/مجسمه از یاد رفته/
مجسمه پارک از یاد رفته نیمکت خالی بر باد رفته
تراژدی تلخ حرف زدن مجسمه با نیمکت بر وای رفته
وا رفته دمر بر کاج رفته سپر بر تاراج رفته
خسته از نگاه خورشید گرما زده پیش ماه رفته
شلوغی خالی از تمدن زندگینامه ی قرن چند خسته
تاریخ وفات سازنده مجسمه قبل تر از خود شخصیت بر باد رفته
انگار مجسمه راه میرود شب ها با دو پای سازنده ی بر خاک رفته
قصه ی افسانه ای مردم محله ی دو قرن با هم در تضاد رفته
کتاب خاطرات مجسمه را کودکی با زبان بلغاری به یونانی برگردان ترجمه را اصلان از یاد رفته
نوشته سنگی میگوید کودک خود صاحب مجسمه هست مجسمه در گوشش فوت فوت آزاد رفته
مجسمه حرف زده با کودک اما کودک هم از خاطره مجسمه بکلی بر یاد رفته
خانم مارپل را فرستادند معما را حل کند الان چند وقتیست مار و پله را هم از یاد رفته
خلاصه این حجویات را دانشمندان بافتند تقصیر را گردن نیچه انداختند
نیچه سبیل عقایدش را با رنگ حنا گاهی با طلایی یا قهوه ای صورتی دم موشی بافته
پسرک بزرگ شد اما خیر ندید از پیری ندیده اش
مجسمه را کندند جاش فست فود زدند الان شلوغی آن را مجسمه هم زنده برای خوردن همبرگرش
زنده زنده شده مرده مرده نخورده اونم از دنیا رفته...
حسام الدین شفیعیان