تو نیستی یا سایه ای هستی که نیستی
پر از بودن ولی در کنج تنهایی صندلی خالی نشستی
زیر بغض باران زده ی دلتنگی رفتی
میان کوچه های دلتنگی رفتی
کوچه خالی صدای رهگذرانی که هیچکدام شبیه تو نیستند
لبخند خود را برده ای
اشک واژه ی تنهایی درون خود
زمین وسعت تنهایی درون خود
صندلی چوبی شکسته ی درون خود
اتاقک بارانی درون خود
و قصه ی سروده ی غمگین درون خود
حسام الدین شفیعیان