قطرات باران روی شیشه سر میخورد روی گل.مرد روی بالکن می ایستد نگاه میکند.آهای آقا آهای آقا.با منید بله.کمک کنید خواهش میکنم.چی شده مگه.بیاد پایین خواهش میکنم. الان میام.
مرد وارد کوچه میشود کسی را نمی بیند.پس کجا رفت. هر چه نگاه میکند مرد را نمی بیند.
صدای مات آقا کمک کنید آقا کمک کنید . برمیگردد کسی را نمی بیند.
بالا خودش را میبیند. آقا کمک کنید خواهش میکنم. بیاد بالا خواهش میکنم.
بالا میرود. و دوباره همان صدا از پایین و همان مرد.نگاه میکند . بیشتر دقت میکند. خودش هست.لطفا کمک کنید.پاهایش شل میشود کنار دیوار تکیه میدهد و سر میخورد روی زمین.
به سقف خیره میشود. همان صدا دوباره در گوشش میپیچد.بلند میشود.صدابیشترو بیشتر میشود.توی اتوبان هست.نگاه میکند خودش را روی بالکن میبیند.
آقا اینجا کمک کنید در اتومبیل را باز میکند.خودش هست. بر میگردد دیگر خودش را نمی بیند سوار دوچرخه ای در یک جنگل هست. کودکی کنارش هست. بابا باباجون منم سوار کن خسته شدم. بیا دخترم. هنوز مونده. بابا پاهام درد گرفت. حقته از بس شلوغ کردی پیاده باید بیای این تنبیه تویه.دختر زمین میخورد. مرد می افتد . از صندلی اتومبیل روی زمین قل میخورد وسط بلوار.صدای ترمز اتومبیل.و جیغ بلند زنی در جنگل.
پاشو خودتو لوس نکن پاشو زن چرا خودتو به مردن زدی. پاشو. شوخی بسه.بابا مامان مرده.نه بابا جون خودشو زده به از حال رفتن. مرد قل میخورد وسط بلوار صدای ترمز ماشین.
اتومبیل هایی که پارک میکنند کنار آهن فلزی و وسط میایند. مرد نگاه میکند. روی بالکن ایستاده هست.
و دوباره نگاه میکند. روی کوهی ایستاده هست.دوباره نگاه میکند کنار دریا هست. دوباره نگاه میکند در مدرسه ای هست .
وسط مدرسه دعوا شده هست.جلو میرود کودکی روی زمین افتاده. از حال رفته هست. پاشو پاشو خودتو لوس نکن مثلان که چی مردی.پسر بچه بلند میشود. زن جنگل بلند نمیشود.دختر بچه روبروی در مدرسه ایستاده نگاه میکند.بابا مردی.نه دخترم خودشو زده به از حال رفتن.
مرد کنار دریا هست. دختر بچه روی اسب هست که ناگهان اسب تند میدود سرعت اسب زیاد میشود دختر از روی اسب میفتد.
مرد نگاه میکند دختر بلند نمیشود. روی کوه هست. دختر بچه کنارش ایستاده.جیغ میزند فرار میکند.جیغ میزند فرار میکند.میفتد.
مرد روی بالکن ایستاده که مردی صدایش میکند نگاه میکند.میدود پایین زنی از حال رفته داخل اتومبیل. از مرد آب میخواهد.بالا میرود آب میاورد.نگاه میکند. دخترم بلند شو .مرد شوکه نگاه میکند.آقا حالتون خوبه. هیچی. چی شده خانمم افت فشار کرده. آب قند دارید. بالا میرود دوباره آب میکند لیوان را چند دانه قند میریزد.
میبرد پایین مرد لیوان را میگیرد.سر زنش را بلند میکند کم کم لیوان کمی خالی میشود.زن چشم باز میکند.مرد و زن تشکر میکنند و مرد داخل ماشین میشود و میروند.
دوباره به بالکن میرود. و داخل اتاق میشود آلبوم عکس را بر میدارد.ورق میزند و نگاه میکند.عکس دختر بچه ای در تمامی عکس های همان صفحه هست.
بر میگردد. داخل اتاق نیست. در جنگل هست. تو وسط زندگی ما قاطی شدی.تو کی هستی. دختر بچه جیغ میزند. ما مرده ایم. تو زنده ای اینجا چکار داری.برو از دنیای ما.مارو تنها بزار.ما مرده ایم. ما فراموش شدیم.دختر بچه لبخند میزند.من خیلی وقته مردم. میدونی چیم شده. ما غرق شدیم.مرد کنار دریا هست.دختر بچه از اسب پیاده میشود.ببین ما اینجا مردیم.تو همین دریا.منو کنار ساحل آوردند اونجا ببین.مرد وسط اتوبان هست. بلند میشود. خیلی اقا شانس آوردی. خط ترمزو نگاه کن. خیلی شانس آوردی زنده موندی.خدا بهت رحم کرد.مرد روی بالکن هست. چرا دختره بمن میگفت بابا.آخه چرا؟
من که زن ندارم بچه ندارم.من کجا هستم.مرد نگاه میکند.همان زن و مرد اتومبیل سوار هستند. پیاده میشوند دست تکان میدهند نگاه میکند همان زن و مرد در جنگل هستند. با لباس های دگر.دختر بچه ای اینبار عقب اتومبیل هست. سرش را بیرون میکند بای بای میکند. سلام آقا.پس چرا بابا نمیگه. اینا همونا هستند.
اتومبیل دور میشود.مرد روی صندلی مینشیند.خمیازه ای کوتاه میکشد و داخل اتاق میشود.روی تخت دراز میکشد.آلبوم عکس را باز میکند تمام آلبوم خالی هست.
و چراغ را خاموش میکند...
نویسنده-حسام الدین شفیعیان