شخصى دیگر به جاى حضرت عیسى به این صورت بود:
1. مأموران دستگیر کننده، رومى وغریب بودند وعیسى علیه السلام را نمىشناختند. (احتمالًا کسى که بناى خیانت داشت و با گرفتن پول، عیسى را به مخالفان معرّفى کرد، خود گرفتار گشت.) «2»
2. اقدام براى دستگیرى عیسى، شبانه بود.
3. شخص دستگیر شده، از خداوند شکایت کرد. که این شکایت با مقام نبوّت سازگار نیست.
4. همه انجیلهاى مسیحیان که فدا شدن عیسى وبه دارآویختن او را با آب وتاب نقل کردهاند، سالها پس از عیسى نوشته شده وامکان خطا در آنها بسیار است.
5. گروههایى از مسیحیان مسأله صلیب را قبول ندارند و در اناجیل هم تناقضاتى است که موضوع را مبهم مىکند.
1- گاهى سقوط اخلاقى انسان تا آنجاست که به پیامبرکشى افتخار مىکند. «إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ»
2- در برابر ادّعاهاى باطل، صراحت لازم است. «ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ»
3- عیسى علیه السلام هم تولّدش، هم رفتنش از این جهان بطور غیرطبیعى بود. عروج کرد تا ذخیرهاى براى آینده باشد. «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ»
4- معراج، براى غیر از پیامبر اسلام هم بوده است. «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ»
«1». الغیبة طوسى، ص 170.
«2». تفسیر فرقان.
جلد 2 - صفحه 207
5- عیسى، مهمان خداست. «رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ»
6- در آسمانها امکان زیستن انسان وجود دارد. «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ»
7- ارادهى الهى همه توطئهها را خنثى مىکند. «کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً»
وَقَالُوا أَآلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ ۚ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلَّا جَدَلًا ۚ بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ
و مشرکان به اعتراض گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او (عیسی بن مریم؟ اگر به قول محمّد، غیر خدا همه معبودان در آتش بسوزند لازم آید عیسی هم بسوزد) و این سخن را با تو جز به جدل و انکار نگفتند، که آنها قومی حریف جدل و خصومتند.
و گفتند: آیا معبودان ما بهترند یا او. [ولی] آنان این مقایسه را به عنوان مثل برای تو نزدند مگر از روی جدال بی منطق و ستیزه جویی [تو معبود بودن عیسی را نپذیرفته ای]، بلکه اینان گروهی ستیزه جو [و در جدال باطل بسیار سرسخت] هستند.
و گفتند: «آیا معبودان ما بهترند یا او؟» آن [مثال] را جز از راه جدل براى تو نزدند، بلکه آنان مردمى جدلپیشهاند.
و گفتند: آیا خدایان ما بهترند یا او؟ و این سخن را جز براى جدال با تو نگفتند، که مردمى ستیزهجویند.
و گفتند: «آیا خدایان ما بهترند یا او [= مسیح]؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسیح نیز در دوزخ است، چرا که معبود واقع شده)!» ولی آنها این مثل را جز از طریق جدال (و لجاج) برای تو نزدند؛ آنان گروهی کینهتوز و پرخاشگرند!
وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَیرٌ أَم هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً بَل هُم قَومٌ خَصِمُونَ (58)
و گفتند آیا آلهه ما بهتر هستند یا او ضرب مثل نکردند از برای تو مگر از روی جدل بلکه اینها قومی هستند که با شما مخاصمه و عداوت میورزند.
در مرجع ضمیر «ام هو» بسیار گفتند که إبن مریم حضرت عیسی است یعنی أَ آلِهَتُنا خَیرٌ أَم هُوَ اشاره به اینکه اصنام ما بهتر از عیسی هستند که استفهام تقریریست یعنی البته اصنام و الهه ما بهتر از عیسی هستند زیرا عیسی یک فردی است مثل سایر افراد بشر چنانچه سایر افراد لیاقت الوهیت ندارند عیسی هم مثل آنها.
جواب: آنها اینکه اصنام شما هم یک فلزی است یا چوبی است مثل سایر فلزات و چوبها چنانچه سایر فلزات و چوبها لیاقت الوهیت ندارند اصنام شما هم لیاقت ندارد با اینکه عیسی هم شعور و ادراک و حس و حرکت داشت اصنام شما نه شعور نه ادراک نه حس نه حرکت دارند البته انسان اشرف از سایر جمادات و نباتات و حیوانات است. بعضی گفتند مرجع ضمیر «ام هو» امیر المؤمنین یعنی چرا پیغمبر علی را شبیه عیسی قرار داد که بعضی معتقد به او و بعضی دیگر منکر چرا شبیه اصنام ما قرار نداد که بعضی مثل ما معتقد به الوهیت آنها و بعضی منکر جواب: اولا آلهه شما مردم در حق آنها دو فرقه هستند مشرکین قائل به الوهیت
جلد 16 - صفحه 46
آنها و غیر آنها قائل به اینکه یک فلزی و چوبی که به دست خود تراشیدهاید بیشتر نیستند و حضرت عیسی سه فرقه حد افراط و تفریط و اقتصاد چنانچه بیان شد و در حق علی هم سه فرقه شدند و ثانیا عیسی بعقیده پیغمبر (ص) پیغمبر اولو العزم بود و روح اللّه بود و صاحب معجزات با هرات مثل احیاء موتی و ابراء اکمه و ابرص و غیر اینها بود اما اصنام شما هیچ گونه آثاری از آنها صادر نشد و پیغمبر میخواهد بفرماید که مقام علی (ع) مثل انبیاء اولو العزم بلکه افضل از آنها است نه مثل جماد بیشعور بیادراک.
