
/ناخوانا و خوانا/
چه حکایتیست قصه ناخوانا خواندنزیر بار جملات هی مکرر خواندنفالش بود نت های منو توروی سکانه دست های خوب خوانا شدنشعرم تبری بود به قلب آهنآهن شکستو قلب آهن شدآهن زقلب شکستیم تا جای دل جانانه نشستنمرحم بشویم زخم آهنآهن زخمو آدم آهنآهنی گر شکند درون آدمپتک بردارو درون خود نو شو ای آدم