/شهر ستارگان/

ستاره ها میزنند چنگو نی

شب تارو پود قشنگ ابر و مه
صبح صدا زده در بانگ شب
روی ماه تاب میخورد قشنگ
ماه رخ از دیدار یار زده
رخ پریده اما چنگو و تار زده
سکان ابری مه گرفته شب شکن
فانوسی بردار درون دریا هم هست موجو زنگ
صدایی از درون خسته ی روزگار زده
سه تاری نت ها را روی هوهو چی چی قطار زده
نت بم و نت بالا همه نت ها را در هم بر خود تار زده
صدای سکوت سمفونی همخوانی را تماشاگران را خواب زده
ناقوس زنگ زده فانوس در هم بر هم زده
ریسه چراغ را باران رعد و برق زده
کوچه را بوی یوسف برده شهر را خواب زده
مصر را کجای نقشه جغرافیا بکشم
کنعانی را بوی پیراهن یوسف کنعان زده
برگرد ای انسان تلاطم شهر را غوغا زده
انسان درون قاب شعر باران زده
سکوت سمفونی را نت زنید شکوفه باران را غزل سر فصل خزان زده
باور را داشتیم اتکای آهن را کجا زنگار زده
نمونه مردمی را تکلیف درس مردود زده
روی شعرم را جلد مصور چاپ درون زده
خود لابه لای شعرم گم شده ام
یکی مرا پیدا کند دلم را خواب زده
توی جهان گردش ایام یکی را فصلها بی تاب زده
شاعر-حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد