آدمها در نگاره قاب متفاوتن
آدم ها دارای روح های متفاوتن
یکی حقیر روح یکی بلند روح هست
یکی برای دو زاری میدرد یکی نداشته میبخشد
یکی جنگ از مال میکند یکی جان میدهد
کافیست ساز تو کمی درنگ کند برای دقایقی پیراهن چاک داده میشوند
آدمها متفاوتن آدمک ها متفاوت
چه قحطی محبتی روی داده
وقتی یکی نان ندارد و یکی برای دادن غذا به حیوان خود چند وعده غذایی آدمک میدهد
شاید صدای پیرزن شاید غذای له شده پیرمرد
شاید ترمز هم برای ایستادن نمی ایستد
و راننده ایستگاه را رد میکند
و پیرزن میگوید محبت نیست رحم نیست
هیچکس صدا بلند نکرد شاعر هم صدایش نرسید
شاید این یک شعر ساده باشد اما فقر را در درون انسانها دیدم
انسانی که برای خواستن لقمه نانی مسخره میشد
خدا مهربانست کاش ما هم مهربان باشیم
حسام الدین شفیعیان