مرد و زن مینشینند. آقا ساندویچ همبرگر لطفا نصفش کنید.
کودکی در حال بازی کردن هست. توپش را میندازد.و مرد بر میدارد. دوباره میندازد. و مرد بر میدارد.
کودک لبخند میزند.مرد لبخند میزند.
ساندویچتون آماده شده.
ممنونم.
ساندویچ را میخورند و بلند میشوند زن بیرون میرود تا آشغال های درون سبد را خالی کند.
کنار مرد فرکار مردی ایستاده که کمی حرف میزند و میخندد .با مرد فرکار صحبت میکند چهره خندانی دارد.
مرد میرود زن را صدا کند.آقا حساب نکردید. مرد خندان چهره اش در هم و خشن میشود. انگار منتظر حمله هست.
نه رفتند خالی کنند سبد را الان.
زن مگر حساب نکردیم. دستی در جیب میکند. ببخشید.چقدر میشود. و حساب میکند. مرد کنار دستی دوباره لبخند میزند.
زن متکدی دم در ایستاده هست. زن پولی میدهد. مرد خندان نگاه میکند.زن متکدی با صدای آرام حرف میزند. به مرد میگوید چرا میخندی.
مرد خندان و در هم به فرکار میگوید چرا گدارو تو آفتاب نگه داشتی . و میخندد. انگار غر زدن متکدی را دوست ندارد.
مرد و زن بیرون میروند.و سوار اتوبوس میشوند.زن کارت میزند.راننده حواسش هست حقش زده شود.
و مسافران میزنند.مرد راننده همه را زیر نظر دارد و مدام از آینه نگاه میکند.
مرد مینشیند. موبایل از اختلاص میگوید صدای نیمه بلند گوشی انگار میخواهد اخبار داخل اتوبوس پخش کند.
مرد میگوید حتما خیلی تیز بوده تونسته از تو ایران اختلاص کنه فرار کنه. مرد کنار دستی میگوید نه کاری نداره.
که راننده حواسش هست کسی من کارت نزده سوار نشود. مرد میگوید نه بابا سیستم رو نگاه کن راننده اتوبوس به این محکمی.
الان تو یه بانک بری متوجه میشی اصلان نمیشه تومنی جا به جا از تو بشه. یا اونا حواسشون هست. کلان جایی چیزی نره پول.
مگه میشه پشه رو رو هوا نعل میکنند.مرد میگه نه بابا اختلاص که زیاده. مرد میگه ببین اون دیگه کیه. تونسته بزنه بره. مرد میگه ما نمیتونیم تومنی بزنیم. مرد میگه بده بزنیم.
میگه میزنن بیشتر تا بزنی.میگه مگه به شما زدن.میگه چه نیشی زدن.میگه خب باید گروه خونیت رو بگی ناپاکه تا نزنن.
میگه کی زده. میگه روزگار.
مرد میگه روزگار بد گاهی میزنه.
مرد دیگه داره با گوشی مثل بلند گو حرف میزنه. اگه بتونه از من ببره. من تمام کره زمینو میگردم پیداش میکنم فکر کرده.مرد میگه ببخشش بیخیال. مرد میگه ببخشم اصلان باید حقتو بگیری. شده کشته بشم حقمو میگیرم. فکر کرده اون اگه ده خطه من بیست خطم. کلی خط خط میکنه.
که دوباره باهاش تماس میگیرن میگن اشتباه شده حساب شرکت درسته. که مرد میگه اخراج.
مرد کنار دستی میگه کی رو اخراج کردی میگه کارمند متخلفو میگه چکار کرده میگه اشتباهی بمن میگه بردند. میگم کی میگه فلان شرکت.
مرد به کنار دستیش لبخند میزنه. آروم میگه خالی میبنده کلاس بزاره جلو مسافرا که رییس شرکته.
مرد باز به کنار دستیش میگه یارو میبینی من میشناسمش صبح ها ساعت 6 صبح میاد کنار ایستگاه اتوبوس آدامس فروشی و پفک سیار کار میکنه.
مرده میگه نه بابا رییس شرکت بین المللی .
مرد میگه نه بابا تو کار آدامسه.
که در زده میشه. سطل سوپ مرد لای در با دستگیره پرس میشه.
همچین که یک بار در بازو بست میشه. و مرد از مردم مریض دارن حواست نیست و کلی امور دقیقن مربوط به له شدن سوپ که زیاد به اون مسئله ربط پیدا نمیکنه به راننده میگه.
راننده اینجا دیگه تو آینه نگاه نمیکنه تا مرد میره.
مرد شرکت بین المللی آدامس میگه چه مردم تیز هستن. نگاه کن راننده دیگه حواسش پرت کرده بود که راننده میره تو کار آینه به مرد بین المللی میگه کارت نزدی.
مرد بین المللی جا میخوره میگه آقای راننده من کنار شرکت صبح ها میای آدامس تخفیف کلی میدم.برای شرکت های دگر میبری. مرد میگه پاشو بیا خودتو لوس نکن.
تو شرکت بین المللی هنوز کار میکنی . مرد کروات قدیمی رو شل میکنه. میگه به جان شما من زدم.
مرد کنار دستی میگه برو بزنیم.
که مرد با قدم های محکم میرود و پول میدهد. مرد میگه به صرفت نیست .اینجوری خیلی بیشتر باید پرداخت کنی.
مرد میگه ما که همش پرداخت میکنیم. بیا اینم پرداخت.
و از کویتو بحرینو کشورهای عربی نفتو پول دم در منزلو اینها به راننده میگه. مرد میگه تو دیدی. مرد میگه گفتن.
راننده میگه گفتن اما فکر نمیکنم. اونجا راننده ها کلی مزایا دارند. تازه اتومبیل جایزه بزارن بیان سرکار.
مرد میگه تو رفتی. مرد میگه گفتن. مرد میگه اون مال مسابقه فوتباله که جایزه ماشین میزارن تا یکی بیاد .
بعدشم از شل کاری آدمها تو کرایه بحث میشه. و پول دادن جای دیگه. کلی مباحث اقتصادی و بین المللی.
که مرد و زن پیاده میشوند.
و اتوبوسی که کم کم به ایستگاه آخر میرسد.
نویسنده-حسام الدین شفیعیان