ما ضَرَبُوهُ لَکَ إِلّا جَدَلًا مجادله مکابرة است برای ابطال حق و اثبات باطل مثل سایر کفریات آنها که نسبت سحر و کذب و افتراء بحضرتش میدادند.
بَل هُم قَومٌ خَصِمُونَ از روی دشمنی که با پیغمبر داشتند اینکه نوع مزخرفات را میگفتند و الا اندازهای شعور داشتند و حقائق را درک میکردند لکن قول اول اقرب به نظر میآید بقرینه آیه بعد که میفرماید:
و یهود گفتند: هرگز به بهشت نرود جز طایفه یهود، و نصاری گفتند: جز طایفه نصاری. این تنها آرزوی باطل آنهاست، بگو: بر این دعوی برهان آورید اگر راست میگویید.
و گفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمی شود مگر آنکه یهودی یا نصرانی باشد، این دروغ ها و اباطیل آنان است؛ بگو: اگر راستگویید دلیل و برهان خود را بیاورید.
و گفتند: «هرگز کسى به بهشت درنیاید، مگر آنکه یهودى یا ترسا باشد.» این آرزوهاى [واهىِ] ایشان است. بگو: «اگر راست مىگویید، دلیل خود را بیاورید.»
آنها گفتند: «هیچ کس، جز یهود یا نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» این آرزوی آنهاست! بگو: «اگر راست میگویید، دلیل خود را (بر این موضوع) بیاورید!»
(آیه 111)- انحصار طلبان بهشت! قرآن در این آیه اشاره به یکی دیگر از ادّعاهای پوچ و نابجای گروهی از یهودیان و مسیحیان کرده و سپس پاسخ دندان شکن به آنها میگوید: «آنها گفتند: هیچ کس جز یهود و نصاری داخل بهشت
ج1، ص111
نخواهد شد» (وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری).
در پاسخ ابتدا میفرماید: «این تنها آرزویی است که دارند» و هرگز به این آرزو نخواهند رسید (تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ).
بعد روی سخن را به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله کرده میگوید: «به آنها بگو هر ادّعایی دلیلی میخواهد چنانچه در این ادّعا صادق هستید دلیل خود را بیاورید» (قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).
وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ ۗ تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ ۗ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ
معانی کلمات آیه
هود: یهودى. بقولى هود جمع هائد است، چنان که از مقابله با «نصارى» فهمیده مى شود. رجوع شود به (آل عمران/ 67).
نصارى: مفرد آن نصرانى است، پیروان عیسى علیه السّلام را نصارى گویند (بقره/ 62).
امانى: آرزوها. مفرد آن امنیه است. به معنى قرائت و دروغ نیز آید.
برهان: دلیل روشن. گویند: آن مصدر «بره یبره» است یعنى سفید و روشن شد
کار دین به اجبار نیست، تحقیقا راه هدایت و ضلالت بر همه کس روشن گردیده، پس هر که از راه کفر و سرکشی دیو رهزن برگردد و به راه ایمان به خدا گراید بیگمان به رشته محکم و استواری چنگ زده که هرگز نخواهد گسست، و خداوند (به هر چه خلق گویند و کنند) شنوا و داناست
در دین، هیچ اکراه و اجباری نیست [کسی حق ندارد کسی را از روی اجبار وادار به پذیرفتن دین کند، بلکه هر کسی باید آزادانه با به کارگیری عقل و با تکیه بر مطالعه و تحقیق، دین را بپذیرد]. مسلماً راه هدایت از گمراهی [به وسیله قرآن، پیامبر و امامان معصوم] روشن و آشکار شده است. پس هر که به طاغوت [که شیطان، بت و هر طغیان گری است] کفر ورزد و به خدا ایمان بیاورد، بی تردید به محکم ترین دستگیره که آن را گسستن نیست، چنگ زده است؛ و خدا شنوا و داناست.
در دین هیچ اجبارى نیست. و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد، به یقین، به دستاویزى استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است. و خداوند شنواى داناست.
در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابر این، کسی که به طاغوت [= بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست.
شأن نزول:
مردی از اهل مدینه به نام «ابو حصین» دو پسر داشت برخی از بازرگانانی که به مدینه کالا وارد میکردند هنگام برخورد با این دو پسر آنان را به عقیده و آیین مسیح دعوت کردند، آنها هم سخت تحت تأثیر قرار گرفتند.
«ابو حصین» از این جریان سخت ناراحت شد و به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اطلاع داد و از حضرت خواست که آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال کرد آیا میتواند آنان را با اجبار به مذهب خویش باز گرداند؟ آیه نازل شد و این حقیقت را بیان داشت که:
«در گرایش به مذهب اجبار و اکراهی نیست».
شأن نزول:
«شیخ طوسی» گوید: ابن عباس و سعید بن جبیر گویند: درباره بعضى از پسران انصار نازل گردیده که یهودى بودند و پدرشان میخواست آنها را به اجبار و اکراه در دین اسلام وارد کنند و مسلمان نمایند