/چند طوفان زده از شعر درون آهنگ/

/چند طوفان زده از شعر درون آهنگ/

سلطان غم زده هست به پشت اتومبیلش مادر
روز ها دست بر فرغون شده هست سلطان غم پسر
درون آینه نگاه کرد مرد صد و بیست سال و چندی رفته
درون شناسنامه اش سی و چند بهار از سر رفته
درون دفترش مرد چند قرنه بود درون خود کودک بهم ریخته بود
توی سالهای رفته میزد دست و پا غرق شد رفت ته آب
شیپور جنگ زد به طبل ما قرار داد تسلیحاتی زد آتش درون ما
نوشته بود روی اسلحه اش سلطان غم مادر
قنداقه پیچید سلاح و کفن اشک و آهی شد مادر
جنگ کجا بود انگار که مادر داشت سلاح از آدم
میزد به سمت شیطان سنگی شلیک پیاپی امپریالیسم آهن
شیطان در امد گفت نزن تسلیمم جوری که تو میزنی نمیزند خود آدم
دست بالا سر برد قلقلکی میخندید
عجب ناقلایی هست ابلیس خنده میکرد بر آدم
گفتم بزنم دو سه تا سنگی بهش
گفت نزن اینقدر خورده ام از آدم
گفتم بزنم دستتو من بشکنم آیا
گفت دست نزن قلقلکم میشود آدم
تلخنده نوشتم تو بخوان شعر مرا با صوتو با آهنگ
تا جار زنی جارو کشیدم همه ی شعر خودم را با ضرب آهنگ
حسام الدین شفیعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد