/زندگی از تولد تا تولد دوباره/

کودک درون رحم مادر در فکر چرخش دور زمینست

بدنیا میاید انگار در پیچ تاب رفتن درون زمین هست
انگار زمین بازگشت دوباره برای برگشتش نیست
شاید جو جبر زمین اسیر درون آدمک های برون آمده هست
مردی به مادرش زنگ زدو گفت بازگشت من بسوی کجاست
مادر گفت بازگشت تو بسوی زندگی برای ابدیت هست
من را تولد تو بود و بقیه آن نه دست من
بازگشت ندارد برون رفت از دل زمین دست من نیست
گفت به کجا چنین میرویم از کجا به کجای دگر
گفت من هم آنم که مثل تو برون آمدم از دل درون مادری
گفت سفسطه نمیکنم ولی تولدم انگار مرگ هست
مادر گفت تولدت مبارک ولی زندگی کوله بار تو هست
گفت کوله بارم خالیست چیزی پرکن
گفت چه میبری با خود که من درون آن پر کنم برایت
گفت سوغاتی که ببرم با خود در تولد دوباره ام
گفت کفن سفید عروسی یا اینکه دامادی
گفت عروس ندارد جز لباس مرگ دامادی
گفت مبارک هست اما راه سخت هست چه داری از بر درون خود
گفت بخشیدنت مادر
گفت بخشش من کوله بارت اما غربت راهت پرتر کن
گفت چه کنم گفت تولد لحظه از خوبی
گفت ندانم ساعتی دگر را گفت همین لحظه را کن تو بیداری
آری زندگی فرصت کوتاه ندانستن ساعت هاست
همین دقیقه ها را کن تولد بیداری
شعر را اگر میزان در خود کنی
کنی دلی شاد و لبی خندان در آن در تولد بیداری
خدایی که شقایق ها را زیبا آفرید
چرا با تو قهر کند فرزندان بیداری
گفت منی که من شکند درون پتک درون دگری
بر آن آید گلهای شعر افروز دگری
گر قلم هم برون زنور آید از درون فکر
تنومند ترین ریشه کند در انسان که شود بیداری
خواب تاریخی کهن یا مدرنیته امروزی
زندگی آهنی هم دارد گلدان شقایق پیچک مهرافروزی
حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد